رمان اَختَـــــــران
✨️﷽✨️ رمان: اختران ( عشق پر تلاطم) پارتگذاری منظم و روزانه: +3 لینک ناشناس📬: https://t.me/harfmanrobot?start=7141133709 ادمین تبلیغات: @Ad_tb_novel
Show more13 562
Subscribers
-13724 hours
+1 4787 days
+930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
دنبال کتاب های چاپی وممنوعه ای؟
پولت نمیرسه کتاب چاپی رو بخری؟
میخوای یه منبع ارزون و پر از رمان های دلخواهت رویکجا داشته باشی؟
بیا اینجا😉👇🏻
https://t.me/+4Z71I7uG9fowZDA8
2100
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤
منبع رمان های چاپی وممنوعه
https://t.me/+4Z71I7uG9fowZDA8❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
بن بست واهیلا
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
قاب سوخته
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🔮
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
فودوشین
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
https://t.me/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
طنین تنهایی
https://t.me/+5DRQtVmZeQg2YTBk
💕
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
مودت نوشکفته
https://t.me/+4s9jFl58EpgyYzE0
✨
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
ازطهرانتاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
https://t.me/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
دخترتخس من
https://t.me/+dQRIjE_N8ZMzZWNk
🦠
مودت نوشکفته
https://t.me/+Vyde_aMYHJA0NWI0
✨
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
دنیای تاریک
https://t.me/+NZJC-Zf4oIA2YjJk
🍓
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
باران عشق وغرور
https://t.me/+tzq53_IQjbZjNjRk
🪴
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخوننیرنگ
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
ارباب هوسباز
https://t.me/+Z-asO2bh_NczMTQ0
🔻
قلبها هرگز نمیمیرند
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
لمس تنهایی ماه
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
شیطان مظلوم من
https://t.me/+kEW8pz0DGhYyY2Vk
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
هایش
https://t.me/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🦋
ازجنس طلا
https://t.me/+l7OIXTpNitY2M2E0
🦚
چشمآهو
https://t.me/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
چشم های آهیل
https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0
👀
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
شهربند گرگ سیاه
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
☠
امیر سپهبد
https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk
🐦🔥
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
منفصل
https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0
🌈
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨
800
روزها و لحظههایی میرسد که مه کنار میرود، آن زمانها باشکوهند.
[ @Mrym_Novels ] 🌚✨️
1 22820
#پارت_158
یک تای ابرومو انداختم و بالا و توی دلم گفتم:
- جان؟ عجب پرویی هستی!
انتظار نداری که تو کافی شاپی، رستورانی، جایی ازت تشکر کنم!
نه... نه... اصلاً میخوای بهت کاپ قهرمانی هم بدم؟
تو گلو خندید و گفت:
- باور کن کاپ قهرمانی نمیخوام!
بدون فکر گفتم:
- تو از کجا فهمیدی من چی گفتم؟
دستش رو تو جیبش کرد و گفت:
- فکرات رو بلند خوندی.
عاقل اندر سفیهانه نگاهش کردم که
گفت:
- این کارتو قبولش کن.
گفتم
-متاسفم اما نمیـــ...
در حالی که با اخم به جایی نگاه میکرد کارت رو تو دستم گذاشت و گفت:
- من باید برم سر کلاسم.... بعداً میبینمت.
بعد هم سریع رفت...
برگشتم و به جایی که چند دقیقه پیش نگاه میکرد نگاه کردم.
چیزی نبود جز پنجرهای که به دفتر هیئت مدیرهی دانشگاه متصل بود!
شونهای بالا انداختم و به سمت جایی که با دخترا قرار داشتم رفتم.
وارد کافی شاپ شدم که دخترا رو دیدم، از همینجا هم میتونم حدس بزنم که داشتن به یه بدبختی فحش میدادن.
نشستم که کمند گفت:
- معلومه یک ساعته کجایی؟
آوا کمی از قهوهاش نوشید و گفت:
- معلومه دیگه ما رو اینجا کاشته خودش رفته سر قرار با دکی جونش...
نگاهی به کمند انداختم که لبش رو گاز گرفت و مشغول نگاه کردن در و دیوار شد.
