cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

°• جِـرآحَتـــــ •°

❁﷽❁ ••°• جـرآحتـــــ •°•• "ﻫاﻧﻳ زﻧﺩ"

Show more
Advertising posts
19 375
Subscribers
+1 24724 hours
+2 0757 days
+2 97630 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 30r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
00Loading...
02
قیمت گوشیم ۱۲ میلیونه ولی ماهی ۳۰ میلیون ازش پول درمیارم😌 https://t.me/+6Caqd8wZIeMwM2Y0
00Loading...
03
💰 هر وقت طلا میفروختم از شانس من فرداش کلی قیمتا بالا میرفت و میلیونی ضرر میکردم تا اینکه با این چنل آشنا شدم و یاد گرفتم کی طلاهامو بفروشم و دوباره کی بخرم 🫠👇 💰 @gheimat_dolar_tala ⬅️
00Loading...
04
💰 هر وقت طلا میفروختم از شانس من فرداش کلی قیمتا بالا میرفت و میلیونی ضرر میکردم تا اینکه با این چنل آشنا شدم و یاد گرفتم کی طلاهامو بفروشم و دوباره کی بخرم 🫠👇 💰 @gheimat_dolar_tala ⬅️
00Loading...
05
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 30r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
00Loading...
06
لیفت خونگی سینه های افتاده و آوویزون😏
00Loading...
07
سلام میخواستم بگم سینه هام کوچیک بود قد عدس هرجا میرفتم مسخرم میکردن میگفتن چه صافه چرا هیچی نداری حالا چندوقت پیش دوستم بهم میگفت نکنه پسری تو ببینم پایین تنتو انقد ناراحت بودم🥲 تا اینکه با کانال خوشگلا آشنا شدم و با راه حلش سایز ممه هام ۸۰ شد و یه چندروز دیگه میشه ۸۵ 😭😍 از اینجا یاد گرفتم خدا خیرش بده خیلی خوشحالم🫠 @Sport_world
00Loading...
08
🔴اگه اسفند میدونستی دلار از ۴۸ هزارتومن تا ۷۰ هزارتومن هم میره، چقدر ازش میخریدی؟! باورش سخته ولی این کانال تنها کسی بود که ماه پیش که دلار به ۷۰ رسید گفته بود این ماه میاد زیر ۶۰! الان هم داره از دلار زیر ۵۵ حرف میزنه!!👇 ( @TAHLIL-DOLAR )
00Loading...
09
🔴اگه اسفند میدونستی دلار از ۴۸ هزارتومن تا ۷۰ هزارتومن هم میره، چقدر ازش میخریدی؟! باورش سخته ولی این کانال تنها کسی بود که ماه پیش که دلار به ۷۰ رسید گفته بود این ماه میاد زیر ۶۰! الان هم داره از دلار زیر ۵۵ حرف میزنه!!👇 ( @TAHLIL-DOLAR )
00Loading...
10
میدونی درامد یه تریدر ماهانه چقدره؟ اگه بگم پرات می ریزه. از یک میلیون شروع میشه تا صد میلیون و حتی بیشتر. اگه میخوای فقط با یه گوشی و اینترنت به درامد برسی و هیچ مهارتی نداری، اینجا جوین شو • @Admini
00Loading...
11
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 😱ظرفیت کارها محدوده 😱 29sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
00Loading...
12
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 😱ظرفیت کارها محدوده 😱 29sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
00Loading...
13
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 😱ظرفیت کارها محدوده 😱 29sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
00Loading...
14
دینی دوازدهم😐😐😐
00Loading...
15
❌سوالات نهایی دینی لو رفت❌ دانلود سوالات
00Loading...
16
🔴🔴 دانلود امتحان نهایی فردا 🔴🔴
00Loading...
17
✅امـتـحانـات نـهایی لـو رفـت ✅
00Loading...
18
❌سوالات نهایی دینی لو رفت❌ 📕سوالات نهایی دینی دهم ➡️ 📗سوالات نهایی دبنی یازدهم ➡️ 📓سوالات نهایی دینی دوازدهم ➡️
00Loading...
19
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 29r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
00Loading...
