"𝑭𝒐𝒖"
با لبات فاتحه ی هر غمی رو میخونم... "لینک چنل ناشناس" https://t.me/+I1RaU-9ToQhjZDg0 "لینک ناشناس " @DORCIN_BOT
Show more628
Subscribers
No data24 hours
-87 days
+930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
عشق بعد از مرگ هم بیاعتنا از من گذشت
رد پایش بر مزارم گرچه باقی مانده است...!
@DORCIN_BOT
❤ 12
9600
بخوام بگم پنج ساعت و چهل دقیقه اس که نیست و من تو سه ساعت گذشته در به در داشتم همه جا رو متر میکردم.
اما نبود، هیچ کدوم از جاهایی که فکر میکردم احتمال رفتنش باشه رو گشتم ، وجب به وجب این شهر بزرگ رو اما خبری از دلدار من نبود...
پاهای بی رمق ام رو به سمت هتل نفرین شده کشیدم و با خودم فکر میکردم ، که نکنه یه وقت بیاد و من نبینمش..!
با کلی امید با هر قدم برمیگشتم به عقب نگاه میکردم.
بخاطر درگیری هایی که توی مغزم داشتم متوجه نشدم که وسط لابی به سرامیک های کدر هتل نگاه میکردم ، خواستم راهمو ادامه بدم اما با صحنه ای که دیدم ، شتاب زده به سمت در ورودی هتل دویدم.
با دیدن جسم سالمش نفس عمیقی کشیدم و خدا رو دوباره برای بودنش شکر کردم.
نشستم کنارش و با دید زدن محیط اطرافم ، بوسه ای روی شقیقه اش نشوندم.
سرم رو به سرش تکیه دادم و خسته و نا امید لب زدم : امیرم کجا بودی عزیزم؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟
بی توجه به منی که داشتم بال میزدم براش ، زیر لب برای خودش حرف میزد. بازوش رو محکم گرفتم و تکونی بهش دادم و قبل از اینکه حرفی بزنم با صدای گرفته و چهره ای مضطرب لب زد : رُ... ههام..!
من...
من آریا...
آریا رو دیدم...
چشمم رو ، روی هم فشردم و بدون اینکه بزارم ادامه بده بغلش کردم که صدای هق هق های دردناکش دم گوشم آهنگین شد.
❤ 37
9700
#برگ_چهلدوم
رهام...
با صداش سرمو بالا گرفتم و با تمام وجود خواستم آرامش بریزم تو صدام تا هول نکنه : چیزی نیست عزیزم ، پیام مربوط به کارهای شکایت آریاس.
با شنیدن حرفم ، اخم صورتش باز شد و یه قدم عقب رفت
به دور و اطراف نگاه کرد و تند تند پلک میزد. پوست لبش رو با ناخن ورکشید و بلاخره نگاهم کرد.
-باشه.
سرش رو بالا آورد و با همون لحن مضطربش که همچنان داشت به خون میکشید لبش رو ، پچ زد : رهّام... میشه برگردیم. من حالم خوب نیست.
سریع از روی تخت بلند شدم و خواستم دست هاش رو بگیرم که خیلی ناگهانی عقب کشید.
ناباور لب زدم : امـیر..!
بدون اینکه نگاهم کنه و توجهی بهم داشته باشه با برداشتن سویشرتش ، در رو باز کرد و بعد رفت.
درد خفیف و مورچه ای وارد سرم شد و نزاشت چشم هام جای خالی معشوق رو ببینه.
دست جنبیدم و بدون حرکت اضافه ای از هتل بیرون زدم ؛ اون طرف خیابون رو نگاه کردم تا شاید کنسرت خیابونی بتونه وادارش کنه حداقل خیلی دور نشده باشه.
اما گویا آوای ویالون هم نتونسته بود امیرِ منو یکمی آروم کنه.
از اینکه میدونستم الان با هزار فکر های مزخرفی که بهش حمله میکنن میتونه حالش بد بشه باعث شده بود وحشت کنم.
هنوز از توهم هایی که از صدا ، تصویر آریا رو زده بود کنار نیومده بودم.
من طاقت نداشتم دوباره با حمله های عصبی و تنِ بی حالش مواجه بشم ، همین باعث شده بود زیر لب ، اسمش رو صدا بزنم و دوره گردِ خیابون های غریبِ برلین بشم.
کجا رفتی آخه جیگر گوشه تو کشوری که غریبیم..!
آخه کجا رو بلدی و رفتی که دنبالت بگردم پسرم...
.
.
دسته ای از موهام که تو چنگم اسیر شده بودن رو آزاد کردم و کمی رو جدولی که نشسته بودم جا به جا شدم.
باد نسبتا سردی که بهم برخورد داشت من رو وادار کرد که دکمه ی دوممِ لباسم رو ببندم.
❤ 21
9700
های گایز
میبینم که تابستونتون شروع شده و بساط فساد به راهه
خوب آفتاب میگیرن؟ 🫠🥹
❤ 18
13100
سلاام 🙂↔️
عیدتون مبااارک قشنگای من🦋
به آخر های امتحان داریم میرسیم از این به بعد بیشتر مزاحمتون میشم🌻
❤ 16
17300
دخترای قشنگم سلام
خسته نباشین برای یک ماه تلاش ، میدونم اذیت شدین خیلییی خیلی میدونم همه رو درک میکنم
آغاز تابستون قشنگتونو بهتون تبریک میگم.
جای منم فعلا بترکونین🤍🫐
❤ 20
20000
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.