cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

✨ آسمانِ کبوتر 🕊

من کبوتری‌ام که آستانه‌ی آسمان خودم پرواز می‌کنم. بیا و با آسمانِ من آشنا بشو... ✍🏻#مقدسه_اکبری برای نشر دست‌نوشته‌های‌تان به‌این آیدی‌ها پیام بگذارید! @gultaheri @SaKabotAr @mahla_zb313

Show more
Advertising posts
1 155
Subscribers
-424 hours
-137 days
+2930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

sticker.webp0.54 KB
Repost from قِشلاق
چو از بنفشۀ شب، بوی صبح برخیزد، هزار وسوسه در جان من برانگیزد. ‌ كبوترِ دلم از شوق، می‌گشاید بال كه چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد. ‌ دلی كه غنچۀ نشكفتۀ ندامت‌هاست بگو به دامنِ باد سحر نیاویزد. ‌ فدای دستِ نوازشگرِ نسیم شوم كه خوش به جام شرابم شكوفه می‌ریزد ‌ تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن! در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد ‌ لبی بزن به شراب من، ای شكوفۀ بخت كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد! ‌ #فریدون_مشیری
Show all...
Repost from قِشلاق
چو از بنفشۀ شب، بوی صبح برخیزد، هزار وسوسه در جان من برانگیزد. ‌ كبوترِ دلم از شوق، می‌گشاید بال كه چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد. ‌ دلی كه غنچۀ نشكفتۀ ندامت‌هاست بگو به دامنِ باد سحر نیاویزد. ‌ فدای دستِ نوازشگرِ نسیم شوم كه خوش به جام شرابم شكوفه می‌ریزد ‌ تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن! در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد ‌ لبی بزن به شراب من، ای شكوفۀ بخت كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد! ‌ #فریدون_مشیری
Show all...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ برای عضویت در کانال های کاملا اسلامی و اخلاقی با نظم و قوانین خاص خود لطفا روی اسم شان کلیک نمائید. برای شرکت در این لیست ها👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @Nikravesh2024
Show all...
اخبار مهم روز افغانستان
دنبال اطلاعات مهمی بیا اینجا👇👇👇
اخبار داغ افغانستان و جهان
سیرت پیامبر ﷺ
تحلیل روز افغانستان
خبرهای مهم و لحظه ای افغانستان 🇦🇫
خواهران با حجاب
آسمان کبوتر
ادبیات خراسان
💔قلبت رو پس بگیر 💔
💌توشه آخرت 💌
[ بیا اینجا دکــتــر♥️👩🏻‍⚕ 𝗗𝗼𝗰𝘁𝗼𝗿 شو ]
دانستنی های مفید
اطلاعات عمومی
❤️اصلاح قلب ها❤️
😎بزرگترین کانال ترجمه دری قرآن ڪریم 😍
صدای مردم افغانستان
خراسان پرس
طلوع نیوز آنلاین
آموزش گرامر انگلیسی از صفر تا سطح پیشرفته
آموزش انگلیسی بصورت ویدئو و تصاویر
شبکه ملی افغانستان
صدای کل قرآن
انگلیسی بیاموزیم🆎
💠🎆یه دنیا عکس پروفایل زیبا🎆💠
همسردارى،احكام بانوان🧕🏼وفرزند پرورى
طلوع نیوز
خبر تازه افغانستان
Photo unavailableShow in Telegram
#رد_پای_قاتل #نویسنده_حسنا_صدیقی #آسمان_کبوتر به آخرین قسمت‌های رُمان قشنگ‌مان نزدیک می‌شویم🥹🫶🏻 نظریات‌تان را در قسمت کمنت‌ها شریک کنید! @KabAsoMani00
Show all...
#رد_پای_قاتل #نویسنده_حسنا_صدیقی #آسمان_کبوتر به آخرین قسمت‌های رُمان قشنگ‌مان نزدیک می‌شویم🥹🫶🏻 نظریات‌تان را در قسمت کمنت‌ها شریک کنید! @KabAsoMani00
Show all...
