cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𓆗 افعی 𓆗

افعی𓆗 به قلم یونا𓅪 و اما پایان این قصه خوش است🤍 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1311500-ahxm714 لینک ناشناس

Show more
Advertising posts
2 534
Subscribers
-3724 hours
+6197 days
+95830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
00:02
Video unavailable
#لیتل_بویی که بخاطر #فوت خانواده اش دچار #بیماری_روحی شده توسط #دوتا غریبه به فرزندی پذیرفته میشه🥺❤️ با #گریه خودمُ به تخت کوبیدم ؛ اون دو تا #عوضی دست و پامُ# بستن . +ولم کنین #آشغالا بذارین به #درد خودم بمیرم من بابامُ #مامانمُ می‌خوام😡❌ با #بوسیده شدن لبهام خفه شدم . _ددی..بگو ددی زبونت عادت کنه بیبی دال🤗💢 https://t.me/+CS2QZdib7-ZkZTI8 https://t.me/+CS2QZdib7-ZkZTI8 ۳ پاک شه 🌞
Show all...
76e12b34-cb61-4fa3-ae6e-3257ab5d1cc8.mp41.98 KB
00:03
Video unavailable
سر میز شام یهو هوس 😁کردم اذیتش کنم.. دستمو تا جایی که میتونستم وارد شلوارش 💦کردم که با بهت برگشت سمتم.. اروم بهم نزدیک شد _چیکار میکنی دیونه💦🔥 میخوای مامان بابان بفهمن؟ چه اشکالی داره بفهمن تو هر شب زیر من از ~ص و ~ون گا~ییده میشی؟؟ توروخدا دستتو بردار‌ پاشا… نچی کردم و انگشتمو وارد…. بیا بیین‌چه رسوایی به بار میارن ! https://t.me/+dAgooy723-IyMjdk https://t.me/+dAgooy723-IyMjdk
Show all...
23688708.gif.mp40.50 KB
بچه ها لطفا رای بدید💜سه تا برنده میخوام... تعدادشون کمه😍
Show all...
😍 3
ساعت حدود ۹ صبح بود و شاکو عصبانی به سمت دفتر پدرش حرکت می‌کرد وقتی وارد شد دو پسر را دید که یکی از آنها منشی پدرش بود پسری که منشی بود از پشت میز برخواست و به شاکو ادای احترام کرد شاکو با سر جوابش را داد اما حواسش پی ان پسری بود که با سر پایین افتاده روی صندلی نشسته بود و حتی زحمت نداد نیم نگاهی به او بی اندازد چه برسه به از جا بلند شدن عصبانیتش از این رفتار پسر تشدید شد و با توپ پر  دفتر پدرش را باز کرد پدرش در لپتاپ در جستجوی چیزی بود با باز شدن در سرش را بلند کرد و به شاکو نگاهی انداخت - خوش اومدی پسرم بیا بشین +اصلا هم  خوش نیومدم این چه کاری بود که کردی بابا؟ چرا سهام شاهد رو به اون ملکی عوضی فروختی؟ مگه شاهد چیکار کرده بود؟ - اول اینکه صداتو بیار پایین دوم اینکه شاهد با رضایت خودش سهامشو فروخت +با رضایت خودش؟ تهدید کردنش با اینکه نمیزاری به دختر جمالی برسه رضایت خودشه؟ - به هر حال من حق انتخاب دادم بهش شاهد که کاری نمیکرد پس منم سهامشو دادم به یکی که کاری کنه برای شرکت شاکو عصبانی گفت: +وای باورم نمیشه کی همچین آدمی شدی تو؟ دیگه نمیشناسمت شاکو از اتاق بیرون اومد و روی یکی از صندلی های بیرون نشست آن پسر همانطور آنجا نشسته بود منشی به سرعت بلند شد و گفت - جناب سعیدی میخواید یه دمنوش درست کنم اعصابتون آروم شه؟ شاکو هم که به این دمنوش نیاز داشت از خدا خواسته قبول کرد منشی سلقمه ای به پهلوی پسرک آبدارچی که اوریا نام داشت زد و گفت برای آقای سعیدی دمنوش لمون گرس درست کند اوریا بی حواس سری تکان داد و به سمت اشپز خانه کوچک شرکت رفت قرص هایش تمام شده بود و سرش گیج میرفت و اصلا در این دنیا سیر نمیکرد بی‌جان وسایل را جا به جا می‌کرد و چند باری هم نزدیک بود از دستش بیوفتد همانجا روی زمین نشست تا دمنوش اماده شود کمی بعد مواد داخلش را با صافی جدا کرد و دمنوش را در فنجانی ریخت کمی صبر کرد خنک شود و سپس با گذاشتن قندان در سینی به طرف پسر رئیس رفت بی حال سینی را روی میز کوچک جلوی صندلی گذاشت و آرام بفرماییدی زمینه کرد شاکو دمنوش را بی حواس سر کشید و ثانیه ای بعد متوجه مزه آن شد آن دمنوش بابونه بود و چیزی که شاکو با ان به شدت حساست داشت به سرعت قرمز شد و دادی کشید اوریا از صدای داد شاکو ترسید و کمی متعجب شد به سرعت حواسش جمع شد و به صورت شاکو نگاه کرد پدر شاکو به سرعت از اتاقش بیرون اومد شاکو هر لحظه قرمز تر میشد و سرگیجه و سردرد و حات تهوع هم به حالاتش اضافه میشد این پسر سر به هوا از عمد بابونه درست کرده بود؟ همه می‌دانستند شاکو به بابونه حساسیت دارد و حتی منشی پدرش هم می‌دانست چطور به آن پسر گوشزد نکرده بود؟ منشی هول کرده بود و  پدر شاکو سر اوریا که همانطور ایستاده بود و هاج و واج نگاه میکرد داد کشید و از او خواست اورژانس خبر کند اوریا به سمت گوشی اش رفت و فورا درخواست آمبولانس کرد پس از چند دقیقه تیم پزشکی رسید و بعد از پرسیدن علت به سمت شاکو رفتند و قرصی ضد حساست را در دهان او گذاشتند شاکو پس از چند دقیقه کم کم به حالت اولیه برگشت و با عصبانیت به آن پسر مو روشن که مانند بچه های خطا کار دست در هم گره می‌زنند و با سری پایین افتاده زمین را نگاه می‌کنند ایستاده بود نگاه کرد کم کم به سمتش رفت و با دست سرش را بالا آورد صورتش را بر انداز کرد موهای سفید،چشمانی رنگی،بینی ای متناسب با صورتش و لب هایی سرخ دست از نگاه کردن کشید و یقه اش را محکم گرفت و پرسید - اسمت چیه؟ +او..اوریا شاکو نیشخندی زد و گفت - اوریا... جواب این کارتو پس میدی خیلی زود با شدت یقه از را رها کرد و اوریا به عقب پرت شد شاکو با اعصابی خراب به بیرون از شرکت رفت و به ارحام زنگ زد ارحام دست راست و مورد اعتماد ترین آدم های اطرافش بود بالاخره ارحام جواب داد و شاکو با لحنی کلافه  گفت - ارحام هیچی نپرس فقط میخوام برام یه کاری کنی +چیکار کنم؟ - یه پسره هست توی شرکت بابام آبدارچیه اسمش اوریاست امارشو در بیار اگر خواهر برادر یا کس و کاری داره میخوام تا امروز عصر بیاریش انبار یه پیغامم برای اون پسره اوریا بزارید بفهمه طرف حسابش منم +چی؟ چرا ؟ اگر کاری کرده بگو مستقیم برم سمتش - نه میخوام با پای خودش و با التماس بیاد طرفم +باشه حلش میکنم شاکو با شنیدن این حرف لبخند رضایت بخش و البته شیطانی زد و خوبه ای زمزمه کرد. و این گونه داستان آشنایی شاکو و اوریا و ادامه اشناییشون  رقم خورد... @JeSourire میدونم طولانی شد اما دیگه به خوبی خودتون ببخشید😁🩷🥹
Show all...
