cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

°• پــیلــهـــ •°

❁﷽❁ °• پــیلــهـــ •° "ﻫاﻧﻳ زﻧﺩ" ‌ 🌱 رمان تا انتها رایگان 🌱

Show more
Advertising posts
11 679
Subscribers
-3524 hours
-1927 days
-71030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

سینه های تازه جوانه زده اش از پشت تیشرت سفیدش مشخص بود با اخم و غیرت جلو رفت و دست تپل مریم را گرفت -برو خونتون دیگه بسه چقدر با پسرا بازی می کنی. او پسر منزوی کوچه بود به خاطر اخلاقش با کسی جوش نمی خورد و فقط با مریم خوب بود ان هم به خاطر سیریش بودن و بامزه بازی هایش! مریم زبانش را بیرون اورد: -به تو چه اصن چون با تو بازی نمیکنم حسودی می کنی؟ از غفلت شهاب استفاده کرد و به سمت پسرها رفت شهاب روی سنگ بلوک کنار دیوار نشست و با دیدن بدن به بلوغ رسیده اش که به چشم می امد حرص خورد -ایول گل زدم گل گل گل لعنتی بالا و پایین که می پرید آن توپک های کوچک هم تکان می خوردند -دیدی شهاب عجب گلی زدم و همان لحظه که داشت به سمت او می دوید پاهایش پیچ خوردند و روی زمین افتاد شهاب سریع به سمتش دوید -چیشد جوجه پاشو ببینمت شهاب همیشه نازش را می خرید و او خوب بلد بود خودش را برای او لوس کند با وجود شهاب هیچکس در محل نگاه چپ به او نمی انداخت خاک لباسش را تکاند و حین ضربه زدن به لباسش دستش به جاهای ممنوعه ی دخترک می خورد -هزار بار نگفتم فوتبال مخصوص دخترا نیست؟ الان خوبت شد افتادی گند خورد به هیکلت؟ مریم با ناز لب برچید: -شهاب جونی دعوام نکن غصم می شه شهاب با خنده ی کجی نگاهش کرد و دستش را گرفت -پیشی لوس او را به سمت خانه شان برد -برو خونه خودتو تمیز کن مریم اما بی خبر از همه جا لباسش را بالا داد و رو به شهاب گفت -شهاب جونی می می هام درد گرفتن وقتی خوردم زمین مثل زانوم که اون دفعه بوسش کردی خوب شه میشه اینا رو هم بوس کنی؟ شهاب آب دهانش را قورت داد و با دیدن نوک کوچک سینه اش.... *** -آرزو بیا زیپ لباسمو باز کن نوشیدنی ریخت روش باید عوضش کنم! دست بزرگ و گرمی پشتش نشست و بعد صدایی مردانه بیخ گوشش -هنوزم به سوتین اعتقادی نداری خانم دکتر؟ هینی کشید و به عقب برگشت با دیدن مردی اشنا و جذاب دهانش باز ماند -تو... تو اینجا چکار می کنی کی بهت اجازه داد وارد اتاق یه خانم نامحرم بشی؟ شهاب لبخند کجی زد و زیپ پیراهنش را با یک حرکت پایین کشید -نامحرم؟ تو از همون روزی که لباستو دادی بالا گفتی نوک سینه هاتو بوس کنم محرمم شدی خانم دکتر! خدای بزرگ او همان شهاب بچگی هایش بود؟ https://t.me/+YKajveT-oLgzNDRk https://t.me/+YKajveT-oLgzNDRk https://t.me/+YKajveT-oLgzNDRk https://t.me/+YKajveT-oLgzNDRk https://t.me/+YKajveT-oLgzNDRk
Show all...
_ وای مامان میخاره، دارم میمیرم. مامان با نگرانی پمادی مالید بین پام که جیغ زدم. خیلی میسوخت...ضربه ای به رون پام زد. _ ساکت شو. الان داداش و بابات میشنون. دندونامو روی هم ساییدن. داداش؟ پسر شوهرش رو میگفت، همون ناتنی که تازه از خارج اومده بود. من به خاطر اون سوخته بودم...با آب داغ خودارضایی کردم با یادش و اصلا حواسم به داغی اب نبود... _ مامان ول کن بدتر شدم...این چیه مالیدی بهم..یخ بیار یخ. مامان اوفی گفت و بلند شد. دستای پمادیش رو با دستمال پاک کرد. _ کی خودشو با اب داغ میشوره، چیکار کردی خودتو؟ اونجات از ریخت بیوفته هیچکی نمیگیرتت. _توهم همش فکر شوهر دادنمی. تنم سوخته، پریود شم چی؟ میمیرم از درد بغض کردم که مامان پوفی کرد و رفت بیرون. حق داشت سرم داد بزنه. خیلی سربه هوا بودم. اخه خودارضایی با فکر داداش ناتنی؟ سعی کردم بشینم ولی لای پام خیلی میسوخت. لذت به من نیومده...پاهامو جلوی کولر باز کردم که یهو در باز شد و شایان گوشی به گوش وارد شد و با دیدن لای پام... _ شیدا...این، این چیه؟ جیغ کشیدم که اومد سمتم و جلوی دهنمو گرفت. بعد هم انگشتش رو به لای پام زد که زیر دستش ناله کردم. _ اوف اوف...نگاه کن دخملم چطور سوخته، نانازتو کی اوخ کرده. بغض کردم. وای که چقدر جذاب بود...با دیدنش درد و سوزشم فراموشم شد و حس خیسی کردم. وای نه! الان نباید تحریک میشدم! خم شد و سرشو لای پام گذاشت و با دست بازم کرد. نفسش به نقطه حساسم میخورد... _شایان‌! _ واسه من خیس کردی شیدا؟ https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk من تازه به بلوغ جنسی رسیده بودم که یهو داداش ناتنی سکسیم اومد تو خونمون و من با این هورمونای تازه فعال شدم بد تو کفش بودم... تا این که یه روز فهمید و بکارتمو گرفت ولی مادرم... https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
Show all...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

