Jun's smile ᰔᩚ

'Part 50' بالاخره روزی که براش استرس میکشید و منتظرش بودن رسیده بود و کای دیروز با تهیون تماس گرفته بود و گفته بود که تمام مدارک و چیزهایی که برای خروج از کشور احتیاج داشتن رو براشون مهیا کرده بود و یونجون دقیق نمیدونست این حسی که الان داشت و این استرس و نگرانی از روی خوشحالی و امید به نجات پیدا کردن بود و یا نگران این بود که شاید این مسیر تهش به جای خوبی ختم نشه و نگرانیش از روی حس های منفی ایه که نسبت به این قضیه میگیره. نیم‌نگاهی به کوله‌ش و بومگیویی که مشغول برداشتن وسایل ضروریش بود انداخت و نگاهش رو اطراف…

'Part 49' بعد از اینکه بومگیو رو بخاطر درگیری ای که با تهیون داشتن اروم کرده بود ، با قدم های بلند خودش رو به در خروجی خونه رسوند و به محض باز کردن در دوست قدیمیش رو دید که روی پله ها نشسته و درحالی که زانوهاش رو توی بغلش جمع کرده ، دود سیگارش رو توی هوای آزاد رها میکنه . آروم سمتش رفت و کنارش روی پله جا گرفت و میشد گفت تقریبا خودش رو به تهیون چسبوند، مثل بچه ی لوسی که بعد از بالا اوردن یه گندی میره تا دل پدرش رو بدست بیاره. + فکر کردم تا الان رفتی و باید این جاده ی خاکی رو بگیرم و در به در دنبالت بگردم کانگ…