جایی برای آسوده من بودن.

-

یوگنی از احوال روحی لیزا هیچ نمی‌دانست و جز همین چشم‌ها چیزی نمی‌دید. مثل این بود که این چشم‌ها هر آن‌چه دانستنی بود به او می‌گفتند. این بود معنای چشم‌های لیزا.

شیطان - لیو تالستوی

معمولاً گمان می‌کنند که سالمندان محافظه‌کاند و جوانان نوجو. اما این تصور کاملاً درست نیست. در بیشتر موارد جوانان محافظه‌کارتر می‌شوند. آن‌ها می‌خواهند زندگی کنند و نمی‌دانند به چه شیوه، و فرصت ندارند فکر کنند و بهترین شیوه‌ی زندگی را بیابند و طریقی را سرمشق اختیار می‌کنند که گذشتگان داشتند.

شیطان - لیو تالستوی

ادبیات می‌تواند خانه‌ای بزرگ باشد، منطقه‌ای بدون مرز برای پناه دادن به آن‌هایی که نمی‌دانند چطور باید در جایی مشخص ساکن شوند؛ مایی که ترجیح می‌دهیم، به قول بودلر، «هر جایی بیرونِ این جهان» زندگی کنیم.

اگر به خودم برگردم - والریا لوئیزلی

می‌گوید باید تا می‌توانی از این‌جا بزنی بیرون. این‌جوری می‌توانی خودت را بهتر بشناسی. فقط برای حمام و غذا برگرد؛ برای خواب که اصلاً، چون هرچه شب‌های بیشتری را در جاهای مختلف بگذرانی بهتر است؛ در اتاق، مهمان‌خانه، هتل، مبل دوستان، تخت دیگران.

اگر به خودم برگردم - والریا لوئیزلی

محال است برگردیم به جایی و همان طوری بیابیمش که آخرین بار ترکش کرده بودیم. محال است در کتابی دقیقاً همان چیزی را کشف کنیم که اولین بار بین خطوطش خوانده بودیم.

اگر به خودم برگردم - والریا لوئیزلی

یک هماهنگی خاصی بین کتاب خوندن من و ایشون هست که هنوز رمزش رو کشف نکردیم.🤭

هرچقدر آشفته‌تر، تعداد و تنوع کتاب‌های روی میز بیشتر.

شهر ویران شده را طاقت لرزیدن نیست!