لبم را قُشاع میبوسد...
4 664
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-19330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
00:02
Video unavailable
#رمان_قصر_سکس
👄دختر خوشکل حرم سرا گیر شاهزاده ی خشن و حشری قصر میوفته و هر شب تاخت و تاز سکسی روی تخت دارن...
https://t.me/+DBK2hNUJxf5kMmM0
https://t.me/+DBK2hNUJxf5kMmM0
#بزرگسال_هات 💋
87562683.gif.mp40.23 KB
100
00:02
Video unavailable
#رمان_قصر_سکس
👄دختر خوشکل حرم سرا گیر شاهزاده ی خشن و حشری قصر میوفته و هر شب تاخت و تاز سکسی روی تخت دارن...
https://t.me/+DBK2hNUJxf5kMmM0
https://t.me/+DBK2hNUJxf5kMmM0
#بزرگسال_هات 💋
87562683.gif.mp40.23 KB
2700
00:02
Video unavailable
#رمان_قصر_سکس
👄دختر خوشکل حرم سرا گیر شاهزاده ی خشن و حشری قصر میوفته و هر شب تاخت و تاز سکسی روی تخت دارن...
https://t.me/+DBK2hNUJxf5kMmM0
https://t.me/+DBK2hNUJxf5kMmM0
#بزرگسال_هات 💋
87562683.gif.mp40.23 KB
3700
- من تو سن بلوغم.
کمربندش را بست و نگاه من زیر شلوارش ماند.
- خب؟ اول صبح اومدی اینو بگی؟
خودم میدونم.
حرکت کرد برود که دستش را گرفتم.
- تو سن بلوغ نیاز جنسی دارم.
عصبی بازویم را گرفت.
- دست زدی به تنت شاداب؟ اونجاتو میسوزونما.
ترسیده زمزمه کردم:
- من دست نزدم می خوام تو دست بزنی.
در مقابل نگاهش پیراهنم را تن کندم و...
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
45110
Repost from N/a
- واژن کوچولوی تو تحمل سکس با مرد 34 ساله رو نداره دختر جون!
دخترک با لباس خواب سرخ دور مرد چرخ میخورد و دستش را اغواگرانه روی شانه اش میگذارد
- از کجا میدونی؟ تحمل بزرگترین ویبراتور ها رو که داشته! مگه مال تو بزرگ تر از اوناس؟
اصلان با خشم و صورتی کبود چانه دخترک بی حیا را به چنگ میگیرد و با شتاب سمت خود میکشد
- بزرگتره گیلا اونقدر بزرگتر از هر چرت و پرتیه که تا حالا دیدی و الان به دروغ میگی ازشون استفاده کردی که تا چند هفته روی تخت درازکش میمونی و بعید نیست پاره شی!
گیلا نفس بلندی میکشد و بدون ترس از او و صدای بلندش در همان حال روی پاهای مرد میشیند و پاهایش را دو طرف او میگذارد
توی صورت عصبی مرد نفس میزند
- میخوام حسش کنم..
دست مرد از روی چانه اش قفل گردن سفید و جذاب دخترک میشود و به زور خودش را کنترل میکند تا یک لقمه چپش نکند
- از کی اینقدر بی حیا شدی که میخوای عضو منو حس کنی؟!
اینبار گیلا هم عصبی میشود و روی سینه های منقبض مرد میزند
- تو هیچ کارهی منی!
- بقیه به من به چشم دیگه نگاه میکنن!
دخترک حرص میزند و در حرکتی ناگهانی دستش را از روی شلوار وسط پاهای مرد فشار میدهد و با اینکه لحظه ای از بزرگ شدن چیزی که درون دستش است میترسد اما با تمسخر طعنه میزند
- خودتم میخوای منو بکنی!
فشار دست اصلان روی گردن دخترک و سرخی چشمانش نشان از طوفانی بزرگ میدهند
- گیلا.. داری با دم شیر بازی میکنی!
همین الان بلند میشی میری تو اتاقت وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
گیلا از عمد روی پاهای مرد تکان میخورد و با حس کردن برآمدگی واضح شلوارش لبخندی از پیروزی میزند
- اگه بخوای منو بفرستی اتاقم اینبار دیگه نیاز های جنسیم رو با وسیله ها خالی نمیکنم میرم سراغ یه پسر ت..