#رمان_ردپای_قاتل #قسمت_هفتاد_ودوم #نویسنده_حسنا_صدیقی بلاخره آماده شدم و پایین رفتم .. چشمان همه حیران من گشته بود .. با همه یکی یکی سلام علیکی کردم و کنار رضوان نشستم ... وای سلطانم با این لباس افغانی چه دلربا گشته بود .. سلطان مات من را نگاه میکرد .. و من داشتم خنده ام را کنترل میکردم .. مگر میشود این حالت چهره سلطان را دید و نخندید آخر خیلی متعجبانه نگاهم میکرد... خاله نازیه جملات خواستگاری را بر زبان آورد و رضوان هم موافقت کرد .. شب قشنگ بود ... وقتی داشتیم بر انگشتان هم چله مینداختیم همه کف میزدند .. کیک به شکل قلب گرفته بودیم و آن را قطع کردیم .. همه سرگرم خوشحالی ها و‌گفتگو بود در موبایل رضوان زنگ آمد و بیرون شد .. لحظه یی گذشت و دوباره آمد در کنارم نشست موبایل را به سمتم گرفت و گفت شبنم میخواهد با تو حرف بزند موبایل را گرفتم و همینکه صورتم در کنج صفحه موبایل ظاهر شد شبنم چشمانش کلان شد شبنم: واااااااااای رویاااا این تو هستی ؟؟؟؟ هیچ شناخته نمیشوی اووووی چطور مقبول شدی ناااام خدا ... واقعا باور نمیکنم تو رویا باشی تو حتماً اسمت دختر نقش و‌نگار است ... چقدر زیباااا شدی .. رویا: هههه تشکر شبنم جان چطور هستی خوب استی ؟ شبنم: خوب استم تشکر.. تبریک باشد نامزدی ات .. ان شاءالله همیشه خوشبخت باشی. رویا: زنده باشی عزیز دلم .. شبنم: واقعا خیلی تغییر کردی داری میخندی لباس های رنگین بر تن کردی و مهمتر اینکه فیشن کردی .. و چیزی دیگری که مرا به تعجب وا میدارد اینست که رویا عاشق شده آن هم عاشق یک پسر مافیا و الان دارد با او پسر نامزد میشود .. رویا: هههه آی شبنم بس کن‌دیگر خجالتی ام نکن. شبنم: آی خواهر وقتی عروسی کردین باااید ماه عسل بیاین انگلستان .. من خودم برایتان دعوت نامه ارسال میکنم حتما باید بیاین . رویا: ههه مشوره کرده باز میایم بخیر . شبنم: هله هله زود باش او آدم را نشانم بده که چگونه است! رویا: کدام آدم ؟ شبنم: همان که تو را اینقدر تغییر داده .... آی رویا یازنه‌ ام را میگویم.. رویا: خوو اسمش سلطان است . سلطان در کنارم بود و موبایل را به طرفش گرفتم شبنم چند دقیقه یی با سلطان صحبت کرد.. این شب هم با همه ی قشنگی هایش سپری شد .. مهمان ها رفتند .. همه چیز خیلی عالی بود انگار زندگی بر رویم لبخند زده بود اینقدر خوشحال بودم که نمیشد گفت .. عاشق شدم و به عشقم رسیدم چه بهتر ازین ... ( سلطان ) تصویر رویا از ذهنم دور شدنی نبود .. چقدر زیبا شده بود با آن لباس های آبی .. و چشمان سرمه شده ... در افکار رویا خوابم برد صبح همینکه چشمانم را باز کردم نزد برادر نیاز رفتم همرایش صحبت کردم آن هم قبول کرد تا برای یک شب یک قسمت از قرغه را در اختیارم بگذارد.. اصرار احمد مسئولیت دیکوریشن را بر عهده گرفته بود .. همه چیز به خوبی پیش میرفت .. . . روز عروسی فرا رسید صبح وقت مادرم شانرا به آرایشگاه بردم .. رویا و دریا هم آنجا بودند .. به قرغه رفتم اصرار احمد با گروه افراد مصروف تزیین بودند .. برادر نیاز را بالای سر