cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

` 𝐁𝐀𝐍𝐃 𝐨𝐟 𝐃𝐄𝐀𝐓𝐇 `

‌ ‌‌‌‌▪️-⃤-𝐖𝐞L𝐜O𝐦e 𝐓o 𝐓𝐡i𝐬 𝐖o𝐫L𝐝 -⁰¹- ‌╭─━─━─≪💻≫─━─━─╮‌ - 𝐈𝐧 𝐭h𝐢𝐬 𝐖o𝐫l𝐝 , 𝐭h𝐞 𝐩e𝐧a𝐥t𝐲 𝐟o𝐫 𝐦i𝐬t𝐚k𝐞s 𝐢s 𝐝e𝐚t𝐡. | - 𝑳ink: @Bandofdeathbot - 𝐀𝘯𝘰𝘯𝘺mous : https://t.me/+d1vooBuSa9wyZmQ0

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedBooks19 485
Advertising posts
381
Subscribers
-124 hours
-27 days
+2030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

‌‌ پارت های اولیه فیک باندمرگ : امیدوارم باب میلتون باشه و در ادامه هم همراه ما باشید‌ . 🖤 ‌
Show all...
🌚 8
- I lost myself ... ▪️ -
Show all...
🌚 6💘 1
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
💘 4
‌‌بازگرد به تن من بازگرد و روح مرا زنده کن‌. - خواستار پیدایش خود‌. | | 𝑳𝘪𝘯𝘬 : @Bandofdeathbot | 𝑨𝘯𝘰𝘯𝘺𝘮𝘰𝘶𝘴 𝑪𝒉𝘢𝘯𝘯𝘦𝘭 : https://t.me/+d1vooBuSa9wyZmQ0
Show all...
' 𝐒𝒑𝒆𝒆𝒄𝒉 '

- 𝐑𝘦𝘱𝘭𝘺 𝐓𝘰 𝐀𝘯𝘰𝘯𝘺𝘮𝘰𝘶𝘴 ⤹ 🕳.

🌚 5💘 1
‌‌بازگرد به تن من بازگرد و روح مرا زنده کن‌. - خواستار پیدایش خود‌. | | 𝑳𝘪𝘯𝘬 : @Bandofdeathbot | 𝑨𝘯𝘰𝘯𝘺𝘮𝘰𝘶𝘴 𝑪𝒉𝘢𝘯𝘯𝘦𝘭 : https://t.me/+d1vooBuSa9wyZmQ0
Show all...
' 𝐒𝒑𝒆𝒆𝒄𝒉 '

- 𝐑𝘦𝘱𝘭𝘺 𝐓𝘰 𝐀𝘯𝘰𝘯𝘺𝘮𝘰𝘶𝘴 ⤹ 🕳.