قبل از اینکه شاداب فرصت کند نفس بکشد دستان بزرگ مرد او را به شدت روی کاناپه پرت میکنند و خودش هم روی آن خیره سر خیمه میزند
- توی لعنتی مال منی گیلا!
مواظب باش چه زری از دهنت میاد بیرون!
دختر با نفس نفس دست روی سینه مرد میگذارد و آتش او را شعله ور میکند
- حالا که مال توام اونطوری که میخوای منو بکن!
گیلا دیگر طاقت خود را از دست میدهد و با وارد کردن زبانش داخل دهان دخترک جذابش سخت او را میبوسد
پای دخترک به وسط پاهای اصلان کشیده میشود و غرش بلند مرد داخل خانه میپیچد و بی نفس سینه های توپرش را میفشارد و جیغ گیلا بلند میشود
- هیش کوچولوی سکسی نمیخوام صدات به گوش همسایه ها برسه!
می گوید و بی طاقت لباس خواب او را در تنش پاره میکند
با کنار زدن شورت او زیپ شلوارش را باز میکند و آن را با لباس زیرش پایین میکشد که لحظه ای دخترک با دیدن بزرگی او با ترس عقب میکشد اما بلافاصله اصلان بدنش را چنگ میزند
- گفتم اگه نری راه پس کشیدن نداری!
گلوی دختر را میبوسد و با یک حرکت ...
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
78240
Repost from N/a
.
- اون زبونِ درازت و بندازم جلوی سگ بخورش که اینقدر آبروی منِ بی صاحاب و نبری؟
لب بر چانده و طلب کار می غُرَد:
- مگه چیکار کردم اصلان؟ همش هی تند تند سرم داد می زنی! نمی بینی دلم میشکنه تیکه تیکه میشه ؟
اصلان در دل قربان صدقه ملوسک رو به رویش می رود...
اخم هایش را حفظ می کند و به خشکی لب می زند:
- رفتی به ماجان چی گفتی؟!
تند و بدون مکث لبانِ سرخش را جمع می کند و لب می زند:
- هیچی!
سر خم می کند و رخ به رخش می شود ....
ملوسک از اخم های درهمش می ترسد!
همیشه می ترسید...
واهمه داشت از آن اخم هایش....
- هیچیِ هیچی؟
لکنت زبان می گیرد و مِن مِن می کند...
- هی..هیچی...
- هیچی نگفتی و زبونت و موش خورد؟! چرا میخوای شرف و آبروی منو به باد بدی وِزّه؟
- مگه ماجان باده که شرف تورو ببره؟!
الان می رم به ماجان میگم تو بهش گفتی بادِ معده!
به سرعت از زیر دستش گذر. می کند که با حرص دست دورِ کمرِ کوچکش می گیرد و مانع رفتنش می شود
- دیگه چی ؟! همون اول باید اون زبونت و مینداختم جلو سگ که دیگه وز وز نکنی !
خواستی فرار کنی مثلا سر منو شیره بمالی؟!
اره بادوم؟
دیگر به دام افتاده بود....
با غُر غُر و ناز صدایش لب می زند:
- اصلان تو که هیچ خر نمیشی! مجبورم بهت بگم....
به ماجان گفتم اصلان شبا منو بغل نمیکنه...
صبح که میخوام برم مدرسه دعوام میکنه میگه لباست تنگه همه دار و ندارت میزنه بیرون!
- بغل میخوای؟!
ملوسک دوباره خودش را لوس کرده و به ارامی سر تکان می دهد
- شبا دیگه بیا بغل خودم بخواب، بادوم!
ولی واسه اون لباس مدرسه حرفم همونه!
اصلان به نرمی شقیقۀ پر نبض دخترک نازک نارنجی را بوسید و تهدید گونه گفت:
-دفعۀ دیگه از این فکرا بزنه به سرت دست میندازم و اون مغز کوچولوت رو بیرون میکشم و خام خام میخورمش...
دخترک ملوس وار سرش را به سینه اصلان می مالد و لب می زند
- مگه من زنت نیستم؟!
من میخوام همه بدونن زنتم نه همخونهت....
