cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

 "تاســـــــــیان"

يه روزي غرقت ميكنم لاي بوسه هام ...! "تاسیان" واژه‌ای گیلانی، حالتی که بعد از رفتن عزیزی که مدتی مهمان خانه یا قلبت بوده دست می‌دهد، غربت ناشی از دیدن جای خالی کسی که بودنش واجب است. http://t.me/HidenChat_Bot?start=6729680809

Show more
Iran179 353Farsi170 673Books
Advertising posts
320
Subscribers
No data24 hours
+17 days
-330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت اول🥹 برای تبلیغات ارزان پیام بدین🥲💚 http://t.me/HidenChat_Bot?start=6729680809
Show all...
Hidden Chat

کانال هیدن چت: ✅ @HidenChat ادمین هیدن چت: ❇️ @HidenChat_Admin

#کتاب_اول -م... من نازنین تهرانی، تک دختر خانواده تهرانی، پ.. پزشکی... صدای ناهنجار برادرم طاها رشته کلامم رو پاره کرد: -بازم جلوی آینه ایستادی حرف میزنی؟ عصبی بُرسم رو به سمتش پرت کردم: -دارم تمرین میکنم واس مصاحبه احمق، تو خودت بازم بدون در زدن اومدی بیشعور؟ همزمان باخاروندن ریشش گفت: - خوبه، احمق، بیشعور. داری پیشرفت میکنی! مرضی نثارش کردم و لب زدم: -برو بیرون میخوام لباس عوض کنم؛ خیط شده دندونن های جلوییشو نشونم داد و از اتاق بیرون رفت.. بلاخره اون روز رسید، رسیدن به رویایی که سالها بخاطرش شبم رو صبح کرده بودم، پزشکی قلب و عروق و سفر به قلب فرانسه... حس رسیدن رو دوست داشتم... آماده شدنم زیاد طول نکشید و کمی بعد این من بودم که مشغول پوشیدن کفش هام رو ایوون بودم. در حال باز شد و مامان لقمه به دست رو ایوون نمایان شد: -اولین کلاسته دورت بگردم، گشنه نرو؛ لبخندی به روش زده و بعداز بوسیدن گونه‌ش و برداشتن لقمه حیاط رو ترک کردم.
Show all...
#کتاب_اول -م... من نازنین تهرانی، تک دختر خانواده تهرانی، پ.. پزشکی... صدای ناهنجار برادرم طاها رشته کلامم رو پاره کرد: -بازم جلوی آینه ایستادی حرف میزنی؟ عصبی بُرسم رو به سمتش پرت کردم: -دارم تمرین میکنم واس مصاحبه احمق، تو خودت بازم بدون در زدن اومدی بیشعور؟ همزمان باخاروندن ریشش گفت: -
Show all...
#کتاب_اول - amir - بلادرنگ پنجره‌ اُرسی و کهنه رو باز کرده و نگاهی به لژِ(بالکن) همسایه انداختم. هوا گرگ و میش بود و دلبرمون هنوز پیدا نبود. چهل روز، تقریبا چهل روز آزگار بود که گرفتار زلفای مشکی و نیمه بلندش شده بودم، خوب یادمِ اولین جایی رو که چشممون به جمال هم افتاد. " flashback " "شب بود ،صدای زوزه گرگ از صدای بادهم رساتر به گوش میرسید.. دیس حلوایی که گلابتون پخته بود بین دستام میلغزید و تکه‌های ریز و درشت حلوا بین احالی کوچه تقسیم میشد. شب شهادت امام رضا ننه گلابتون حلوای شیرازی خاصش رو میپخت و مهمون احالی محل میکرد. بارها سوال کرده بودم که علت چیه و اون هم یه کلمه گفت " تو " و بعدش بالا اومدن گونه‌های قرمزش به خوبی حس میشد. اگه کدبابا زنده بود حتما از اون میپرسیدم و کنجکاوی مو رفع میکردم. چراغ جلویی پیکان جوانانی من رو به از کوچه‌های فکرو خیال به کوچه خودمون برگردوند و دست به پیشونی نگاهی به روبه‌روم انداختم، از چراغ ماشین بشدت متنفر بودم و آزارم میداد. کمی گذشت و پسر بلند قامتی همراه با گیسوهاب مشکی رنگ و کیف چرمی به دست از پیکان دل کند و به سمت خونه‌ی همجوار راه افتاد. تازه دوهزاریم جاافتاد، پسر عباس بود، یکی یدونه و فرنگ دیده محل. اولین بار بود که میدیدمش، چه قامتی، چه سروی! شاهزاده دیدید به چشمتون؟ دقیقا از همون‌ها که رویای هر دختری‌ِ. همچنان دنبال کلید توی جیب میگشت و کلافه بود. صدایی صاف کردم و بلند لب جنبوندم: -حاجی؟ شاید تعجب کنین که چرا به یه پسر سی ساله میگم حاجی ولی خب، این تیکه کلاممه و دختر و پسر نمیشناسه! صدای من که به گوشش رسید و وارد اون حلزون های شنونده شد به این سمت چرخیدو لب برچید. لبخند گله گشادی روی لب نشونده و به سمتش دویدم. باد داخل موهام میلغزید و این برای منه سرمایی بشدت عذاب آور بود، خصوصا وقتی تازه از گرمابه برگشته بودم. انگاری فقط اسمش گرمابه بود! والا از سرما قندیل میبستی و همیشه خدا آب گرمش قطع بود. حالا بهش رسیده بودم، نگاهی از نوک پا تا موهاش انداختم و لبخندم رو خوردم -امم.. سلام. -گیرم که علیک! یعنی حلوارو ندید توی تاریکی؟! -دختر گلابتونم، حلوا نظریه! پوزخندی زد: -همون که میگن از درس و مدرسه کشیده بیرون؟! اخمی از این همه بددهنی‌ش کردم و صدامو پس سرم انداختم: -درست صحبت کن جناب، من اومدم بیرون تا به عشقم برسم، من و نقاشی خلق  کردن، درس و مپرسه کیلو چند؟! پوزخندی زد و بدون برداشتن حلوا درب رو باز کرد و همزمان که داخل میرفت لب جنبوند: -عزت زیاد. چشمک آخرش تیر خلاصی بود برای قلبی که از لحضه دیدارش تند میتپید و نفهمید روزی همین قلب قراره فقط برای اون در تپش باشه. " flashback End " هرموقع نگاهش میکردم از اول صحنه‌های اون شب روبه‌روی چشمم مثل یک خواب کوتاه میگذشت... به پرتگاه لژ نزدیک شده بودم و کافی بود یک حرکت بزنم تا مهمونی مرگم رو تو حیاط بگیرم. بالکن دلبر برعکس بالکن ما نرده‌های شیکی داشت و تنها چیزی که حفاظ نرده ما بود میله آهنی بود که دستت رو بهش میگرفتی. لب لژ نشستم ..برام مهم نبود اگه بیفتم... مرگ ازاین بدتر؟ معشوق جلوچشمات رژه بره ولی تو....! گاهی یک حرف میتونه آدمیزاد رو تکه تکه کنه. ولی هیچ قطره خونی ازتنت نریزه! خوب یادمه زخمای عمیقش به قلبمو: "جدی فکرکردی چون زلفات طلاییه میگیرمت؟ یک آدم میتونه بیاد، عاشق‌کنه، ترکت کنه و تو سالها زنده باشی و در نهایت مرگ رو بغل کنی! چند وقت بود؟! چند وقت بود که دلمون گیر کرد لای فرفری زلفاش؟ بارها از همون کوچه گذر کردم... بارها از اشک‌هام برای رودخونه‌ها نالیدم... بارها از خنده‌هات برای ماه گفتم... بارها از چشمات برای آیینه لب زدم. خشم و غصه از تو باشه شیرینه، نمیدونم ببخشمت یا ازت بگذرم، از فکرم بیرونت کنم یا دوباره دل و بزنم دریا... تو گذشتی وخنجر کلامت سینم رو به زخمی عمیق و شیرین دعوت کرد. تو چیکارکردی باهام دلبر؟ که به این چشمِ محبوبت،هیچ جفت‌نگاهی به چشم ‌نیومد؟ ولی اونقدر،در زندگی ‌من والامقامی،که سر تعظیم در برابرت فرود میآرم. اونقدر برای قلبم ،لحظه‌هام،غمام،دلم،ثانیه‌هام؛ عزیزی که هیچ کلمه‌ایی در فرهنگ لغات گسترده مخصوص خودم، پیدا نمیکنم که  بخواد تورو وصف کنه... صدای ننه منو از فکرو خیال بیرون کشید: "کی تو مغزت لونه کرده بچه؟ بیا شام کشیدم...
Show all...
شرمنده‌ام🩶 میخوام درامدی داشته باشم، تنها چنلی که میشد درامد داشت همینه، خواهشا لفت ندین🫂💙
Show all...
عزیزانم، تاسیان کات خورد برای همیشه🩶 تو چنل ناشناس باشید اونجا باشات همراهیم💚 پارت پنجم شات رو هم به زودی میزارم🩶
Show all...
میخوام یه حالی بدم بهتون🥹🫴 البته، به شرط‌ها و شروطه‌ها.. لینک ناشناس رو بین دوستای شیپرتون پخش کنین تا چهارصد تایی بشیم. به محض چهارصد تایی شدنمون پنج پارت از شات رو باهم میذارم🩶🫴
Show all...
فرداشب، همین موقع با پارت پنجم شات🤝🏻💚
Show all...
پارت چهارم شات اپ شدی🥹🫴 https://t.me/c/2114570723/124
Show all...
👌 8
بریم سراغ پارت چهارم؟
Show all...
👌 16