-آبیِ خاکستری-

آنقدر به تو بسته ام و از تو هستم که انگار در رگهای تو زندگی می کنم -فروغ فرخزاد

-اگر هزار سال بعد هم مثل سبزه از خاک برویم در آوندهایم جریان داری-

آنقدر به تو بسته ام و از تو هستم که انگار در رگهای تو زندگی می کنم -فروغ فرخزاد

بگو چکار کنم؟ وقتی شادی به دم بادبادکی بند است و غم چون سنگی، مرا در سراشيب يك دره دنبال میکند. دلم شاخه ی شاتوتی که باد خونش را به در و دیوار پاشیده است. -رضا بروسان

-دیروز وقتی کسی در حضور من اسم تو را بلند گفت طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز به اتاق افتاده باشد.-

-و تو خندیدی باران های رنگارنگ بارید. بارانی که انسان را به گریستن وامی داشت-

-من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی-

یدالله رویایی نوشت: "در درد جایی برای ماندن دارد." آدم‌ می‌تواند در درد پناه بگیرد. در درد، خود را پیدا کند، بشناسد. دردهایی هست که عذاب می‌دهند، اما دستکم موقعیت آشنایی‌اند. ما از دنیای بعدِ تسلی بی‌خبریم. گاهی دردی را که می‌شناسیم، به آن بی‌دردی غریب و مرموز ترجیح می‌دهیم: "من نمی‌دونم اگه حالم خوب بشه، چجوری می‌شم. اگه این از یادم بره، چی هست که به جاش بیاد؟" #معین_دهاز @nabayad_m

و من مدام از خود می پرسم چرا سرنوشت تو را به من رساند و به من فرصتی برای زندگی با تو را نداد. - نزار قبانی

من درباره ی تو به آنها نگفتم اما تو را دیده اند که در چشمانم زندگی میکنی. من درباره ی تو به آنها نگفتم اما تو را در کلمات نوشته شده ام دیده اند. عطر عشق، نمیتواند پنهان بماند. - نزار قبانی