رمـــ📓ـــان کــــ🎰ــــازیـــ💋ـــنو| دخترپاییزی (پریسا)
من دارم فراموشت می كنم ولی هنوزم منتظرم که برگردی!🙂💔 فایل رمان هامون↓ @kvtsiodqu رمان های آنلاین↓ فلوک زندگی، قتلگاه من، کازینو، جانشین ایکس🖇️ ♥️همه بنر های واقعی از پارت رمان ها هستن♥️
Show more387
Subscribers
-124 hours
-327 days
-10230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
🔞🎰🔞🎰🔞🍷
🎰🔞🎰🔞🍷
🔞🎰🔞🍷
🎰🔞🍷
🔞🍷
🍷
#رمان_کازینو
#پارت69
نمیدونم چه قدر بینمون سکوت شد که سکوت رو شکستم: اگه قراره چیزی نگید هر کی بره اتاق خودش بخوابه یا هر کاری دلش می خواد بکنه.
داییم برگشت طرف من و گفت: اوکی می تونی بری به گردشت برسی.
داشت من رو جلو سرگل ضایع میکرد؟ عصبی شدم و با اخم گفتم: ولی اینجا اتاق منه!
- پس حرف نزن.
پوفی کشیدم و چیزی نگفتم و فقط به مبل تکیه دادم و چیزی نگفتم.
*
نصف شب بود و نازگل و سرگل رو تخت خوابیده بودن و منم تو بالکن داشتم به ستاره و ماه ها نگاه میکردم، خوابم نمیاومد اگه هم بیاد نمی تونم رو مبل و اینا بخوابم.
ویبره گوشی نظرم رو جلب کرد دیدم مامانم بهم پیام داده: خوابی پسرم؟
لبخند زدم و جوابش رو دادم: نه خوابم نمیاد بیدارم. خوبی؟ بابا خوبه؟
چند تا استیکر لبخند فرستاد و جوابم رو نوشت: من خوبم اونم دنبال رئیس بازیش، دستت خوبه؟ تو لیگ دیگه شرکت نمیکنی؟
نمیدونم می تونم بازی کنم یا نه دست ها بلند بود و بعید میدونستم دستم دووم بیاره! سلامتیم واجب تر بود.
نوشتم: نه سلامتی واجب تره نمی خوام آسیب دستم جدی شه.
بعد این که پیام فرستاده شد بعد چند دقیقه دیدم مامانم تماس تصویری گرفت یه نگاهی به خودم انداختم دیدم وضعم خوبه تماس رو وصل کردم که قیافه زیبای مامانم ظاهر شد.
دوباره سلام دادیم که دیدم مامانم مثل من رو بالکن نشسته و خوشگل کرده حتما منتظر بابا بوده، یه کمی حرف زدیم که آخر سر بحث رو باز کرد: عموت میگه هر چه قدر بهت زنگ میزنن برنمیداری! چیزی شده مامان؟ چرا یهو باهاشون بد شدی؟ هلن هم نگرانته.
با شنیدن اسمش موهای بدنم سیخ شد که چشم ها روی هم فشار دادم و سعی کردم طفره در برم.
- از همون اول با هلن جور نبودم و خودت هم میدونی از رفتار آمد زیاد فامیل خوشم نمیاد. بحث عمو اینا رو هم مامان دیگه وسط نیار نمی خوام صحنه تصادف یادم بیاد.
قیافهاش غم زده شد ولی نمی دونم اگه واقعیت رو می گفتم چه بهم میگفتن! از اینکه سوژه بشم یا بهم بخندن و آبروم بره می ترسیدم.
🍷
🔞🍷
🎰🔞🍷
🔞🎰🔞🍷
🎰🔞🎰🔞🍷
🔞🎰🔞🎰🔞🍷
🤣 7👍 1
5401
دختری که سرش تو کار خودشه ولی پسره شیطنت میکنه😈
با باز شدن یهویی در سرمو از توی لب تاپ بیرون اوردم با دیدن آرشام اخمامو توهم کشیدم و گفتم:
_ برو بیرون کار دارم.