┍╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼ᴮᵃⁿᵈ ‌┞ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝑷𝑨-𝑹𝑻 : ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌𝐨𝐟‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌3 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᴰᵉᵃᵗʰ╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼┙ - 𝐹𝒓𝒐𝒎 𝐿𝒂𝒏𝒈 : 𝘈-𝘮𝘪𝘳 لحظه‌های زندگیم داشت سپری میشد و من هر لحظه به دنبال راهی برای رهایی از اون باتلاق بودم؛تا به الان فکر میکردم راز رهایی رسیدن به اون انتهای طلایی بود اما حالا که درک کرده بودم انتهای این مسیر مساوی با غرق شدن منه فهمیدم که باید بیرون از این باتلاق به دنبال طلا و پرواز کردن به سمت رویاهام باشم. با سر انگشت هام پوست لبم رو به بازی گرفته بودم و به نقطه نامعلومی خیره بودم،احساس کردم برای نجات باید دستی باشه که به کمک اون بتونم کمی خودم رو از این باتلاق بیرون بکشم،ناگهان ذهنم به سمت ایلیا کشیده شد. ایلیا...رفیقی که پا به پای من توو تمام مراحل زندگیم قدم زده بود؛ از روی میز عسلی کنارم گوشیم رو برداشتم و شماره ایلیا رو گرفتم... اِشغال بود..کلافه‌وار نفس عمیقی کشیدم‌ ‌و سرم رو به تاج مبل تکیه دادم ‌و باز توو همون فکر و خیالات غرق شدم و چشم هام رو به نقطه نامعلومی دوختم. از اعماق وجودم حس میکردم خودم رو گم کردم،روحم رو حس نمیکردم و میخواستم کاری کنم که کمی روحم احیا بشه.. سری چرخوندم که نگاهم به میزم و دفتری که روش بود افتاد،شاید نوشتن میتونست کمی احیام کنه... به سمت میز رفتم و دفتر رو باز کردم،قلم رو توی دستم گرفتم و شروع به نوشتن کردم :《 برگ اول از دفتر زندگی من... به دنبال خودم می‌گردم،به دنبال منی که نمیدانم در کجا جا مانده است خود را در میان صحرایی سراسر تنهایی می‌بینم اما نمی‌دانم چطور خودم را از میان صحرا پیدا کنم در این صحرایی که روح خود را سرگردان در آن می‌بینم چشمانم جز تاریکی به چیزی دید ندارد و سیاهی در برابر چشم هایش زانو زده است...منِ گمشده به دنبال نور میگردد تا با آن باز خودش را پیدا کند اما جز تاریکی چیزی حاصل اون نیست. گاهی در انتهای دیدم حاله ای از نور را می‌بینم و تا قدمی به سمت او برمیدارم آن نور نیز در تاریکی فرو می‌رود،گویی این نور سرابی بیش نبوده است! ای من... کجایی که پیوسته به دنبال احیای توام ؟ کجایی که با تو پرواز کنم به سمت رویا ؟ بازگرد به تن من بازگرد و روح مرا زنده کن. - خواستار پیدایش خود. 》 قلم رو روی دفتر رها کردم،چشم هام بین کلماتی که سعی داشتن حال من رو روایت کنن پرسه میزد و روحم همچنان به دنبالم می‌گشت... شاید روحم کنار این باتلاقی که توش غرق میشدم منتظر بازگشت به من بود ! میون افکارم اسیر بودم که صدایی من رو از بین این افکار بیرون کشید. نگاهی به موبایلم انداختم..ایلیا بود بدون مکث گوشی رو جواب دادم : - جانم امیر تماس گرفته بودی باهام؟ - آره،با کی حرف میزدی؟ - با یک بانوی چشم دریایی. پوزخندی زدم : - ایلیا مطمئنی عشقت رو داری به پای آدم درست می‌ریزی؟ - امیر هر بار تو این جمله رو تکرار میکنی و هر دفعه در جواب بهت میگم که من عاشقم...هم کورم هم کر و چشم هام جز چشم های اون هیچ چیز دیگه ای رو نمی‌بینه - آدما باید با چشم‌باز عاشق بشن. - بسه امیر بسه حالا بگو ببینم چیشده؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم : - باید ببینمت ایلیا باید درمورد یه مسئله‌ای باهم صحبت کنیم - چه مسئله‌ای؟ - بیا بهت میگم،میخوام به اون جایگاهی که توو رویاهامه برسم‌‌. - مگه الان نرسیدی؟ از سوال هاش کلافه شدم و کمی صدام رو بالا بردم : - یـک بار بهت گفتم بیا بهت میگم این سـوالات واسه چیه؟در اولین فرصت که سرت خلوت شد میای پیشم،فهـمیدی یا بازم میخوای سوال بپرسی ؟؟؟ -فهمیدم‌. بدون حرف گوشی رو قطع کردم و باز سرم رو بین دستام اسیر کردم و توو افکارم غرق شدم.
Show all...
💘 7
┍╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼ᴮᵃⁿᵈ ‌┞ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝑷𝑨-𝑹𝑻 : ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌𝐨𝐟‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌2 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᴰᵉᵃᵗʰ╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼┙ - 𝐹𝒓𝒐𝒎 𝐿𝒂𝒏𝒈 : 𝘈-𝘮𝘪𝘳 چشمم رو از مانیتور گرفتم و سرم رو بین دستام نگه داشتم. احساس میکردم دارم توو باتلاقی که خودم ساختم دست‌وپا میزنم و فکر میکردم انتهای این باتلاق از طلاست ‌و من تلاش میکردم به انتهای طلایی این باتلاق برسم؛اما غافل بودم که اول باید غرق بشم تا بتونم به اون طلا دست پیدا کنم. حق من غرق شدن به بهانه رسیدن به طلا نبود،حق من این بود که تمامی طلا های دنیا در برابر عیار با ارزش من زانو بزنن و خودشون رو به من تقدیم کنن. عیار من در حد مفت‌بری از مایه‌دار های این شهر نبود! سرم رو از بین دستام رها کردم و نگاهی به اطرافم انداختم... این چیزی بود که میخواستم؟ ارزش من در همین حد بود؟ نه...جدا این مبالغ و این جایگاه حق من نبود عیار و حرفه من با این مبالغ برابری نمی‌کرد. پوزخندی که تا به الان به لب داشتم و نثار قربانی بعدی میکردم محو شد و عصبانیت و ابروهای گره خورده به هم جای اون پوزخند رو روی صورتم گرفتن. با چشم هام به اطرافم نگاه میکردم و ذهنم درگیر زندگی‌ ناچیزی بود که در برابر ارزش من حقیر بودن. همیشه توو رویا هام خودم رو بالاتر از این جایگاه فعلیم تصور میکردم و جایگاه الانم باعث میشد خودم رو بین رویا و دنیام گم کنم. معلق بودم بین رویا و دنیام و نمیدونستم چطور باید رویا هام رو توو دنیام زندگی کنم! عصبانیتم هر لحظه داشت بیشتر و میشد و باعث میشد حس حقارت بهم دست بده. مفس عمیقی کشیدم و ناگهان لپ تاپ رو یه ضرب بستم و مشتی نثار میز چوبی زیر دستم کردم. تا اینجا کافی بود هرچی خودم رو کوچیک کردم...کافی بود هرچی که تا به الان به زندگی‌ای که در حد و عیار من نبود ادامه دادم.. این راهی که داشتم میرفتم اخرخوشی نداشت و به غرق شدنم قبل از رسیدن به اون طلای انتهای باتلاق ختم میشد. چیکار باید میکردم؟ چطور باید از این باتلاق رها میشدم ؟ چطوری میتونستم به سمت رویاهام پرواز کنم ؟ چاره کارم چی‌بود؟ عوض کردن راه و مسیر؟ کنار گذاشتن هکری؟ فراموش کردن تنها کار مورد علاقم؟ تک خنده ای به افکار و صدایی که توو ناخواگاهم می‌شنیدم کردم. عوض کردن مسیر منو به سمت رویاهام هدایت نمیکرد! من فقط نمیخواستم تا آخر عمر توو این راه سر به سر جوجه‌میلیاردر ها بزارم و پول هاشون رو نصیب خودم کنم. باید کسی رو‌ میون رویاهام پیدا میکردم تا بتونم با کمک اون به سمت رویاهام پرواز کنم. سری تکون دادم و با خودم گفتم : - پیدا میکنم ادمش رو...اون آدم قطعا مقابل چشم های منه،فقط کافیه چشم هام رو باز کنم.
Show all...
💘 8
┍╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼ᴮᵃⁿᵈ ‌┞ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝑷𝑨-𝑹𝑻 : ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌𝐨𝐟‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌1 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᴰᵉᵃᵗʰ╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼╼┙ - 𝐹𝒓𝒐𝒎 𝐿𝒂𝒏𝒈 : 𝘈-𝘮𝘪𝘳 دستم رو روی صفحه کیبورد کشیدم و با وارد کردن آخرین کد اموال شخص دیگری رو حلال خودم کردم و با پوزخند به صفحه نمایش لپ تاپ خیره شدم؛ تا ثانیه های دیگه حساب قربانیِ میلیاردر بعدی هک میشد و من بودم که عادت کرده بودم به این سرگرمی محبوبم،سرگرمی‌ای که منجر به بی‌نیازی من از تمام اموال دنیا می‌شد،اسکناس‌هایی که به سمتم پرواز میکردن و از صاحب هاشون دور می‌شدن و روی زندگی من فرود می‌اومدن تا به من پریدن رو یاد بدن و منو به هدف های والام برسونن . همچنان به لپ‌تاپ‌ خیره بودم و به قربانی‌ای که داراییش رو ناخواسته به من تقدیم کرده بود پوزخند می‌زدم این...چندمین قربانی بود؟ چه مبلغی تا این لحظه به حسابم اومده بود؟ صفر هایی که جلوی این مبلغ‌ها بود کی قرار بود پر پرواز من برای رسیدن به مقام هایی باشن که از جایگاهم فراتران؟ برای لحظه ای چشم هام رو بستم و خودم رو میون انبوهی از اسکناس هایی که سهم خودم کرده بودم تصور کردم؛ این پول‌ها به من پرواز رو یاد می‌دادن؟ این اسکناس هایی که قربانی‌ها ناخواسته به من تقدیم کرده بودن روزی جلوی من زانو می‌زنن؟ ناگهان خودم از میون پول‌ها بیرون کشیدم و بعد از کمی درنگ با خودم گفتم..نکنه روزی همین اسکناس ها منو سوار بر خودشون بکنن و به اجبار به هر سویی که اراده کنن منو بکشونن و من فقط مجبور به اطاعت باشم ؟ هربار کابوس برده پول شدن مقابل چشم هام می‌گذشت و لذت اموالی که نصیبم میشد رو زهر میکرد. آخرین نگاه رو هم به مانیتور انداختم و ذهنم رو سمت قربانی‌ای که به اجبار اموالش رو تقدیم به من کرده بود کشیدم؛ تا الان چه مقدار پولی توو حسابم بود؟ شمارش و رقمش از دستم در رفته بود و نمیدونستم هر لحظه صفر هایی که جلوی مقدار این اسکناس هارو می‌گیرن چقدر به ارزشش اضافه میکنن! با پام روی زمین ضرب گرفته بودم و چشم هام رو به روند راهی شدن پول ها به سمتم دوخته بودم؛ کمی گذشت که عملیات انجام شد و من رو بیشتر از قبل نسبت به تمامی پول‌ها بی‌نیاز کرد ارزش مادی من رو بالا برد. اما اگر من نسبت به تمامی پول و اموال ها بی‌نیاز بودم پس چرا باز درگیر این سرگرمی محبوبم می‌شدم؟
Show all...
💘 8
Show all...
سیاره‌ی‌عشق🪐

+هر کجا که او بود بهشت عدن بود. _من او را بارها و بارها انتخاب می کنم، او هم من را... بنویس‌برایِ‌من: http://t.me/HidenChat_Bot?start=6143017907

پیام از طرف مدیر نویسنده‌ها :
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.