6
_ایییی... نکن به خدا جا نمیشه...درد میکنه...نکن شاکو:ساکت شو و شل کن نمیخوام دیکمو بکنی ها نفس عمیق بکش. پشت سر هم نفس میکشیدم میخواستم فرار کنم ولی همه ی وزنش و انداخته بود روم نمیتونستم تکون بخورم خواستم یه بار دیگه التماس کنم شاید ولم کرد که یهو کل بدنم لرزید کل دیکشو کرده بود توم _آخ.....بسه..دیگه نمیتونم....ها ها تمومش کن...هاهاها...درش بیار. اون اصلا دیگه حرفی نمی زد و شروع کرده بود به تلمبه زدن منم دیگه نتونستم تحمل و کنم بلند بلند فریاد میکشیدم شاکو:نترس نمیمیری دیکتو نگاه کن چجوری سیخ شده انگار بدنت خوشش میاد اینجوری ارضا بشه. دیگه علقلم کار نمی‌کرد چشمام تار میدیدن نمیتونستم جلوی صداهام رو بگیرم یهو شاکو دیکه شو به یه نقطه از بدنم زد که دیگه نتونستم تحمل کنم _اونجا....نه...اونجا..هه هه هه... حس خیلی بدی داره..... نکن شاکو:پس اونجا نقطه حساسته شنیدم میگن مردا این نقطه از بدنشون باعث ارضا شدنشون میشه. تلمبه زدنش رو تندر کرد و فقط به اون نقطه که نمی خواستم میزد نمی تونستم جلوی صدا هام رو بگیرم و اینم برام خجالت آور بود فقط همش میگفتم این کار رو تموم کنم ولی اصلا گوش نمی‌داد. شاکو:نگا کن هر دفعه که اونجا ضربه میزنم کام میشی بعد میگی نمیخوای عجب. ولی من هنوز راضی نشدم تا الان فقط یبار کام شدم برعکس  تو اینقدر زود ارضا نمیشم و این کارت رو سخت می کنه.... دیگه حتی صداش رو نشنیدم خسته شده بودم میخواستم بخوابم نمیدونستم چقدر داریم اینکار رو می کنیم کم کم دیگه هیچی رو حس نکردم...
Show all...
4🔥 1
یه ماهی میشد که تونستم به عنوان خدمتکار به خونه ی شاکو برم ولی اون اصلا به من اهمیت نمی ده نمیدونم باید چی کار کنم باید یه جوری دلش رو بدست بیارم ولی فکر نکنم اصلا از اینجور چیزا خوشش بیاد حتی خودمم دقیقا نمیدونم چی کار کنم تا حالا این کارا رو نکردم ولی بخاطر خواهرم مجبورم. همینطور که تو اتاقم داشتم با خودم کلنجار میرفتم یه در اتاق باز شد و یه نفر اومد تو خیلی ترسیدم دیدم شاکو تو اتاقم وایساده _وای....سلام..... آقای شاکو......چی شده که اومدید به اتاقم شاکو:به چی داشتی فکر میکردی؟ _هی...هیچی شاکو:پس چرا اینجوری پریشونی؟ داری یه نقشه جدید میکشی؟ نقشه؟ منظورش‌چیه نکنه فهمیده ولی من که همه ی تلاشم رو کردم چیزی نفهمه اگه فهمیده باشه چی کار کنم؟ _منظورتون رو نمی‌فهمم،چه نقشه ای؟ شاکو:می دونی تو اولین نفر نیستی؟ _بله؟ شاکو:اون احمقا برای اینکه از زندگی من با خبر بشن و منو بزنن زمین همه گوهی میخورن الانم که هی برام فاحشه می فرستن. فاحشه لقبی که بهم دادن در صورتی که اینطور نیست من نمیخوام اینجوری صدام بزنن ولی نباید هم چیزی بگم تو دلم اینو تکرار میکنم اینا برای خواهرمه برای خواهرم شاکو نزدیک شد خیلی نزدیک شاکو:ولی اینبار فرق میکنه انگار یه ذره درست عمل کردن _ببخ...شدید؟منظورتون چیه؟ شاکو:تو فرق داری از تو خوشم اومده. با گفتن این جمله نفسم بند اومد حالا چیکار کنم اون خیلی نزدیکه یعنی قراره چه اتاقی بیفته یهو دستاشو رو شونه هام گذاشت سرش رو آورد کنار گوشم و گفت:اگه پسر خوبی باشی کمکت میکنم. بعد زبونشو روی گوشم کشید یه لحظه کنترلم رو از دستم دادم و ناله‌ای کردم ولی سریع با دستام جلوی دهنم رو گرفتم. شاکو:نگران نباش همه رو مرخص کردم میتونی هر چقدر دوست داری ناله کنی. ولی آخه مشکل این نبود من....من...نمیخواستم اینجوری بشه. دستامو آوردم پایین شاکو داشت به چشمام نگاه میکرد نمیدونستم چیکار کنم خیلی ترسیده بودم با خودم گفتم بهتره چشمامو ببندم و بستم یهو شاکو سرش رو آورد طرفم و لبش و گذاشت رو لبم و زبونش و کرد تو دهنم با زبونم بازی کرد نمیتونستم نفس بکشم سعی کردم خودمو دور کنم ولی اون زورش خیلی زیاد بود نتونستن کاری کنم حس کردم داره منو می خوره یهو ولم کرد و شروع کردم به تند تند نفس کشیدن. _داشتم...هه...هه...خفه.....هه...می شدم. شاکو:نترس حواسم هست.بلدی ساک بزنی‌؟ _چییییی؟نه! شاکو:مگه فاحشه ها نباید اینارو بلد باشن _من فاحشه نیییییستم....هه هه هه شاکو:پس چرا اینجایی _.... شاکو:نگران نباش خودم یادت میدم حالا که اومدی اینجا یعنی قبول کردی که یه فاحشه بشی پس هیچی نگو و کارت رو بکن.شلوارت رو دربیار! _چی؟ شاکو:کری؟گفتم شلوارت رو دربیار نمیخواد ساک بزنی میخوام یه چیز دیگه یادت بدم. وای خدای من حالا چیکار کنم میدونستم که قراره اینجوری بشه باید انجامش بدم اونوقت میتونم دوباره ببینمش. شلوارم رو در آوردم و جلوش ایستاده بودم، واقعا لحظه بدی بود. شاکو:میخوام خودت سوراخت رو گشاد کنی بلدی؟ _ن.....نه شاکو: خب اول باید انگشتاتو تو دهنت خیس کنی بعد یکیشون رو بکنی تو سوراخت یکی یکی انجام بده که اذیت نشی. _ش....شما میخواید ....برید؟ شاکو:نه میخوام ببینم که درست انجام بدی. دیگه هیچ کاری برای خلاصی از این وضعیت ندارم همین کاری که شاکو گفت رو انجام دادم انگشت وسطم رو کردم تو سوراخم حس عجیبی داشت برای اینکه ناله نکنم لب پایینم رو گاز گرفتم. شاکو: نمیخواد صداتو خفه کنی ناله کن میخوام بشنوم.حالا اون یکی انگششتتو بکن تو. _هه..ها ها.....هنوز...هه...تنگه...هه هه شاکو:عیبی نداره زود باش تا فردا که وقت ندارم. انگشت دومم کردم تو دردم گرفت _آخ....هه هه ها...نمیتونم ....درد ...هه...میگیره. شاکو:الان درد بگیره بهتره تا جر بخوره زود باش چهار تا انگشتتو بکن تو _جا....نمیشه. شاکو:اهه اعصابم رو خورد کردی میخواست با ملایمت پیش برم خودت نمی ذاری. اومد طرفم و دستم و کشید و انداختم روی تخت دستام و با یه دستش بالا سرم گرفت جوری که نمی تونستم تکون بخورم بعد هر چهارتا انگشتش رو کرد تو سوراخم که یهو جیغ کشیدم. _ایییی...نکن درد داره....آخ...نکن اشک تو چشمام جمع شده بود می خواستم بزنم زیر گریه. شاکو:چقدر سوراخت داغه انگار خوشت اومده مطمئنی فاحشه نیستی؟ _نه...هق..هق....درد میکنه. شاکو:تحمل کن عادت میکنی. _نمیشه..هق هه هه ...نمیخوام دستاشو در آورد فکر کردم تموم شد ولی اینطور نبود صدای زیپ شلوارش رو که شنیدم نگاه کردم . وای این دیکه؟ اندازش غیر عادی نیست؟ _این...جا نمیشه....پاره ....میشم نکن شاکو:نترس من جاش میدم بعد دیکشو جلوی سوراخم گزاشت و سرش و کرد تو
Show all...