20
-شرط داشتن اون ارثیه اینه که باید با حسام ازدواج کنی...!!! گلی با نفرت به حاج نصرت نگاه کرد: چطور می تونین همچین پیشنهادی بدین وقتی پسرتون چندسال ازم بزرگتره و زن داره...؟! حاج نصرت خونسرد نگاهش کرد: به پول احتیاج داری یا نه...؟! گلی بغض کرد و بی اختیار غرید: داری تهدیدم می کنی یا می خوای برای پسرت وارث بیارم...؟! پیرمرد پا روی پا انداخت. زیر دست ننه اغا بزرگ شده بود. حیف بود. -حرفم کاملا واضحه دخترجون...!!! دخترک بلند شد و با تنی لرزان گفت: واضح نیست حاج نصرت... چون داری گرو کشی می کنی... می دونی دارم له له می زنم برای پول، می خوای از آب گل آلود ماهی بگیری اما کور خوندی من قرار نیست زن پسرت بشم و خودمو بدبخت کنم...! حاج نصرت پر نفوذ و عمیق نگاهش کرد و تیر خلاص را زد: تو همینجوریشم بدبخت هستی... یه بچه که حاصل.... حاصل تجاوز بود رو هرکاری کردن سقط کنن اما نشد.... تو حتی دختر منو هم بدبخت کردی...! گلی با یاداوری دختر این پیرمرد و ازارهایش بغض کرد. -دخترت خودش انتخاب کرد که بدبخت بشه اما من هیچ انتخابی نداشتم...! مرد از حقیقت حرف های دخترک سری تکان داد و با حفظ همان اقتدار و جدیت گفت: الانم هیچ انتخابی جز حسام نداری...! گلی ماند. -همین پسری که داری سنگش و به سینه میزنی تا زنش بشم چشم و دیدن من نداره... اصلا مگه زن نداره خب با زنش بچه دار بشن... چرا می خوای بازم منو بدبخت کنی...؟! پیرمرد رک گفت: زن هرزش روی پسرم عیب گذاشته که عقیمه اما می خوام ثابت کنم نه تنها هیچ عیبی نداره بلکه می تونه یه وارث پسر برام بیاره....! دخترک با نفرت نگاهش کرد. دیگر اشک هایش دست خودش نبود. این بازی زیادی ناعادلانه بود. نگاه بی پناهش را به پیرمرد دوخت که مرد باز حرفش را تکرار کرد... -زن پسرم شو و منم ارثیه ننه آغا رو بهت میدم...! دخترک چشم بست: من از شما هم بدم میاد... من با شماها فرق دارم... شماها منو یه دختر خراب می دونین که موهاش همیشه بیرونه و صورتش غرق آرایش... لباس هامم که دیگه هیچی... چطور می خوای من قرتی رو برای پسر مذهبیت بگیری...؟! پیرمرد بی توجه به حرف هایش خیره در نگاهش گفت: توی وصیت ننه اغا ذکر شده شرط داشتن اون ارثیه، ازدواجته...! و جدا از اون ننه آغا ازم خواسته بود که خودم شوهرت بدم و حالا هم کسی رو بهتر از حسام برات سراغ ندارم...! گلی با نگاهی تار و لحنی خشدار از گریه گفت: پسرت زن داره حاجی...! من نفر سوم این رابطه نمیشم...! حاج نصرت ابرو بالا انداخت. -بخاطر ننه اغا...! نذار روحش پر عذاب باشه...!!! -پس من چی...؟! پیرمرد با خیالی راحت گفت. -زن پسرم شو و براش وارث بیار... اونوقته که هم خودم هم پسرم دنیا رو به پات میریزیم...! https://t.me/+lF_V6xsJDp05MWU0 https://t.me/+lF_V6xsJDp05MWU0 https://t.me/+lF_V6xsJDp05MWU0 گلی مجبور میشه برای پول زن حاج حسام متاهلی بشه که وارث بیاره و مردی فوق العاده مذهبی و متعصبه و گلی که زیادی قرتی و بی حجابه... ❌❌❌
00Loading...