_مهرمو میدم بچه رو بده بهم کوروش…تورو جون هر کی که دوس داری…نمیتونی بزرگش کنی…مراقبش باشی…پدرت… اشک های روی گونه اش را با سر آستین مانتویش پاک میکند: _پدرت دوسش نداره…مثل من…زیر پاهاش له میکنه بچه‌مو… از بالای چشم نگاهش میکند…اصلا غلط کرده بود که پا درون حجره گذاشته بود…میون آن همه مرد… کاغذ ها را دونه به دونه ورق میزند: _برو خونه… هنوز هم آرام آرام اشک میریخت: _کدوم خونه؟!…خونه حاج بابامم…میای؟! اگه میای میرم… پوزخند میزند: _فک کنم خودمون خونه داریم…رفتی اونجا چه غلطی بکنی؟!…ادا اطوار دراری؟!…که دنبالت بیام؟!…رفتی خونه که رفتی…نرفتی هم قید بچه رو بزن هم مهریه‌تو… خیلی ریلکس می گوید و برگه ها را دسته میکند… _هر چه زودتر برو از اینجا…جلو چشم هیز این کثافتا کم آبغوره بگیر…برو خونه ماهور…میام حرف میزنیم… حرصی بود و دلتنگ… چشم از دخترک برنمیداشت… روزها بود که منتظر امروز بود… میدانست می آید…به خاطر پسرکشان… بچه را سپر بلا کرده بود که مادرش را برگرداند…غد و یک دنده بود…ماهور باید خودش برمیگشت… ماهور کف دستانش را روی میز می گذارد…جای سیگاری که دستش را سوزانده بود روی پوست لطیفش لک انداخته بود…کوروش به خوبی نتیجه ی خشونت هایش را میدید… _نمیام…پا تو اون خونه نمیذارم دیگه… هر چه بود…ماهور حق نداشت که برنگردد… _بیجا میکنی…حالا که اینجوری شد …مهرتو میدم…ولی نمیذارم حتی اون روزی که قانوناً هم حق داری ببینیش…چشمت به جمالش روشن بشه… مبهوت پچ میزند: _تو حق این کارو نداری کوروش… با آرامش از روی صندلی بلند میشود جعبه سیگار و فندکش را چنگ میزند: _حالا میگم بهت حق دارم یا نه…پاشو برو بسه…این بی ناموسا همش دارن نگاه میکنن… ماهور ناامید از جایش بلند میشود: _بچه رو ازت میگیرم…حالا میبینی…مهریه و پولم ارزونی خودت… به سمت در میرود و کوروش با چشم دنبالش میکند… دخترک تعادل نداشت… دست به کلاف در ورودی میگیرد و ناگهان پخش زمین میشود… کوروش با ترس سمتش میدود و بعد شاگردان مغازه ش… _ماهور…ماهور…چی شد؟؟؟ ضربه ای روی گونه اش میزند و در آغوشش میکشد: _باز کن چشاتو… با دو سمت ماشین میرود و زیرلب زمزمه میکند: _میدم بچه رو بهت…هم بچه رو میدم…هم مهرتو…هم همه چیمو… دخترک چشمانش بسته است و بی حواس لبش کش می آید… کوروش با تعجب به لبخند کمرنگش نگاه میکند… بدجنسانه محکم تر بغلش میکند: _منو سرکار میذاری توله؟!… ماهور با ذوق چشم باز میکند: _خودت گفتی قولات قوله…گفتی بچه رو میدی بهم کوروش…همین الان شنیدم… کوروش با خنده سر بالا میگیرد و به ماشین میرسند اما ماهور همچنان در آغوشش هست: _دیوار حاشا بلنده… دوباره چشمان دخترک ناراحت میشود که کوروش آرام در گوشش پچ میزند: _شرط داره… ماهور هول سمتش برمیگردد: _هر چی شرط باشه قبول به خدا که قبول… کوروش میخندد: _باید برگردی… ماهور پشت چشم نازک میکند: _داری ازم میخوای که برگردم؟!…. کوروش توی گلو میخندد: _ازت میخوام که برگردی مادر بچه‌م… #پارت_آینده الان کوروش یه ذره زیادی خشنه😈 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0 https://t.me/+xo7oCJEtR3VlNjU0
Show all...
مُـــفــت‌بــــر🦅