بدم میاد هی این دخترای داخل عمارت بهت زل میزنن و قربون صدت می رن....
گونه های اناری اش را محکم می بوسد و کنار گوشش لب می زند:
-بیحیا شدی!...اینقدر با دُم آقا شیره بازی نکن دخترِ خوب...بذار کبریت بیخطر بمونه برات...عصبانی که بشه یادش میره که ناز کِشِت بوده و نازت رو میخریدهها...
https://t.me/+L8rYIGXALswyZjdk
https://t.me/+L8rYIGXALswyZjdk
https://t.me/+L8rYIGXALswyZjdk
100
Repost from N/a
- اصلان بین پام داغ شده!
حرفم را در حالی میزنم که سرم را جایی نزدیک به گوش و گردنش فرو کردم.
- ماجان اینجاست، صداتو بیار پایین سلیطه!
- بذار برسه بفهمه شوهرم بهم نمیرسه بین پام داغ شده، خب چیکار کنم؟
دستش پیشروی کرد و کمرم را محکم بین انگشتانش فشرد و لب زد:
- ولوم صداتو بیار پایین، سیرمونی نداری مگه تو بچه؟ مگه همین دیشب با هم نبودیم جوجه؟ چته باز میخوای؟
سرم را به نشانهی تایید تکان دادم که گفت:
- دردت میگیره هی میفتم روت، دیشب سه چهار بار رفتیم حموم، ماجان الان فکر میکنه من بی طاقتم امون نمیدم بت!
لب پیچ دادم و گفتم:
- مگه بی طاقت نیستی خب؟ من فقط میام جلو؟
چشمهایم را بالا فرستادم و انگشت اشارهام را به نوک سینهام کوبیدم:
- کی دیشب اینارو زخم کرد؟ گربهی تو محل یا تو!
تنم را به در چسباند و گفت:
- گربه محل پنجول میکشه من میک میزنم! فرقشو هنوز پیدا نکردی جوجه؟
با شیطنت گفتم:
- میک زدنات به کنار وقتی مثل گربه لیس میزنی، کیف میکنم!
- همین گربه اگر گازت بگیره صدات تا اونور محل میره! این قدر شیطونی نکن سلیطه!
دستش را روی سینه اش می گذارد!
قلبش بی امان در سینه اش می کوبد!
- چشمات و دلت یه چیز دیگه میگه پسر حاجی!
صدایِ ماجان ازآشپزخانه بلند شد!
- عین آقای خدا بیامرزشه! لام تا کام با زنش حرف نمیزد! ولی بنده هدا خانم جان صبح که میومد پایین ازدرد به خودش میپیچید!
این اکر پسر همون پدره، آرزوی سلامتی میکنم برات مادر!
دخترک چموش لب می گزد!
اصلان می غرد:
- ماجان خبر نداره، زن پسرش چه بلایی داره سرش میاره! شَبا که ول نمیده لامصب!
- من ول نمیدم یا تو؟! اول صب جلوی ماجان با هزار تا آخ و اوخ پامیشم!
- خودِ توله سگت کرم میریزی! یه دور که حاملت کنم دیگه میفهمی با دُم شیر بازی نکنی !
به سمت اتاق می روند که صدای ماجان بلند می شود:
- آقا شیره بپا حاملش نکنی ! زنت هنوز هفده سالشه!
https://t.me/+L8rYIGXALswyZjdk
https://t.me/+L8rYIGXALswyZjdk
https://t.me/+L8rYIGXALswyZjdk
1100
Repost from N/a
- هر شب کارم شده شق کردن! از کمردرد مردم گیلا... لطفا درست لباس بپوش!
چشمهای درشتترش گرد شد و متعجب نگاهی به خودش کرد.
- مگه چطوری لباس میپوشم؟
اصلان کلافه به تاپ و دامن نیموجبیش نگاه انداخت، دار و ندارش را به نمایش گذاشته بود.
دست لای موهای خوش فرمش میبرد.
- بهتره بگی چطوری نمیپوشم!
گیلا چشم غره میرود و دستش را روی هوا تکان میداد.
- برو برای خواهرت ادا اطوار بیا اصلان، خیلی لباسام از خواهرت بهتره! نگا چی پوشیده توروخدا!!