ضربهای به شونش زدم و گفتم:
- دودقیقه نتونستی صبر کنی و جلوی دهنتو بگیری؟
❤ 3
1 52620
#پارت_157
خودکارش رو روی کاغذها انداخت و دستهاش رو بهم قلاب کرد.
- اگه اومدی ازم انتقام بگیری که بدون سخت در اشتباهی. این منم که ازت انتقام میگیرم. یا شایدم قراره بخاطر باختی که توی اون جنگل کوفتی دادم قراره شکنجهم کنی اما کور خوندی!
سرش رو بلند کرد و به صندلیش تکیه داد.
- هوم... انتقام بار منفی داره پس نه.... تلافی هم نمیشه گفت... مقابله به مثل چطوره؟
مکثی کرد و گفت:
- خیلی به خودت مطمعنی! اومدنم به اینجا هیچ دلیلی نداره جز کار کردن! چرا باید ذهن خودم رو درگیر یک بازی بچگانه کنم؟
سپس به در اشاره کرد و گفت:
- سرم شلوغه. برو و با این اراجیف وقت منو نگیر!
نگاهی با نفرت بهش انداختم و گفتم:
- من که میدونم اومدنت به اینجا چه دلیلی داره! من ازت متنفرم. متوجه هستی؟
از اتاقش خارج شدم و در اتاقش رو محکم بستم.
- مردک سادیسمی!
به سمت حیاط دانشگاه رفتم.
با حرص قدم بر میداشتم و مشغول فحش دادن به آراد بودم که به کسی برخورد کردم.
- آخ شونم!
سرم رو بالا آوردم که از دیدن شخص روبهروم تعجب کردم.
- موخرمایی؟!
با شنیدن صدام برگشت و گفت:
- تو!
لبخندی کج و کوله ای زدم و گفتم؛
- آره دیگه اون روز توی جنگل ما رو رسوندی!
دستی به پشت سرش کشید و گفت:
- بله بله یادمه...
سپس خم شد و آروم گفت:
- با اون آقای بد اخلاقِ غُر غُرو بودی!
قهقهای زدم...
- مردک سادیسمی بگی بهتره.
صاف ایستاد و با خنده گفت:
- آره... همون...
متعجب گفتم:
- راستی تو اینجا چیکار میکنی؟
- دانشجوی پزشکیم.
ابرویی بالاانداختم و گفتم:
- پس قراره باز هم همو ببینیم.
سری تکون داد.
- و این خوبه یا بد؟
جواب سؤالش رو ندادم و گفتم:
- راستی اون روز وقت نشد که ازت تشکر بکنم. نمیدونم اگه تو نبودی چه اتفاقی میوفتاد...
انگشت اشارهاش رو بالا آورد و جلوی صحبتم رو گرفت.
- اینجوری که تشکر نمیکنن دختر....
کارتی در آورد و گفت:
- این شماره منه! میتونی بعداً بهم زنگ بزنی و منو دعوت کنی و ازم تشکر کنی.
سپس نیشش رو باز کرد.
👍 1
1 49320
#پارت_156
تایم کلاس که تموم شد بدون حرفی از کلاس خارج شد. کسی دستم رو تکون داد.
- هوی دریا... آخه مگه اراد استاد دانشگاه بود؟ اصلا وقتی وارد شد شاخ درآوردم. دیدی چجوری کاری کرد اون دوتا رید...
بدون توجه به حرفش بلند شدم.
- الان میام.
و با دو از کلاس خارج شدم و به صدا زدناش توجه نکردم. به سمت اتاق رئیس دانشگاه رفتم. بعد از در زدن وارد شدم.
آقای انصاری با دیدنم لبخندی زد و گفت:
- چیزی شده؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- راستش میخواستم در مورد انتخاب واحد باهاتون صحبت کنم... آقای کیهانی...
کلافه میون صحبتم گفت:
- نکنه توهم میخوای با آقای کیهانی کلاس برداری؟ از وقتی دانشجوها فهمیدن که ترم اولیها رو برداشته همه صداشون در اومده و اعتراض کردن ولی...
تند گفتم:
- نه اشتباه متوجه نشین! میخواستم اگه میشه کلاسی جز ایشون بردارم.