نوچ نوچی کرد و درو پشت سرش بست و #قفل کرد
هوفی کشیدم و بی توجه بهش کارمو انجام دادم که با حس نفس های گرمش پشت گردنم مور مورم شد!😈
خواستم سرمو کج کنم که چونمو توی چنگش گرفت...
https://t.me/+A69B7EuVw5JhYTlk
5200
ری اکت ها بالای سی باشه پارت بعدی آپلود میشه👍
100
🔞🎰🔞🎰🔞🍷
🎰🔞🎰🔞🍷
🔞🎰🔞🍷
🎰🔞🍷
🔞🍷
🍷
#رمان_کازینو
#پارت68
اخم کرد و یه ذره عصبی گفت: هیچ وقت سرگل رو نزن! دختری که پدر نداره بی تکیه گاهه اون الان عصبی و ناراحت هم باشه تو خودش میریزه و به کسی چیزی نمیگه، تکیه گاه سرگل خودشه پس همیشه یادت باشه دختری که پدر نداره رو هیچ وقت اذیت نکن!
تو چشمهام نگاه کرد و مسمم لب زد: درضمن دفعه آخرت باشه روش دست بلند میکنی یا بخاطر بدنش بهش نزدیک میشی! هر کسی اختیارات خودش رو داره و تو نمی تونی بهش بگی چطور لباس بپوشه یا نپوشه با کی باشه یا نباشه تو هیچ کاره اونی این رو بفهم.
می خواست بره داخل که پوکر ازش پرسیدم: چرا این همه هواش رو داری؟
سرش رو برگردوندم و نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: پدرش اون رو به من سپرده و دخترانش دست من امانتن! کاری نکن بخاطر کثافت کاری های تو سر به زیر بشم.
دیگه رفت تو که یه چند دقیقه تو بالکن موندم و نفس عمیق کشیدم و فکر کردم به گفتارم، رفتارم، حرکاتم با سرگل و راست می گفت من هیچ کاره اونم و اصلا چرا غیرتی شدم روش؟
خودمم از دست خودم ناراحت بودم و تو یه موقعیت مناسب باید از دلش درمیآورم!
نتونستم نازگل رو بغل بگیرم برای همین داییم گفت میارتش من کیفش رو بردارم، با هم از اتاق خارج شدیم و به طرف اتاق من حرکت کردیم.
رمز در رو زدم که در با تیک باز شد که در رو باز کردم و داییم زودتر از من وارد شد و منم بعدش وارد شدم که دیدم سرگل اون یه دست لباسی که براش گذاشته بودم رو پوشیده و با موهای باز نم دارش تو بالکن ایستاده.
دایی سریع نازگل رو تخت گذاشت و رفت بالکن و با یه حرکت سرگل رو طرف خودش برگردوندم که باهاش رخ به رخ شد و عصبی گفت: چرا بیرون وایسادی؟ می خوای سرما بخوری؟
هیچی نگفت و فقط سرش رو پایین انداخت که داییم بغلش کرد آره درست میدیدم سرگل رو بغل کرد! نمیدونم چی داشت در گوش سرگل میگفت که اشک دور چشمهاش رو احاطه کرد بود و کم بود گریه کنه.
نمی خواستم شاهد این صحنه ها باشم برای همین به طرف یخچال رفتم و وسایل برداشتم بلکه خودم رو با درست کردنشون سرگرم کنم.
توی سه تا لیوان شربت ریختم و چند تا کیک رو از قاب هاشون بیرون کشیدم توی بشقاب گذاشتم و رو میز وسط کاناپه ها گذاشتم؛ چند دقیقه بعد دایی و سرگل اومدن تو و تو کاناپه های نزدیک من نشستن.
سرگل که کلاً حال نداشت و چیزی نگفت فقط به زور دایی یه کمی کیک خورد منم چیزی لب نزدم که داییم فقط لیوان شربتش رو خورد.