🔥 4 1😍 1
.: خودمو گم کرده بودم پاهام داشت میلرزید و دستام عرق کرده بود نمیدونستم باید چی کار کنم تمام وجودمو استرس گرفته بود تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم .حقمه تقصیر خودمه که به حرف محمد گوش نکردم تقصیر خود احمقمه. باید خودمو جمع کنم و پیدا شم تا خواستم پیاده شم دیدم که تقه ای به ماشین زد ، اولین چیزی که تو آیینه دیده بود چشم های عصبانیش بود که داشت ازش آتیش میبارید. خواستم ماشین و خاموش کنم ولی حواسم نبود پامو یهو از رو کلاج برداشتم که ماشین پرید جلو . یه لحظه احساس کردم دیگه بدتر از این نمیشه که ، نمیدونم چرا نگاهم ترسیده برگشت به آیینه و ایندفعه با چشمای خط شده و پوزخند مضخرفش رو به رو شدم ، بلاخره که باید باهاش رو به رو میشدم .در حینی که داشتم در و باز میکردم  مردک رو مخ فکر کرده که چی هرکسی ممکنه در این شرایط استرس زا کار های بدیهی شم یادش بره ، یهو انگار یه نیرویی منو عقب کشید و در از دستم ول شد و چهارطاق باز شد . تا بیست ثانیه نمیدونستم چی شده که با دودیدن مردک غولتشن  انگار به خودم اومدم . عالیه . یهو در محکم بسته شد و خودش وایساد جلوی ماشین که رد شدن یه وانت با سرعت زیاد بهم فهموند که چقدر خدا بهم رحم کرده وگرنه در ماشین قشنگم میرفت ... چندتا پلک زدم و برای چندمین بار تو اون لحظه از هپروت و خلا در اومدم و اولین کاری که کردمدباز؟کردن کمربند بود . بدجور ترسیده بودم در حدی که حس میکردم چشمام داره پر میشه.  اون اعتماد به نفس مورچه ای که اولش داشتمم الان پریده بود اصلا نمیدونستم چطور باید باهاش رو به رو بشم . سرمو کج کردم که ببینم ماشین میاد یا نه که  درو باز کنم که یهو صدای باز شدن ماشین و نشستن شو تو ماشین حس کردم. چشمام آنقدر باز شده بود که به گذشتن یه نسیم اون اب های جمع شده تو چشمم تصمیم گرفتن بریزن پایین. سریع سرمو اونوری کردم تا اشکامو نبینه در همین حال گفتم آقا چرا سوار شدید میخواستم پیاده بشم .  نگاهی کجکی بهم انداخت نفسی عمیق کشید و با صدایی که کاملا مشخص بود سعی داره آروم نگهش داره گفت : مشخصه تازه کاری زنگ زدم افسر بیاد .... بیمه داری دیگه یا خودخدا ، یا موسی بن جعفر ، مامور بیمه تازه ظهر میومد که ماشینو چک کنه .... ماشین بیمه نداشت .... همونجور که انگشتم برای خشک کردن اشک هام زیر چشمم بود به سمتش برگشتم چشمام سه برابر دفعه قبل شده بود . وقتی منو دید اندازه من که نه ولی تا اونجا که جا داشت چشماشو باز کرد و داد زد نداریییی؟؟؟؟؟؟ سرمو به نشانه نه تکون دادم ، چشمام باز داشت پر میشد . سرشو انداخت اونور و دستشو لای موهای تازه بلند شده اش کشید و زیر لب با خودش حرصی حرف می‌زد آنقدر تو خودم بودم که اومدن و رسیدن پلیس و متوجه نشدم تا وقتی که زد به شیشه . ترسیده پلیس و ایگنور کردم و برگشتم سمت مرده و بدون اینکه دست خودم باشه دستشو گرفتم و گفتم : آقا تروخدا من الان پول ندارم من تنها دارم با خواهرم زندگی میکنم با این ماشین پول درمیارم این ماشین متل من نیست مال محمد دوستمه هول شده داشبورد و باز کردم و روی دفترچه تکالیف آلیا که تو ماشین جا گذاشته بود با مداد رنگی زرد شروع کردم نوشتن شماره ام برگه و موچوله گذاشتم تو دستش و گفتم این ، این شماره مه تروخدا رضایت بده پلیس بره من تا سر ماه خسارتتو میدم . با همون نگاه مات زده اش اول به من‌ نگاه کرد به دستش که دست من روش بود... چند تا پلک زده و بعد رو کرد به پلیس که عصبانی از پشت شیشه داشت ما رو نگاه می‌کرد و نگاهشو چرخوند تو نگاه ترسیده من و با چشمایی که به حالت بیحس اول اولشون برگشته بود گفت فعلا پیاده شو... و پیاده شد بستن در منو و به خودم آورد سرمو محکم کوبیدم به فرمون خدایا مگه بدتر از اینم میشه
Show all...