عینکش رو در آورد و متعجب گفت:
- چرا دخترم؟ ایشون یکی از بهترین اساتید این دانشگاه هستند. ما خیلی بهشون اصرار کردیم تا بیان و اینجا تدریس بکنن. که بلاخره امسال قبول کردند. اصلا میدونی که ایشون توی آمریکا تحصیل کردن؟
با هر جملش چشمام گشاد و گشادتر میشد!
چی؟ این تحفه مگه چی داره؟
جلوتر رفتم و کلافه گفتم:
- نه. من میخوام استاد این ترمم رو عوض بکنم.
کتاب جلوش رو بست و به صندلیش تکیه داد.
- نمیشه دخترم... بقیه واحد ها پر هستن و نمیشه عوض کرد...
سری تکون دادم و گفتم:
- واقعاً مسئلهی مهمیه برام آقای انصاری... اگه یه کوچولو هم امکان داره لطفاً کمکم کنید!
سری تکون داد و نفسش رو فوت کرد.
- برو دخترجان... برو... خودش بشنوه عصبی میشه...
مثل اینکه فایده نداره. تشکری کردم و از اتاقش خارج شدم.
داشتم از سالن دانشگاه رد می.شدم، در اتاقی توجهم رو جلب کرد. نیمهباز بود و سایهی مردی مشخص بود. تابلوی آویزون بالای در ترغیب کرد که جلو برم. " آراد کیهانی"
پس اتاقش اینجاست!
تقهای کوتاه زدم و بدون مکث وارد شدم.
سرش پایین بود و داشت توی برگه چیزهایی رو مینوشت.
نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول کارش شد.
در همون حین لبخند محوی زد.
- چیشد؟ نتونستی این ترم رو با یکی دیگه برداری؟
از کجا فهمید من میخواستم چیکار کنم؟
پس حتما کار خودشه! کاری کرده که نتونم این واحد رو حذف کنم.
اخم ریزی کردم و گفتم:
- فقط اومدم ازت بپرسم هدفت چیه؟
1 72220
Repost from N/a
در بدترین روزهای زندگیم مثل یه ناجی اومد !روزگاری که از بهترین دوستانم رکب خوردم اعتماد سخت بود ..کمکم کرد عاشق شدیم ..زندگی عاشقانه ای داشتیم ..اما نمیدونم طوفان باز چطور زد به زندگی نو پای من به عشقم ..
یه روز صبح عکسهایش که زنی برهنه را در بدترین حالتها در آغوش داشت دستم رسید..باور نکردم ..
اما وقتی شکستم که پرسیدم..
-آزار..آرام واقعی نیست نه تو خیانت نکردی نه!؟
سر ش را پایین انداخت ..انکار نکرد ..
-ببیخش فادیا نفهمیدم چه غلطی کردم ..
غلط را کرده بود اما من آدم بخشیدن آن غلط نبودم ..
یک سال است در مسیر دادگاهم اما او کفته طلاق نمیدهم من زنم را دوست دارم..
کدام عاشقی خیانت میکند !؟
https://t.me/+sNFuByWJG7AzODhk
1400
Repost from N/a
- هناس؟ هناس خانوم کجایی؟
با یه دستم دسته گل بزرگی که خریده بودمو گرفتم و با اون دستم کلیدو از روی در درآوردم.
خونه سوتوکور بود.
- هناس؟ خوشگلم ببین کی اومده؟
بازم صدایی نیومد. درسته که دو هفتهی تموم مأموریت بودم ولی بهش سپرده بودم حتی واسهی خرید از خونه بیرون نره و حالا این سکوت خونه اعصابمو خورد میکرد!
- هناس با توام؟! معلومه کجا خودتو قایم کردی؟!
رفتم سمت آشپزخونه؛ گلها پژمرده شده بودن و یه چاقو وسط اپن ولو بود! از هناس بعید بود یادش بره به گلها آب بده!
در یخچالو باز کردم که با دیدن یه کیک جفت ابروهام بالا پرید!
روش نوشته بود:
«سلام بابایی! من دارم میام.»