🍷
🔞🍷
🎰🔞🍷
🔞🎰🔞🍷
🎰🔞🎰🔞🍷
🔞🎰🔞🎰🔞🍷
کامنت و لایک فراموش نشه لاوا 🍪🧋
❤ 7👍 1
7804
Repost from N/a
صداش بزنید باوانم
اگه گفت معنیش چیه؟!
بهش بگید باوانم یعنی
تیکه ایی از جسم و جانم..
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗ماهی یه دختر مو فرفری که بخاطر نجات عشقش #دخترونگیشو به یه پیرمرد میفروشه
╰꒱・🍓https://t.me/+jPZyOfuB2RRmYTI0
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗دختری که بخاطر هویتش شوهرش رو #رها میکنه و بخاطر مشکلش مجبوره برگرده
╰꒱・🍓https://t.me/+X_bZjlHenE1kMzlk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗محاصره شده بودن توسط گرگ ها ولی نمیدونستن اونا گرگ های #عادی نیستن بلکه
╰꒱・🍓https://t.me/+3ccUtmnQC4U4MjQx
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗پرهام با نقشه وارد زندگی اسرین میشه و وقتی اسرین #حامله میشه
╰꒱・🍓https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗به خاطر #انتقامش به دختره تجاوز میکنه و ابروش میبره اما بعد از سه سال برمیگرده
╰꒱・🍓https://t.me/+0ea3UZER1Zw3NGFk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗گنگستر #مافیایی که از قضا الفای وحشی و لیدر مافیا دلش برا معلم برادرزاده اش میره و
╰꒱・🍓https://t.me/+fHtGkY1t5uFjYzhk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗#صیغه ی مرد قاتل و ثروتمندی شدم که مجبورم میکرد تو تخت پدر صداش کنم
╰꒱・🍓https://t.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗اون دختر محکوم به #مرگ بود و من با نزدیک شدن به اون حکم رو جلو انداختم اما
╰꒱・🍓https://t.me/+Yj9of1qJoLs3Yzc8
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗عاشق دختری شدم که روزی بردارش به خاطر من #نابود شده بود
╰꒱・🍓https://t.me/+olbgBvgEmy5jY2I0
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗ترانه تو پارتي #پردشو از دست ميده و حالا همراه با كيارش دنبال متجاوزش ميگرده غافل از اينكه رامين
╰꒱・🍓https://t.me/+bnHiRNbeZgNiNTdk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗البوس #پاتر برای اثبات کردن خود به پدرش سراغ زمان برگردان میره ولی
╰꒱・🍓https://t.me/+ajSLYMU5qvpmNWZk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗به خاطر #گردنبندی که همیشه به گردنش داشت از زندگی بی دردسرش وارد مافیا شد
╰꒱・🍓https://t.me/+TMtJ022EcycwYWY0
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗من آروشام دختری که فکر میکرد یک #انسان عادیه ولی سرنوشت این نظر رو نداشت
╰꒱・🍓https://t.me/+9iktJvpa88QyM2I0
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗داستان #انتقام پرنسی بازمانده از آخرین نسل یک پادشاهی مقتدر
╰꒱・🍓https://t.me/+eT7W3cuRUR1iYjJk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗اون توی یه تصادف یک دقیقه میمیره و دوباره به زندگی برگشته ملقب میشه به #زامبی
╰꒱・🍓https://t.me/+eEmQTJ3vXDMyOTg0
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗تو پارتی بالماسکه شریکم دختری رو تو اتاق تاریکی #بوسیدم بیخبر از اینکه اون دختر...