افراد قرار داده با اصرار احمد رفتیم تا خودمان را آماده کنیم ... در راه با رضوان سر خوردیم و هر سه با هم بودیم .. شام شد و آرایشگاه پشت خانم ها رفتم .. سمیه و مادرم در موتر با اصرار احمد رفتند .. دریا هم با رضوان رفت .. من ماندم و رویا .. چیزی نمانده بود تا ضعف کنم رویا در این لباس گند افغانی محشر کرده بود ... خیلی قشنگ شده بود .. وارد محفل شدیم همه خوشحالی می کردند و کف میزدند .. مهمان های ما زیاد نبودند فقط .. مادرم سمیه ، عایشه ، اصرار احمد ، رضوان ، دریا و پسرش ، تبسم ، دو‌پسر به اسم میلاد و الهام که جز تیم رویا بود هم آمده بودند و فرد که رویا خیلی دوستش داشت آقا فیض با خانمش هم تشریف آورده بودند .. آی عایشه گکم چقدر زیبا شده بود واقعا پرنسس شده بود با پوشیدن لباس سفید و تاج کوچک بر سر دیگر ثابت کرد واقعا پرنسس هست .. بعد از لحظاتی رویا لباس گند افغانی را تبدیل کرد و این بار با لباس سبز در مقابلم ظاهر شد ... و مرا مثل همیشه معتاد دیدار خود کرد .. @KabAsoMani00
Show all...
#رمان_ردپای_قاتل #قسمت_هفتاد_ویکم #نویسنده_حسنا_صدیقی ( سلطان ) نزدیکای دو بجه بود بعد از اینکه غذای مانرا صرف کردیم رو به رویا کرده گفتم.. سلطان: عزیزم افراد که در عروسی ما می آیند کم است چون میدانی از نظر همه دو دشمن استیم تو پولیس و من مافیا. رویا: بلی سلطان همین رقم است فقط افراد نزدیک و با اعتبار را دعوت میکنیم .. سلطان : خب پس چی لازم است تا دنبال هوتل بگردیم.. در یک فضای باز و کوچک میگیریم .. رویا: در کجا بگیریم سلطان؟ اینجا افغانستان است فضای باز بخاطر عروسی نیست ... سلطان: کلبه بهشتی چطور ؟؟ رویا: آی سلطاااان نگویی که جدی استی ..! دیوانه شدی تو این همه مردم را در جنگل میبری و بعد آقدر راه را پیاده طی میکنی سرشان ..؟ سلطان: خب پس قرغه چی ؟ رویا: سلطانم ..! آخ که سلطانم میگفت دلم آب میشد و میخواستم بار بار از زبان عسلی اش این کلمه را بشنوم ..! سلطان: جاااان سلطاااان.. رویا: آی سلطان اینطوری با جان جواب نتی همه ای حرف هایم فراموشم میشود! سلطان: هههه دختر دیوانه .. رویا: بگذریم حالا بگو میخواهی چگونه قرغه را به مکان عروسی تبدیل کنی ؟ سلطان: خوب یک نفر را میشناسم .. او برایم حل می کند یکی از رئیس های همان جا است .. رویا: سلطان مگر نگفتی با همه ای افراد و دوستان قاچاقبر ات قطع روابط میکنی ؟؟؟ سلطان: او دوستم قاچاقبر نیست برادر نیاز است .. او فقط سرش در زندگی اش است مثل اصرار احمد .. باور کو آدم خوب است برایم رو به راه اش میکند .. رویا: تو که میگی پس درست است .. هله دیگر برویم که من امشب مهمان دار استم .. تو هم برو کمی به سر وضع ات برس .. ایرقم بی سلیقه پیش روی برادرم نشینی اگر نی در زندگی برایت دختر نمیدهد.. عاشق این شوخی های بی مزه اش بودم اینقدر قشنگ لحن شوخی را ادا میکرد .. با اینکه نمیخندید و اما چشمانش را تنگ میکرد .. و حرف میزد .. رویا را به خانه رساندم ... سلمانی رفته ریش و مویم را اصلاح تر کردم بعد از حمام