21
⁠ طالع بینی سوتین دختران: 1_سوتین مشکی: باهوش 2_سوتین ابی: شیطون 3_سوتین صورتی: ناز وسکسی 4_سوتین سبز: دوست داشتی 5_سوتین زرد: بد اخلاق 6_سوتین قرمز: هات 7_سوتین سفید: مغرور 8_سوتین لیمویی: جذاب 9_سوتین بنفش: خشن 10_سوتین نارنجی: مهربون 11_سوتین کرم: دلربا 12سوتین خاکستری: بی احساس 13_سوتین آسمانی: لوند و عاشق امیر با خنده سر تکان داد. - کم مزخرف بگو آرمان… بی‌اختیار با این جوک آرمان فکرش به سمت یکی از کارمندانش که تازه از شهرستان به تهران برای کار آمده بود رفت که چند وقتی بود ذهنش را به خود مشغول کرده بود، اما با فهمیدن اینکه آن دختر نامزد دارد به زور خودش را کنترل می‌کرد تا فکرش به سمت او نرود. درست بود که آدم معتقدی نبود و خوش گذرانی‌های زیادی در زندگی داشت اما ناموس دیگران خط قرمزش به حساب می‌آمد. آرمان با جدیت به میز کنار دستشان اشاره کرد. - مثلا به این دختر خوشگل میاد سوتین سفید تنش باشه! امیر اخم کرد. - زشته آرمان… نمی‌خواست دختری که آرمان گفته بود را نگاه کند، اما صدای بلند و آشنای زن نگاه او را به آن سمت کشاند. - میثم تورو خدا اینکارو نکن… سرش را به تندی به پشت چرخاند و با دیدن افسون پیشوا همان دختری که دل و ایمانش را ربوده بود مات شد. مرد جوانی آن طرف میز نشسته و داشت با دستش برایش خط و نشان می‌کشید. - گورتو از زندگیم گم کن، از وقتی پا گذاشتی تو زندگیم ریدی به همه چی! افسون نالید: - میثم اسمت رو منه، به من فکر کردی؟ تو اون محلی که زندگی می کنیم بفهمن ولم کردی هزار و یک حرف پشتم درمیارن. میثم غرید: - به جهنم. برو بمیر اصلا! امیر با خشم دستش را مشت کرد! نامزد افسون پیشوا این مرد بد دهن بود؟ میثم از پشت میز بلند شد و افسون هم با ترس بلافاصله برخاسته و آستین کتش را گرفت. - میثم توروخدا اینکارو نکن باهام. بدون تو چطوری برگردم شهرمون؟ بدون تو چطوری تهران زندگی کنم؟ میثم چرخید و سیلی محکمی روی گونه‌ی دخترک فرود آورد. - ولم کن زنیکه‌ی دوزاری می‌خواستی سنتی شوهر نکنی که دلمو زدی ولت کنم! تمام افراد حاضر در رستوران چرخیده و آن‌ها را تماشا می‌کردند. با سیلی میثم امیر از جایش پرید. آرمان شوکه نگاهش کرد. - چته؟ بشین سرجات بخاطر یه سوتین ناقابل فردین بازیت نگیره، حالا شاید سوتینش زرد بود! امیر بی‌توجه به آرمان به سمت افسون که با خجالت و گریه داشت دنبال کیفش می‌رفت تا آنجا را ترک کند رفت. امیر کیفش را زودتر دید و آن را به سمتش گرفت. افسون با دیدن رییس شرکتش شوکه و خجالت زده شد. - آقای اروند… امیر دستمال کاغذی به سمتش گرفت. صورت برف دخترک با آن چشمان طوسی که بخاطر گریه سرخ شده بودند منظره‌ای ساخته بود که بی‌قرار ترش می‌کرد. تمام تن و حس‌های مردانه‌اش افسون پیشوا را می‌خواست. - بگیر اشکاتو پاک کن. همه دارن نگات می‌کنن. افسون با خجالت سرش را پایین انداخت. - ببخشید. امیر محکم گفت: - برو بیرون همه دارن نگات می‌کنن میزتو حساب کنم بیام. - آخه… امیر با اخم غرید: - آخه نداره گفتم برو بیرون. افسون اطاعت کرد و امیر بعد از حساب کردم میز و توضیح دادن به آرمان از رستوران بیرون زد. افسون را مجبور کرد سوار ماشینش شود و بعد گفت: - حالا می‌خوای چیکار کنی؟ -چی رو؟ - من همه‌ی حرفاتو شنیدم حالا چطوری می‌خوای برگردی شهرتون؟ افسون بغض کرد. - نمی‌دونم. امیر بی‌مقدمه گفت: - برنگرد، بمون تهران. افسون به گریه افتاد. - چطوری؟ من که اینجا خونه ندارم. امیر بلافاصله پیشنهادی که در سر داشت را مطرح کرد. - بیا خونه‌ی من! افسون شوکه نگاهش کرد. - منظو… منظورتون چیه؟ امیر ریلکس گفت: - صیغه محرمیت می‌خونیم تو خونه‌ی من بمون و بجاش من ازت می‌خوام… افسون با حرص دستش را به سمت دستگیره‌ی ماشین برد. - اشتباه گرفتین من… امیر بازویش را گرفت. - اشتباه نگرفتم، تو الان برگردی شهرتون گردنتو میزنن، اینجا تو خونه‌ی من بمون و بجاش من هر امکاناتی رو برات تامین می‌کنم. منتها حواست باشه خبری از عشق و عاشقی نیست. افسون چرخید و به چشمان جدی امیر خیره شد. مردی که کل زنان هلدینگ آرزویش را داشتند. - من… امیر حرفش را قطع کرد. - افسون پیشوا این تنها راه نجاتته! تو خونه‌ی من بمون تا وقتی که خودت مستقل شی. https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk افسون وارد خونه‌ی امیر میشه و کم‌کم عاشق امیر میشه اما با برگشتن دوباره‌ی نامزد سابقش میثم….🔥💦 https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk افسون به دختر شهرستانی خوشگله که بخاطر کار میاد تهران و وارد شرکت امیر که یه مرد هات و جذاب و زن بازه می‌شه و با جدا شدن از نامزدش و پیشنهاد رییسش که تو کف افسونه با اون همخونه میشه و…🔞 ♨️💯💯🔥 https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
00Loading...
22
سه سال بزور باهاش خوابیدم حاج خانوم! حالا دیگه حتی رو تختم راضیم نمیکنه... نامدار با غیظ می غرد و خاتون ترسیده دست روی لب هایش می گذارد - ه‍یس نامدار... هیس... میشنوه دختره طفلک... گناه داره بخدا مگه چشه آخه؟ نامدار کلافه دست به کمرش می زند - چش نیست؟ هر جا میبرمش آبروم و می بره... نه حرف زدن بلده نه بگو بخند عین ماست می مونه... حیثیتمو جلو همکارام برده! خاتون دست به بازوی پسرش می فشارد تا آرام شود و هیچکدام نمی بینند دخترک هفده ساله را که پشت در ایستاده، مرده... - خب بلد نیست طفلک چیکار کنه؟ سه سال پیش میگفتی میخوامش حالا که به یه جایی رسیدی دیگه نمی پسندیش مادر؟ نگاه کلافه نامدار سمت مادرش می چرخد - راضیش کن بی سر و صدا زیر اون برگه رو امضا کنه. توافقی طلاقش و می دم بره پی زندگیش باشه؟ خاتون پر درد باشه گفته و یاس بی جان تا اتاق خودش را کشانده بود. توافق نامه امضا می کرد برود پی زندگی اش؟ سه سال پیش قرار بود زندگی شان را با هم بسازند و حالا نامدار یک زندگی جدید داشت می ساخت با آن دختر... اسمش مریم بود. خیلی زیبا بود خیلی زیبا تر از اوی ماست... در اینستاگرام عکس و فیلم هایشان را دیده بود همه چیز ها را می دید اما دوستش داشت حرفی نمی زد - عروس خانوم؟ اینجایی؟ بابا مهمون اومده خونتونا چرا اومدی تو اتاق؟ به سختی تنش را از روی تخت بالا کشید و با لبخند به سمت پذیرایی رفت امسال سومین سالگرد ازدواجشان بود. اصلا برای همان مهمانی گرفته بود خودش پخته بود. حتی کیک را... نامدار به کیک شکلاتی حساسیت داشت... این مهمانی آخرین کنار هم بودنشان بود. با حسرت نگاهی به نامدار انداخت خوشحال بود و با برادرش حرف می زد با همه خوب بود قبلا با او هم خوب بود اما الان نه... با پس زدن بغضش کیک را برداشته و بیرون رفت - عروسم؟ کیک چرا پختی؟ نکنه خبریه هان؟؟ همه منتظر خبر خوش بودند جز نامدار او جا خورده اخم کرده بود - امشب سالگرد عروسی مونه مادر جون دید که نفس نامدار آزاد رها شد حتی بچه ی او را هم نمی خواست و او مصمم تر می شد روی تصمیمش... - برات کیک توت فرنگی پختم می دونم دوست داری نامدارجان. نامدار بی حرف نگاهش می کرد. در زمردی های دخترک یک چیزی سرجایش نبود‌... - فقط قبل بریدن کیک اگه میشه من زودتر کادومو بدم مطمئنم منتظرشی اخم های نامدار غلیظ تر شده بود. عطیه که با او حرف نزده بود هنوز! - خیلی گشتم چی برات بخرم یعنی می‌دونستم چی دوست داری ولی بازم فکر می کردم دیگه برات کم باشه این کادو ها و آبروتو ببرم... ضربه ی اولش مهلک بود نامدار تکان خورده بود اما او هنوز می گفت با همان تپق و تته پته هایش... - ح...