به جایی که ترلان نشسته بود، اشاره کرد و پوزخند زد.
اصلان نفسش را محکم از قفسهی سینه بیرون میفرستد.
- ترلان خواهرمه گیلا... خودت داری میگی خواهر!
گیلا گیج نگاهش میکند و چانه بالا میدهد:
- چه فرقی داره اصلان؟ خب منم خواهرت اصلا!
اصلان مچ دستش را میگیرد و دنبال خود میکشد، داخل اتاق هولش میدهد و میغرد:
- حالیت نیس چی دارم میگم گیلا؟ میگم شق کردم، شق درد دارم از شب تا صبح... برو گمشو یه چی درست و حسابی بپوش گیلا!
گیلا از گوشهی چشم نگاهش میکند و لب ورمیچیند.
عصبانیت اصلان را درک نمیکرد.
دست به سینه میزند و میپرسد:
- اصلان من نمیفهمم تو چه مرگته! واسه چی شق میکنی؟ من که لخت نیستم!
اصلان تیز نگاهش میکند و دستی به صورتش میکشد.
از هفت مرحله پرت بود!
- برو لباستو عوض کن تا بهت بگم. من همینجا پشت در منتظرت میمونم!
سر تکان میدهد و در را میبندد.
تاپش را از تن در میآورد و با نیم تنهی برهنه، بدون حتی سوتین دور خودش میچرخد تا لباس دیگری پیدا کند.
وسط گشتنش ناگهان چیزی به ذهنش میرسد.
خشک شده چند لحظه عمیق به حرف اصلان فکر میکند.
- من شق میکنم!
بی حواس سمت در میچرخد و یک ضرب در را باز میکند
رو به اصلان که منتظر پشت در ایستاده تا گیلا لباسش را تعویض کند جیغ میکشد:
- اصلااااان؟ تو چرا باید برا من شق کنی؟
اصلا شوکه سمتش میچرخد و با دیدن سینه های گرد و برهنهاش، وا رفته مینالد:
- این چه ریختیه خدا لعنتت کنه؟
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
3400
Repost from N/a
گیلا بغض کرده و کودکانه پرسید : امشب بغلم نمیکنی ؟ دست رو موهام نمیکشی ؟
مرد عکس العملی نشان نمیدهد و تنها صدای نفسهای عمیقش است و بس ...
دخترک برای خوابیدن روی سینۀ فراخ و ستبرش دل دل میزند .
سر پایین میاندازد. عادت به نامهربان شدن این مرد ندارد . اشکش میچکد...
_از وقتی بچه بودم جای خوابم شد بین بازوهات...الآن بد داری تنبیهم میکنی...دق میکنما...من که معذرت خواستم...بس نیست ؟
اصلان بیآنکه چشم باز کند آمرانه و بی انعطاف میگوید : از این به بعد میری اتاقت میخوابی...یالا بچه...نبینم اینجا باشیا...
می ترسد...از دور شدن میترسد...از رانده شدن میترسد...
لجبازی میکند و نمیرود .
خودش را پیش میکشد و بیهوا سر روی سینۀ مرد میگذارد .
دست روی بازوی عضلانی و رگهای برجستۀ اصلان میکشد . چشمهای اشکیاش خالکوبیهای ترسناک و پیچ در پیچ مرد را دنبال میکند...
_اینکه امروز اینجوری دم در آوردی و سوارم میشی همش تقصیر خودمه...یه بار اون روی قشنگم رو بهت نشون میدادم میفهمیدی دنیا دست کیه بچه...
بچه صدایش می کند و هر بار دل گیلا می ریزد و درد میکند.
او نمیخواهد در نظر اصلان یک دختربچه باشد...
_اون روی قشنگت یعنی روی سگ ؟
اصلان ضربۀ نچندان محکمی روی باسن گیلا زد و غرید : بیادب !
_وقتی اون روت رو بخوای بهم نشون بدی کتکم میزنی ؟ یا سرم داد میکشی ؟ چیکارم میکنی ؟
اصلان چرخی میزند و تن گیلا را زیر تنش میکشد .
میغرد : میبندمت به تخت یه چسب گنده هم میزنم دهنت تا دیگه هر جا هر جا دهنت رو وا نکنی و مهمل نبافی...