۵۰ رمان جذاب مفت‌بر پارتگذاری منظم🍃 جمعه ها پارت نداریم🍃💜 به قلم بنفشه موحد🦄💜

⁠ . _خوشگل خانومم؟ تاج سرم؟ همسرم؟ به خدا که غسل از واجباته شرعیه! چرا انقدر سر به هوایی شما؟ دخترک از شرم زیر پتو تپیده بود‌. دیشب شب زفافشان گذشته بود. _رعنا خانومم ؟ با شمام غسل به گردنته باید بری حموم. پاشو من شما رو ببینم یکم سرحال شم دیشب نذاشتی چراغ روشن کنیم. زیر پتو تمام جانش از شرم و گرما به عرق نشسته بود. _اِ...! هیچی از دیشب نگو دیگه ! معین اما کوتاه بیا نبود . _اصلا تو تاریکی خوشگلیات و ندیدم که فدات شم! اصلا نفهمیدم دارم کجا رو بوس میکنم. جان دخترک به مویی بند بود. _توروخدا نگو! معین خندید. _خب نمیگم دورت بگردم. پاشو برو غسل واجبت و به جا بیار خوب نیست روز اول زندگی غسل باشه به گردنت.... _میرم خودم. صدایش میلرزید . معین با زانو روی تخت رفت‌. _دردت به جونم دختر.  صدات میلرزه چرا ؟ درد داری ؟ ببینمت... دستش که روی پتو نشست جیغ تازه عروسش بلند شد. _وای آقا معین .... معین غش غش خندید. _قربون اون شرم تو صدات بشم. بده کنار ببینم تنت و...خونریزی داری ؟ دلش می‌خواست از شدت شرم دود شود. _شما برو بیرون....من خودم میام بیرون... _عه عه ! دختر بد...دوماد بدون عروس از حجله میره بیرون ؟ من برم بیرون مامانم کاچی میاره ها برم؟ پتو را محکم تر چسبید. _وای نه! لباس تنم نیست . هیچ جا نرو توروخدا .... _از زیر پتو نیای بیرون میرم. دخترک ناچار سرش را از زیر پتو بیرون کشید و دستپاچه سلام کرد. _سلام . _سلام به روی ماهت عروس خانم ‌. گونه‌هایش گل انداخته بود‌. معین موهایش را ناز کرد. _خونریزیت بند اومد؟ دیشب حسابی ترسوندی منو ! کوتاه جواب داد. _خوبم. _یه نگاه بندازم ؟ شاید احتیاج به دکتر باشه. دلخور صدا کرد. _معین! حتی وقتی نمی‌خواست هم دلبری میکرد پدر سوخته ! ضربه‌ای به در خورد. _عروس دوماد نمی‌خوان بیدار شن؟ صدای مادرش بود. رعنا دوباره زیر پتو تپید. _بیداریم مادر . _حال رعنا خوبه؟ با شیطنت سعی می‌کرد پتو را کنار بزند. _عروس تنبلت خوابه، حاج‌خانم ! _پاشید مادر‌ . پاشید غسل و حمومتون و برید.  کاچی گذاشتم واسه رعنا. توام برو واسه ناهارش جیگر بگیر کباب کنیم. خون سازه . بخوره جون بگیره مهمون وعده کردیم واسه پایتختی. _رو چشمم، حاج خانم. جیگرم میخرم براش. صدای مادرش دور شد. سرش را به پتو نزدیک کرد _نازشم میخرم براش! رعنا خانم ؟ ببرمت حموم ؟ _خودت برو ... _من اول صبح غسل کردم. فقط شما موندی...پاشو تنبلی نکن...اولین غسل جنابته که به گردنته ... دخترک سر جا تکان خورد. درد خفیفی در شکم و کمرش پیچید و بی‌اراده ناله کرد. _آخ ... _جونم ....؟ خونریزی داری ؟ بزن کنار این لامصب و ... بالاخره زورش به معین نرسید. پتو از روی تنش کنار رفت. _خوبم به خدا‌‌‌... چشمش که به تن برهنه و سفید تازه عروسش افتاد نفسش بی‌اراده تند شد. _تو از شوهرت خجالت میکشی، بی شرف؟ _خدا من و بکشه این چه حرفیه .... _پس خودم ببرمت حموم؟ هم غسل و هم تماشا؟ ببرم ریز ریز بخورم سر تا پای عروس خانم و؟ دمای تنش بالا رفته بود. آهسته کنار تن دخترک دراز کشید. _خدا لعنتت کنه، رعنا ! من صبح غسل کرده بودم. چشم‌های دخترک گرد شد. _چرا؟ سرش را در گردنش فرو برد _خرابم کردی توله سگ! دست دخترک را گرفت و به گرمی تنش رساند. رعنا هین کشید و معین لاله‌ی گوشش را گاز گرفت. _چیه ؟ مگه پسر مذهبیا دل ندارن ؟ خودت خرابم کردی خودتم باید خوبم کنی، عروس خانم . بعد پتو را کامل کنار زد. رعنا از شرم نفسش رفته بود. _ببین خودت رعنا . دیگه خونریزی نمیکنی ... تازه عروسش پچ زد. _غسل واجبم چی...؟ دیگر طاقت نداشت. همانطور که خیمه‌اش را روی تن نو عروسش سنگین میکرد لب زد. _یه بار دیگه خالی شم دوتایی میریم حموم غسل میکنیم.... https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0 https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0 https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0
Show all...
فایل .pdf کتاب های معروف رو اینجا رایگان دانلود کنید: 📚 @Book
Show all...
فایل .pdf کتاب های معروف رو اینجا رایگان دانلود کنید: 📚 @Book
Show all...
فایل .pdf کتاب های معروف رو اینجا رایگان دانلود کنید: 📚 @Book
Show all...
Repost from N/a
Show all...