حرف زدنم‌ بلد نیستم ه... همیشه کلی وقتتونو می گیرم ببخشید. جلو رفته بود که نامدار تنش را بالا کشیده و زیر گوشش غرید: - چه مرگته چرا چرت و پرت می گی؟ خندید. با درد... کادویش را از جیبش در آورده و برای آخرین بار روی پاهایش بلند شده و گونه ی نامردش را بوسید... - این بهترین کادویی که لیاقتشو داری... ورقه امضا شده ی طلاق توافقی را جلویش گرفته و با لبخند اضافه کرد - بهم قول بده خوشبخت بشی منم قول می دم موفق بشم مثل خودت ولی دیگه برای تو نیستم! گفته و میان هیاهوی بالا گرفته میان خانواده از خانه بیرون زد... قرار بود برگردد همانطور که قولش را داده بود... https://t.me/+8ik3mzuKivZjYmE8 https://t.me/+8ik3mzuKivZjYmE8 https://t.me/+8ik3mzuKivZjYmE8 https://t.me/+8ik3mzuKivZjYmE8
00Loading...
23
- صیغه‌م شو تا اجازه بدم از بچه خواهرت پرستاری کنی! داشت پیشنهاد می‌داد که صیغه‌ش بشم؟ صیغه‌ی شوهر خواهرم؟ با صدای بلندی گفتم: - چ..چی؟ تو دیوونه شدی؟ سرش رو تکون داد و نزدیک‌تر اومد. یک قدم عقب رفتم که خندید: - اگه می‌خوای تو خونه‌ی من رفت و آمد کنی و از خواهرزاده‌ت پرستاری کنی، باید محرمم بشی!! با نفرت به صورتش نگاه کردم. کل خانواده روی سر این آدم قسم می‌خوردن؟ اگه می‌فهمیدن که به خواهر زن خودش هم چشم داره باز هم مریدش بودن؟ - من به خواستگارم جواب بله دادم یعنی الان یه جورایی نامزد دارم، بعد تو داری میگی صیغه‌ی تو بشم؟ شونه بالا انداخت و گفت: - تصمیم با خودته... دوست داشتم یکی میزدم تو صورتش تا لال بشه... یا از اون ریش مرتبش می‌گرفتم و می‌کشیدم تا حرصم خالی بشه. - چرا برای نگهداری از خواهرزاده‌م باید با تو صیغه کنم؟ تسبیحش رو داخل جیبش فرستاد و به خودش اشاره کرد: - چون من پدر اون بچه م و تو خاله شی. هر کاری رو که بخوام انجام می‌دم! چرخید و سمت اتاقش رفت. قبل این که وارد اتاقش بشه گفت: - اگه خواستگارت رو انتخاب کردی دیگه هیچ وقت حق نداری بیای اینجا و کیارا رو ببینی. فکر کن اونم توی تصادف با خواهرت مرد! فکر کنم کیارا هم مثل خواهرم مرده؟ از عصبانیت نفس‌هام کشدار شده بود. خودم رو بهش رسوندم و یقه ی لباسش رو تو مشتم گرفتم و داد زدم: - ساکت شو عوضی ساکت شو... برای رسیدن به هوا و هوس خودت، بچه‌ت رو داری پل میکنی؟ چشم‌هاش رو بست و نفس عمیقی کشید. با تعجب بهش نگاه کردم که با خنده چشم‌هاش رو باز کرد و گفت: - وقتی شب خواستگاری تو رو دیدم دلم رو به تو باختم. ولی نتونستم چیزی بگم و با خواهرت ازدواج کردم. ولی حالا بعد از چند سال می‌تونم امیدوار باشم که تو مال خودم میشی! دستام شل شد و یقه ی لباسش از بین دستام آزاد شد. داشت راست می‌گفت؟ قلبم تیر کشید و چشم‌هام سیاهی رفت. بریده بریده گفتم: - ت..و دا..ری در..وغ می..گی! - نه من اهل دروغ نیستم. برای من زن کم نیست ولی دل من تورو می‌خواد. حرفم همونه که گفتم ... اگه می‌خوای از بچه خواهرت مراقبت کنی، باید صیغه‌ی من بشی! من نمی‌تونستم خواهرزاده‌م رو زیر دست نامادری ببینم... خواست وارد اتاقش بشه که لب‌هام تکون خورد و قبل این که روی زمین سقوط کنم گفتم: - باشه زنت میشم! https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk https://t.me/+vQwMhuKfoo1kMjVk
00Loading...