بلند زدم زیر خنده و ناباور ذوقزده گفتم:
- وزه خانوم پس این موش و گربه بازیا واسه اینه؟ حاملهای دورت بگردم؟
حتی اگر به شوخی اما تموم خستگی مأموریت رو از تنم در کرد.
با خوشحالی رفتم سمت اتاق که با دیدن چند قطره خون کف سرامیکها پاهام سست شد و احساس کردم قلبم نزد...
ضعیف بزور تونستم لب بزنم.
- هناس مسخرهبازی درنیار، کجایی دارم میگم؟
در اتاق مشترکمونو با عصبانیت باز کردم و برای یه لحظه دهنم باز موند.
کل اتاق بهم ریخته بود و خون ملافه رو قرمز کرده بود.
در حالی که ترس و وحشت جونم رو پر کرده بود روی عکس عروسیمون درست بالای تخت پیامِ با خون نوشته شده رو دیدم:
«علیسان امانتدار خوبی نبودی... با یه بچه تو شکم پسش گرفتم... تا ابد از دست دادیش»
زانوهام سست شد و همونجا فرود اومدم.
- هنااااااااسسس!!!!
https://t.me/+wRYphs0IaxFlYTM0
https://t.me/+wRYphs0IaxFlYTM0
https://t.me/+wRYphs0IaxFlYTM0
علیسان سرگردی که تو ماموریتش عاشقِ معشوقهی یه مافیای کلهگنده میشه، میدزدتش و حاملش میکنه ولی وای از اون روزی که اون مافیا برگرده!❌🔞
#پلیسی
#مافیایی
#عاشقانه
5000
Repost from N/a
سلام😍
این شما واین بهترین رمان های آنلاین🔻
➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶
برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم میکنه، اما پسره روز عروسی قالش میذاره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
حنا سالها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق برمیگرده
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
درست وقتی که داشتیم نامزدمیکردم، عکسهای برهنهام به دست عشقم رسید
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبوربه ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
عاشق برادرشوهرم شدم،فکر میکردم خائن منم؛اما همش بازی بود
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
رمان کامل و رایگان،با هر ژانری که دوست داری بخون
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شودآن هم به طور غیابی
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
پسرخلافکاری که گاوصندوق باز میکنه مقابل دختر جسوری قرار میگیره که بهش گیر میده اون وتویکی ازماموریتهاش ببره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقهاش درترکیه زندگی میکند
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش واجبار شوهرش به طلاق،طلاق میگیره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که بعدازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایتکار میافتد
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
فایل رمان های ایرانی وخارجی
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری به اجبار خانوادهاش به عقدمردان مرفه در میآد.برای اینکه بتونه بعد از طلاق از اونها مهریه بگیره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
لینک دونی رمان های آنلاین
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددارو پسرارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
آریانا اتفاقی به کسی دل میبنده که همه میگفتن معشوقهی پنهانی مادرش بوده
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
ازدواج قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف،بیخبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختر شیطون وتکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پروندهای روبهرو میشه که اونو وارد دنیای بیرحم مافیا میکنه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور میشه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
گلناز ومحمد عاشق هم هستند ولی مادر محمد به دلایل خاصی مخالفت می کند و این دو تا چاره ای ندارندبه جز جدایی اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که به خاطردزدیده شدن برادرش مجبورمیشه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
ساراازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
میگفت عاشقمه اما من نمیخواستمش،نمیدونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
شاداب طی یه اتفاق وحشتناک وعجیب وبا مردی آشنا میشه که بهنظر میرسه دیگه قرار نیست ببینتش اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور میشه با رفیعی خاستگار قدیمیش همراه بشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دکتر جذاب واسه این که زنش طلاق نگیره تو خونه زندونیش میکنه وهر شب
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب میخوره و دل میبازه بهش.خبر نداره که
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
در جنگ بین انتقام و بخشش، قربانی عشقه.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
مهرناز از دست بداخلاقیهای باباش با انوش دوست میشه که همسن پدرش
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
یک شب طلای چاقو خورده رو می برن درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه اما آدماش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش متوجه موضوع میشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
بهارعاشق پسری شده که ازطرف پدرش اومده توزندگیش که توکودکی رهاش کرده وحالا اون پرازکینهس از اون پدر و پسر
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
3600
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.