╰꒱・🍓https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗داستان دختری که برای فرار از مافیاهایی که دنبالشن، مجبور میشه با #رقیب خطرناکشون
╰꒱・🍓https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗الماس محبوب پادشاه خون# آشام ها رو میدزدن ولی نمیدونن که
╰꒱・🍓https://t.me/+2I9DNpPaeyBkNDFk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗دختری که حافظشو از دست میده و بدست میاره #زندانیش میکنه
╰꒱・🍓https://t.me/+zJ52PDv8mF0zNTNk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗درباره دختری که بعد ازدواج متوجه میشه که همسرش #مافیاس و
╰꒱・🍓https://t.me/fvjklplnbddfiobxwdvk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗دختری ک با مرگ خونواده اش لیتل دکتر بیمارستان میشه و #تنبیه میشه
╰꒱・🍓https://t.me/+34DNGDJXAzo0NGU8
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗مافیای خشن دورگه روسی #عاشق دختر کم سن و سال ایرانی میشه و
╰꒱・🍓https://t.me/+Qsne9nsjA2xlZmRk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗با برادر شوهرم وارد رابطه شدم و از شوهرم #انتقام گرفتم
╰꒱・🍓https://t.me/+L9w9EbuBFy1jYjZk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗من عاشق شدم عاشق یه #قاتل و حالا وقتِ مُردنه!
╰꒱・🍓https://t.me/+mhFs-yqpL0s4YzZk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗اون مرد #ترسناک و شیطان صفت من رو برای انتقام دزدید ولی من نمیدونستم قرار عاشقش بشم
╰꒱・🍓https://t.me/+QsH7V3hgzBE1MGZk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗سرگل عاشق إدریسِ و ازش حامله است اما خبر نداره میلاد کسی که #بکارتش رو گرفته دنبالشه
╰꒱・🍓https://t.me/+W24LpRGW99IwZjZk
╭╴╴━
╰╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴๛·࣭࣪⸱🍩◗پسر بد دانشگاه دست میذاره رو آرومترین دختر و اونو #مجبور میکنه که
╰꒱・🍓https://t.me/+VN-o-cmJJcSW7KLa
╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴╴@ashian_roman
5300
Repost from N/a
#دختره_کاملا_برهنه_تو_جای_ناشناسی_از_خواب_بیدار_میشه
https://t.me/+TtSjrMYxY35jYzA0
https://t.me/+TtSjrMYxY35jYzA0
نارا دستم کشید و به اجبار منو برد طبقه پایین بین اون همه جمعیت و من در برابر نگاه هاشون که روی بدنم بالا پایین می شد هیچ دفایی نداشتم!
-#مگه_اینجا_کاواره_هست_که_بدون_لباس_اومدی؟؟
- نه مثل اینکه انقدر خوشگذرونی کرده تایم برگشتش فراموش کرده مثل سیندرلا لباساش غیب شدن.
با صدای بلند مورد تمسخر قرارم میدادن و می خندیدن و من نمی دونستم که اصلا اینجا چیکار میکنم و چه بلایی سرم آوردن یا این همه کبودی و زخم کی روی بدنم هک کرده!
و باکره بودنم کدوم ناشناسی ازم تو یک شب گرفته.
-#هعی_زیبا_خفته_چرا_خشکت_زده_به_اندازه_کافی_اندامت_دیدم_گمشو!
بغضم ترکید و نارا به حال روزم می خندید اومد کنارم و دستم بلند کرد گفت: کسی دنبال یکم خوشگذرونی نیست؟
خشکم زده بود و هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم.
https://t.me/+TtSjrMYxY35jYzA0
https://t.me/+TtSjrMYxY35jYzA0
-#من_می_خوامش_اما_نه_برای_یکم_برای_مدت_طولانی!..
#هشدار_رمان_دارای_صحنه_های_دلخراش_است_لطفا_اگر_طاقتش_دارید_وارد_بشین
4500
-وای پرهاممم، نکن الان یکی میاد
بی توجه با شهوت خیره تو چشمام پاهامو بیشتر باز میکنه و سرشو میبره لای پام که ساکت شدم و فقط لذت بردم
حس کردم صدای پا اومد
-یکی داره میاد پرهام
_نترس دلبرم چیزی نمیشه!
-چی می...
لب هاش که رو لب هام فشرده میشن جملم ناتموم رها میشه!