گرفتن یک لباس افغانی سفید با واسکت سیاه رنگ بر تن کردم .. مادرم ، عایشه سمیه هم آماده شده بودن .. از راه گل و شیرینی خریده به خانه رویا رفتیم... ( رویا ) آی نور و خاله آی گل همه چیز را آماده کرده بودند .. دریا لباس قهوه یی پوشیده بود و بر تن پسرک اش هم خرسک گونه لباس پوشانده بود .. رضوان مثل همیشه یخن قاق با پطلون بر تن داشت .. کاکا فیض هم از راه رسید اما من هنوزم آماده نبودم .. لباس سیاه ام را بیرون کردم دلم نمیخواست دیگر بر تن کنم .. عزاداری ام تمام شده بود .. لباس آبی دراز و مقبول را که سلطان آورده بود پوشیدم مو هایم را باز گذاشتم کمی موهایم را بر دو طرفم انداختم .. و چادر آبی که با گل های سفید تزیین شده بود را بر سر کردم .. اینبار چادرم را آزاد تر پوشیدم و حجاب نکردم .. انگشتر که سلطان داده بود را در انگشتم کردم یک انگشتر ظریف با داشتن یک نگینه سفید رنگ بود .. در آینه به خودم خیره مانده بودم واقعا چه تغییر بزرگی بعد از دوازده سال این چنین رنگین خودم را دیدم .. دریا داخل شد.. دریا: رویا آماده هستی .... وااااای ماشاءالله چقدر قشنگ شدی نظر نشی دختررر .. رویا: تشکر دریا جان مهمان ها رسیدند؟ دریا: هااا بلی رسیدند ... اهای رویا این موهای تو که از کمرت هم پایین افتاده است این ها چقدر قشنگ و دراز هستند .. رویا: ههه زنده باشی دریا جان پس برویم .. دریا: آی نی صبر صبر ... ایرقم نگو .. کمی آرایش خو بکو .. رویا: به اونا چی ضرور است ؟ دریا: تو صبر یک دقیقه .. دریا رفت و زود برگشت .. با یک جعبه لوازم آرایشی .. دریا: اها ببین این گوشواره و این گردن بند هم با گل های چادرت همخوانی دارد قشنگ معلوم می شوی بیا بپوش ... رویا: تشکر دریا جان ! دریا: و ها این دستبند را هم بگیر در دستت بکو ایرقم پیش روی مهمان ها نرو آخر شب نامزدی ات است باید خیلی شیک شوی دختر .. رویا: هههه خو پس اینطور .. اما ببین ازین میکاپ و نمیدانم چی چی نمیخواهم .. دریا: ای بابا درست است ... دریا کمی سرخی بر گونه هایم و کمی لبسرین شیرچایی بر لبانم کمی ریمل بر مژه هایم و اندکی هم سرمه بر چشمانم در نظر گرفت ... من هم ممانعت نکردم .. @KabAsoMani00
Show all...
رویا: زنده باشید کاکا جان ... فردا شاید کارت های عروسی را هم فرمایش بدهیم باز برایتان کارت میفرستم حتماً با میرویس جان و خاله جان بیاین ..! کاکا فیض: خیالت راحت دختر قندم حتما ان شاءالله میاییم .. خداحافظی کرده و از آنجا بیرون شدم .. تبسم هم بعد از مدت ها به خانه اش رفت میلاد و الهام با افراد شان رخصتی داده شدند ... شب گذشت و ....در طول روز بعد با سلطان بودم با هم کارت های عروسی را فرمایش دادیم چون فقط پنج روز تا وقت عروسی مانده بود .. میخواستم لباس هم بگیرم اما سلطان گفت که .. سلطان: مادرم شان وقت انتخاب کردن همان روز باز از فروشگاه میگیریم لباس را .. رویا: اها درست است .. پس برویم و هوتل انتخاب کنیم.. سلطان: برویم چشم آهویم ... با هم زیادی هوتل ها را گشتیم اما خوشمان نیامد ..
Show all...