24
🔴🔴 دانلود امتحان نهایی فردا 🔴🔴
10Loading...
25
🟢 دریافت سوالات قطعیه دینی ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ 🟢 ✅دریافت سوالات دهم ✅دریافت سوالات یازدهم ✅دریافت سوالات دوازدهم
10Loading...
26
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 29r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
1550Loading...
27
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 29r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2170Loading...
28
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 29r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
5841Loading...
29
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 🧚‍♀ظرفیت کارها محدوده🧚‍♀ 29r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
3060Loading...
30
- چشمت روشن داداش! بیا ببین زنت چه غلطی کرده! خوبی مامان؟ عاطفه با هم زدن آب قند داخل رفته و او هم اخم آلود پشت سرش رفت - چه خبره باز؟ خاتون؟ - بیا مادر بیا اینجام قبل مردنم ببینمت بیا پسرم قدم هایش بلندتر شد - چی شده؟ خاله خانوم گریان از جا بلند شد - چی بگم خاله جان... چی بگم! ما می‌گفتیم عروس هم عین اولاد آدمه اما زن تو... عاطفه تیز ادامه ی حرف خاله خانوم را گرفت - اما زن تو افعیه داداش...‌مارو از خونه انداخت بیرون... از خونه داداشمون... رفتیم یه سر بهش بزنیم. تو پرو کردی اون دختره ی بی کس کار غربتی و... ما به جهنم معلوم نیست به مامان چی گفت...قلب مامان گرفته... بخدا اگه بلایی سر مامان بیاد من خودم... نامدار با اخم های درهم سر چرخانده بود که عاطفه از ترس لال شد - چی گفت بهت خاتون؟ عصبی بود همین امروز قرارداد بزرگی را از دست داده و دنبال دیوار کوتاه بود و چه کسی کوتاه تر از دخترکی که طبقه ی بالا از وحشت به خودش می لرزید - چی میخواست بگه؟ زبونم بسوزه بهش گفتم یکم به خونه زندگیت برس به خودت برس به چشم شوهرت بیای به من میگه اگه زن بودم زندگی خودمو نگه می داشتم که شوهرم نره زن دیگه بگیره... نامدار! اگه اون دخترو طلاق ندی دیگه مادر نداری... جونمو سوزوند اون دختر... دیگه تحمل ندارم... آخ خدا! حین بالا رفتن از پله ها صدای مادرش را می شنید و دیوانه تر می شد که لگدی به در کوباند - باز کن درو! دخترک پشت در ترسیده لب زد - نامدار بخدا من... با لگد بعدی اش نفس یاس رفته بود که تا دستگیره را چرخاند نامدار با غیظ یقه اش را چنگ زد - چه گهی خوردی تو! مگه صددفعه نگفتم در دهنتو ببند! یاس از وحشت تمام تنش می لرزید اما سعی میکرد توضیح دهد - ب...بخدا هیچی نگفتم نامدار... اونا دروغ می گن... من... من فقط گفتم برم بیرون از خونمون تا تو... نامدار عربده زد - تو گوه خوردی! یادت رفته زیر همین زن و تمیز می کردی من گرفتمت؟ حالا خانوم شدی داری مادر منو از خونه بیرون میکنی! و حرفش مساوی بود با مات شدن یاس راست می گفتند او پرستار خاتون بود - گمشو میری پایین عذرخواهی میکنی عین آدم! یاس دیگر نمی ترسید که عقب کشید - من چیزی نگفتم که باید عذرخواهی کنم... چشمان نامدار به خون نشسته و اینبار با چنگ زدن یقه ی دخترک کشان کشان پشت سر خودش کشیدش تا طبقه ی پایین - پسرخاله! بیاین تو... مریم کنار در منتظر ورودشان بود، مریمی که قرار بود زن نامدار شود اما نشد... یاس با نشستن دست نامدار روی بازویش سمتش چرخید برای بار آخر... - نامدار... اینبار نمی بخشمت... نمی بخشمت اگه بازم منو جلو اونا خورد کنی‌... گفته و منتظر بود نامدار تمامش کند و نکرد. انگار واقعا آن خواستن های نامدار عشق نبود هوس بود آنقدر که التماس زمردی های دخترک را ندیده و با هل دادنش داخل خانه بردش - برای چی این دختره رو آوردی نامدار؟ که داغ دلمو تازه کنی مادر...ببرش بیرون تا یادم نیاد چجوری جیگرمو سوزوند خاتون بازهم گریه هایش را از سر گرفته بود که نامدار غرید - عذرخواهی کن یاس! یاس هم بغض داشت اما گریه نمی‌کرد تا حرف بزند - من کاری نکردم عذرخواهی کنم نامدار... مامانت مریم و آورده بود خونه و زندگی تو رو ببینه... حتی داشتن نظر میدادن طرح خونه رو عوض کنن... چون قراره زنت بشه من برای همین... با کوبش پشت انگشتان نامدار چشمان یاس خیس شد. - اراجیف نباف عذرخواهی کن گمشو بالا میام تکلیفتو روشن کنم! یاس بغض کرده لب زد - اگه عذر خواهی کنم برای همیشه میرم نامدار... نامدار تیز نگاهش کرد دخترک حرف رفتن می زد؟کجا را داشت برود - عذرخواهی کن گفتم می دانست دخترک از حرفش در نمی آید که اگر نامدار همین الان هم می‌گفت بمیر هم می مرد همان هم شد یاس با بغض لب زد - ببخشید حاج خانوم ببخشید صدای پوزخند بقیه مخصوصاً مریم جان یاس را گرفته بود و این را نامدار هم دید که دخترک چطور با شانه هایی افتاده از خانه بیرون رفت اما نامدار نه تا آخر شب ماند و وقتی هم بازگشت اهمیتی به نبودن یاس در خانه نداد دخترک عادتش بود خودش قهر کند و برود و بعد خودش هم بیاید حتما فردا پدرش پس می فرستادش اما نفرستاد سه ماه بعد - مژده بده مامان داداش نامدار طلاق اون دختره غربتی و غیابی داد امروز با کل بلند خاتون عاطفه با ذوق خندید - حالا بازم بیاد بگه نامدار عاشق منه... داداشم حتی مهریه هم نداده به زن عزیزش مامان وکیل گفت دختره داشت التماس میکرد ب داداشم ک حقش و بده جایی نداره بمونه هربار کلی قسم میخورد داداشم حرفشو باور کنه احمق دیگه نمیدونست داداشم چقدر تورو دوست داره که نمی‌فهمه ما بهش دروغ میگیم راستی مامان مریم هم میگفت طرح خونه رو عوض کنیم بهتره وای داداش کی اومدی؟ و نامدار همه چیز را شنیده بود که برگه ی طلاق از زن عزیزش از دستش رها شد https://t.me/+TP13AFo-8MhlOGE8 https://t.me/+TP13AFo-8MhlOGE8
10Loading...
31
Media files
3190Loading...