5🔥 1
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ _اوریا.......اوریا اونو ول کنید به این قضایا ربطی نداره صدای محمد بود ولی خیلی گنگ و دور بود داد میزد با کی بود؟ بود سخت میشنیدم از درد و کوفتگی حال باز کردن چشمام رو نداشتم ولی مجبور بودم محمد نگران بود چشمام رو یواش باز کردم توی یه اتاق که نه یه حایی شبیه انباری بود دستام بسته بود و نمیتونستم تکونشون بدم کسی توی اتاق نبود روی سرم احساس خیسی میمردم خون بود؟ اره،یادم نیاد توی ماشین بودیم و یه ماشین گنده داشت میومد سمتمون بهمون برخورد کرده بود؟ پس چرا اینجا بودم؟ در یهو با زرب باز شد که تو جا لرزید ارحام:این پسره بهوش اومده بعد این حرفش یه مرد خیلی گنده و هیکلی که استینای پیراهنش رو بالا داده بود و تتو هاش میزد تو چشم وارد شد خیلی ترسناک و جدی بود. اومد تو و اون پسر اولیه درو پشت سرش بست.صندلی کنار اتاق. و جلوم کشید و نشست که به خاطر صدای گوش خراشش صورتم تو هم رفت شاکو:اسمت چیه؟ ولی چیزی نمیشنیدم حواسم کلا پیش تتو هاش بود شاکو:مثل اینکه علاقه ای به حرف زدن نداری منم علاقه ای به نگه داشتنت ندارم فکر کنم پسرام از خرگوش سفیدی که براشون میبرم خوششون بیاد. داشت راجب چی حرف میزد؟ پسراش؟ ولی هرچی یود ترسناک بود پس گقتم:اوریا ا..اسمم اوریاست شاکو دستی به سرش کشید و غروم زمزه مرد اوریا؟ و با شدت موهاشو کشید اوریا:اخخخخخخ چیکار می‌کنی
Show all...
🔥 6😍 2
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ممنون میشم که بخونین.🩵 ایرپاد تو گوشاشو بهتر تنظیم کرد که حین اسکیت سواریش از گوشش در نیاد با سرعت بیشتری حرکت کرد پشت سرهم پا می‌زد خوب میدونست اگه الان کفشهای اسکیتشو در بیاره جفت پاهاش خون خالصن یکم فکر کرد چندساعت بود که پشت سرهم مشغول بازی بود؟ ۷؟۸؟ نمیدونست، خشم درونش ناراحتی درونش هی بیشتر بیشتر می‌شد سعی می‌کرد پاهاشو محکم به زمین بکوبه تا دردشونو کمتر کنه و تمام خشمش رو سر زمین خالی کنه. شاکو با سرعت بیشتری به سمت پارک رفت چرا از اول به ذهنش نرسیده بود اوریا هر وقت ناراحت بود اونجا می‌رفت؟ کف دستشو به فرمون کوبید سریعتر حرکت کرد، بالاخره بعد از ده دقیقه رسید، به قدماش سرعت بخشید به سمتی رفت که میدونست اوریا اونجاست بالاخره دیدش که با سرعت حرکت می‌کرد حواسش به جایی نبود حتی چند بار نزدیک بود زمین بخوره نگران به سمتش رفت نزدیک بهش بود که نفهمید چیشد و اوریا پخش زمین شد با سرعت به سمتش رفت اوریا مچ پاهاشو ماساژ میداد لعنتی بهشون فرستاد عصبی بود از اینکه پاهاش باهاش همکاری نمی‌کردن زیر لب غر می‌زد که شاکو رو دید کنار پاش زانو زد با دیدنش ساکت شد و هیچی نگفت سعی کرد بلند شه که دست های شاکو زودتر وارد عمل شدند به سمت صندلی گوشه پارک رفتند تا بشینن شاکو اوریا رو بغل کرد روی صندلی نشست میدونست حرفای امروزش سنگین بودند و اشتباه کرده بود دهن باز کرد توضیح بده معذرت بخواد که صدای اوریا بلند شد گفت پشیمونی؟ شاکو سری تکون داد گفت از ته دلم معذرت می‌خوام اوریا سری تکون داد گفت دیگه تکرارش نکن نمی‌خوام دیگه بهش فکر کنیم و بعد لبخندی زد سرشو رو پای شاکو گذاشت به درخت ها خیره شد یادته شاکو؟ اولین بار همین‌جا آشنا شدیم تو داشتی قدم می‌زدی منم با سرعت از کنارت رد شدم تا پام گیر کرد به یه شاخه و خوردم زمین تو هم با سرعت به سمتم اومدی کمکم کردی منم می‌خندیدم میگفتم چیزی نیست آقا سریع خوب میشه ممنونم از کمکتون تو هم همونجا دلتو به من باختی برای دیدنم هر روز میومدی اینجا وای شاکو اگه یه روز یکی دیگه جامو بگیره منو یادت بره جفتتونو آتیش میزنم یه ذره هم شوخی ندارم شاکو با خنده سرشو نزدیک صورت اوریا آورد از گوشش گاز ریزی گرفت گفت تو بگو آدم می‌تونه دلیل نفس کشیدنشو ول کنه؟ مگه میشه یادش بره؟ اوریا با لبخند نه بلندی گفت و بعد سرشو با جدیت به سمت شاکو چرخوند مستقیم به چشماش نگاه کرد گفت من می‌دونم امروز چقدر تحت فشار بودی و درکت می‌کنم که بعضی موقع ها نمی‌فهمی چیکار می‌کنی ولی دفعه بعدی ساکت نمیشینم سرتو می‌برم شاکو خان متوجه شدی؟ شاکو با انگشتش ضربه ای به بینی اوریا زد گفت بله سرورم فهمیدم دیگه تکرار نمیشه. اوریا خنده ای کرد گفت خیلی دوست دارم شاکو نمیتونم ازت ناراحت بشم پس هیچوقت اذیتم نکن شاکو اوریا رو سفت بغل کرد نمی‌تونم ازت بگذرم اوریا هیچوقتِ هیچوقتِ تو شدی دلیل زندگی کردنم نمی‌تونم اخم به ابروت بیارم.
Show all...
5🔥 2
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ اوریا بازم یه روز دیگه تو پرورشگاه داشتم لباسامو عوض میکردم که سرپرست ارمیا با عجله وارد شد و به همه گفت زود باشید لباساتونو عوض کنید اقا اومده بیخیال همینجوری داشتم لباسامو عوض میکردم که سرپرست ارمیا اومد سمتم و گفت : مثل بار قبلی ابرو ریزی کنی باید بری کارتن خواب بشی فهمیدی ؟ با بیخیالی گفتم من کاری نکردم اگرم میگی میرماز اینجا حرفی نیست . با شنیدن حرفام عصبی دستمو گرفت برد پیش بچه ها . با اخم کناردر وایسادم و تکیه دادم بش لابدباز میخاست یه بچه دیگه ببره با خودش که نگاهمون تو هم قفل شد یه پوزخند زدم ورومو برگردندوم منتظربودم انتخاب کنه وبرم سر کارم با حرف سرپرست ارمیا خواستم از در برم بیرون که با قرار گردن دستی بزرگ رو گردنم خشکم زد که گفت سلام کوچولو وقت رفتن بریم که دیرمون نشه
Show all...
7😍 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.