-آخخخخ اسرین دختر چی داری تو اینقد منو داغ میکنی! بهشت منی... تو مال منی..
سرشو برد پایین و سینم و کشید تو دهنش و شروع کرد به مک زدن که آهم بلند شد
_جووون عشقم فقط واسم ناله کن
-اوووف پرهام بکن توم
_فعلا زوده عشقم
ی سینم و تو مشتش فشار میده و اون یکیو با زبونش به بازی میگیره
- صدای پا میاد!
به زور دستامو دور خودش قلاب میکنه
_بغلم کن!
-پرهاااام!
_به جهنم اسرین به جهنم اصلا بزار دنیا ببینه چطوری زیرمی..میخوامت دلبر چیکار کنم!..منو نگاه کن....
گفتم الان میخواد لابد یه حرف مهم بزنه اما...
-آخ الان تو فقط چشمات منو ببینه...
خودشو که فشار داد داخلم چشمام از لذت بسته شد اما با صدای مامان که اسممو صدا میزد ....
https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk
https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk
ما تو رابطه ی لانگ دیستنس عاشق هم شدیم! اما رابطمون وقتی جدی شد که پرهام داداش بهترین دوستم از آب در اومد!... اما نامزدیه ناگهانیه پرهام باعث بهم خوردن اوضاع شد!
5000
دلم میخواد پارت بذارم براتون😂🤦🏻♀️
❤ 5
2501
00:02
Video unavailable
🔥❌این رمان حاوی صحنه های سکسی❌🔥🥵
*دست هامو باز کن ولممممم کن
-نه دیگه جوجه سکسی من پای غلطی که کردی وایسا
همین که دستامو بست با زبونش از کنار گوشم شروع کرد به لیس زدن تا رسید به سینه هام و سوتینمو پاره کردم
-تو زن منی مال منی عقدشده منی،حلاللل منیییی، حق نداشتی بذاری اون جوجه خارجی لمست کنه ،ببوستت آخ هایا جوری جرت بدم نفهمییی از کجا خوردی..
اصلا نفهمیدم چطوری لختم کرد چطوری خودشو داخلم کوبید و با ناباوری گفت..
https://t.me/gheblehesh
https://t.me/gheblehesh
https://t.me/gheblehesh
https://t.me/gheblehesh
رمان صحنه دار اروتیک معمایی 🥵🔥🔞
1.06 KB
2500
Repost from N/a
-دستبند بزنین به خانم!
وحشتزده به سمت نیما میچرخد و او را میبیند که به سمتش پاتند کرده......راه نجاتی برایش نمانده بود....اینجا آخر کار بود .....قطره اشکی از گوشه چشمش سرایز میشود و همزمان نیما خود را به او میرساند
نیما با قلبی ناآرام دو دستش را قاب صورت خانم وکیلش میگیرد که همان لحظه با هشدار قاضی متوقف میشود
-حرمت دادگاه رو نگه دارید جناب تهرانی!
نیما همانطور که گونه اشکآلود غزل را نوازش میکند با جدیت جواب قاضی را میدهد:
-زنمه!فکر نکنم چه از نظر شرع چه از نظر قانون مشکلی برای نزدیکی بین ما وجود داشته باشه!
غزل نفس نفس میزند و هق میزند....هر دو دست نیما را از دو طرف صورتش پس میزند ......یقه پیراهن نیما که دو دکمه بالاییاش باز بودند را با پرخاش در دست میگیرد و با صدایی لرزان فریاد میزند:
-بس کن!حالام میخوای قانونشکنی کنی؟زنتم؟منه احمق بخاطر حماقتها و خودخواهیهای تو الان تو این وضعیتم....پروانه وکالتم باطل شد میفهمی یعنی چی؟تو......
https://t.me/+wIi_CUoPQyE2Mzg0
غزل وکیل پایه یک دادگستری عاشق بزرگترین مافیای خاورمیانه میشه و هر قانونشکنیای میکنه...
24پاک❌
2900
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.