فین فینی میکند و به سختی لب میزند : اینکه من دلم واست رفته مهمله ؟ مهم نیست که من دوستت دارم ؟
اصلان دست روی پهلوی دخترک گذاشت و تنش را کمی بالا کشاند : هر چی که مربوط به خاله ریزه باشه واسه من مهمه...من قربون اون دل کوچولو و احمقت بشم...حالیته من جای عموتم؟
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
7800
Repost from N/a
.
-اصلان جون برام لاکِ قرمز بزن!
مرد چپ چپ نگاهش کرد.همین مانده بود رئیس بزرگ خاندان برای دختر بچۀ شیطان لاک بزند.
با آن صدای بَم و گیرایش غرید:
-تنت میخاره جِغِله؟...لبات چرا قرمزه؟...نشنیدی که گفتم تو این عمارت ساده بگرد؟
دخترکِ تیتیش،از لحن جدی و بیانعطافش بغض کرد و مانند کودکان لب برچید: داری محدودم میکنی!
مرد با چشمانی تنگ شده دست انداخت بازوی ظریف گیلا را گرفت و او را روی پایش نشاند.
گیلا با ترس نگاهش کرد.
لب روی شقیقۀ نبض دارش گذاشت و نرم بوسید و بعد از مکث کوتاهی گفت:
-این موها رو دفعه دیگه #چتری بزنی و بریزی بیرون فندک میگیرم زیرش آتیششون میزنم بچه...فهمیدی؟
گیلا ماتم زده صدایش زد:
- اصلان؟
-جان؟...مگه نمیگی دارم محدودت می کنم؟پس بذار کاملتَرِش کنم که دفعه دیگه سوارم نشی...
گیلا لجبازی کرد:
- برام لاک بزن...
گیلا را روی تخت هل داد و روی تنش خیمه زد.
گیلا تقلا کرد تا تن کوچکش را از زیرش بیرون بکشد اما بیفایده بود.
اصلان انگشت شصتش را روی لب زیرین دخترک کشید و خفه غرید:
- که ناخوناتم بشه هم رنگ لبات؟...پاک میکنی این رنگ و لُعابا رو فلفل خانوم!...ببینم اینجوری رفتی بیرون و جلو مردای طایفه چرخیدی پدرت در میارم...میکنمت آینه عبرت همه که هوس نافرمانی نکنن!
بغضش شدت گرفت و اشکهاش که چکید نگاه مرد کمی نرم شد: چی کارم میکنی؟...منم مثل خدمتکارات فلک میکنی؟شلاقم میزنی؟
اصلان به قربان دخترک نازک نارنجی !
گیلا دستهاش را دور گردن اصلان حلقه کرد و سرش را به سینهاش چسباند و به خودش پناه برد.
-خیلی دردم میاد اصلان...دلت میاد من درد بکشم؟...مگه همیشه نمیگی بچه زدن نداره؟
دستش را زیر بلوز دخترک برد و به نرمی شکم تختش را نوازش کرد و لالۀ گوشش را بوسید.
-دلم نمیاد دُخی کوچولویی که خودم دارم بزرگش میکنم و لی لی به لالاش میذارم رو بِزنم...ولی دلم میاد واسه تنبیه کردنش هر چی که دوست داره رو ازش بگیرم...
گیلا هق زد: خودتم ازَم میگیری؟
بیشرفِ پر ناز و ادا!
خوب میدانست چطور مرد بیانعطاف مقابلش را نرم کند و دل و ایمانش را ببرد.
اصلان تن دخترک را بالا کشید و میان بازوانش اسیر کرد.
با صدایی که در آن خنده موج میزد غرید:
-اونقدر اَدا بیا برام که رنگ بدنت رو بکنم هم رنگ لبات...
گیلا با ترس پچ زد : میخوای بزَنیم؟
با بیخیالی جوابش را داد: اوهوم...مگه قرمز دوست نداری؟...رژِ قرمز...لاک قرمز...و پوست قرمز!
گیلا تقلا کرد و او گازی از گردن دخترک گرفت و با خباثت گفت:
-کجا؟ مگه نمیخواستی واست لاک بزنم؟
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
https://t.me/+KPpe2aW0Xl80ZmRk
7110
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.