32
_ طلا رو آوردم سقط کنه ولی الان از صداسیما زنگ زدن میگن مصاحبه افتاده جلو میتونی بیای پیشش؟ صدای اروند گرفته بود جاوید بهت زده جواب داد _ شوخی میکنی مگه نه اروند؟ تو اینقدرم بی غیرت نشدی اروند پوزخند زد _ آدرسو واست فرستادم کسیو نداره وگرنه به تو رو نمینداختم _ دِ پفیوز اگر بی کس شده بخاطر کیه؟ بخاطر تو که مثل دستمال کاغذی ازش استفاده کردی و حالا که سیر شدی و شکمش اومده بالا میخوای بکشیش اروند تماس رو قطع کرد صدای گریه های طلا از توی اتاقک محقر می اومد وارد که شد صدای زن رو شنید _ باز نگه دار پاهاتو دخترجون ، تا میخوام سر میله رو وارد کنم خودتو عقب می‌کشی مگه من مسخرتم؟ ای بابا اروند با اخم وارد شد و تشر زد _ بیرون باش زن نچی کرد و ایستاد _ ببین پسرجون ، بخوای معطل کنی ماهم یاد داریم! فک کردی نفهمیدم آدم حسابی و معروفی؟! صبح تا شب عکست تو روزنامه‌ها و تلویزیونه اذیت کنی اذیت میکنم اروند عصبی غرید _ گمشو بیرون تا خبرت کنم همین مونده توئه دوزاری تهدید کنی زن زیرلب ناسزایی گفت و از اتاق خارج شد طلا با پاهای برهنه از ترس میلرزید و اشک می‌ریخت اروند روی صندلی چوبی کهنه نشست و کلافه پچ زد _ پنج سال پیش اومدی چی گفتی دخترعمو؟ طلا در سکوت هق زد میدونست منظورش چیه _ گفتی عاشقمی! بهت چی گفتم؟ گفتم تازه اول راهم ، که تازه اولین قرارداد خارجیمو امضا کردم گفتم تا دو سه سال دیگه عکسم میره رو بیلبوردا گفتم زن و زندگی فقط مانعمه تو چی گفتی؟ طلا بغض کرده پچ زد _ من که اعتراضی نکردم _ گفتی باکره نیستی ، گفتی فقط یه شب ولی بعدش چی؟ باکره بودی... باکره بودی و من با شرط نگهت داشتم طلا سرشو روی زانوهاش گذاشت و زار زد خسته شده بود اروند نمی‌فهمید چرا صدای گریه های دخترک تا این اندازه براش زجرآوره سعی کرد بی تفاوت باشه _ من دوساعت دیگه باید تهران باشم طلا وقت مصاحبه دارم بخواب تمومش کنه طلا التماس کرد _ بذار برم... بخدا بچمو برمیدارم میرم تو یه روستای دور افتاده هیچ وقت دیگه مزاحمت نمی‌شم _ داری اون روی سگمو بالا میاری _ پنج ماهشه ، حس داره دردو میفهمه قلب اروند تیر کشید اما کوتاه نیومد _ بخاطر حماقت و خفه خون گرفتنِ جنابعالی پنج ماهش شده وگرنه تو همون ماه اول با قرص کلکش کنده بود طلا بی صدا زار زد و اروند سعی کرد محکم باشه ایستاد و سمت بدن نحیف دخترک اومد شونه هاشو فشرد دخترک روی تخت کهنه دراز شد _ فقط چنددقیقه ریلکس باش و به سقف نگاه کن خب؟ درد نداره زود تموم می‌شه... هردو میدونستن دروغ می‌گه اروند زن رو صدا زد و خودش از اتاق بیرون اومد پاهاش می‌لرزید نمیدونست این حسِ لعنتی از کجا اومده پیامِ مدیر برنامه هاش رسید "کجایی اروند؟ باید گریم بشی بالاخره قراره مونتیگوئه معروف بره شبکه سه دیر نکن" هم زمان صدای جیغِ دخترک دیوارها رو لرزوند موبایل از دستش افتاد و دندوناشو روی هم فشرد اشتباه کرده بود؟ طلا با هق هق جیغ کشید _ آی خدایا مردم از درد اروند موهاشو چنگ زد به خودش تشر زد (احمق نشو ...کل عمرت برای امروز زحمت کشیدی طلا میبخشه ... دوباره بچه دار میشید) طلا با هق هق جیغ کشید _ آی بسه ... اروند توروخدا بیا از در بیرون زد هم زمان ماشین جاوید رو دید که وارد کوچه شد به خودش دلداری داد (تا الان باید دردش تموم شده باشه ... از دلش در میاری) خواست سوار اتومبیل بشه که جاوید سمتش دوید _ بی غیرت! داری تنهاش میذاری؟ گرفته زمزمه کرد _مراقبش باش جاوید با خشم روی شونش کوبید _من چیکارشم بی ناموس؟ تو شوهرشی نه من از شانس گند عاشق توئه نه من بهت زده با خشم به جاوید خیره شد جاوید عصبی خندید _ چیه؟ چرا نمیزنی تو دهنم؟ میترسی دک و پزت بهم بخوره و تو تلویزیون خوب ظاهر نشی؟ ستاره‌ی فوتبال ایران ، مونتیگو! _خفه شو میدونم اینقدر بی ناموس نیستی جاوید عصبی عقب عقب رفت _راست میگی بی‌ناموس نیستم که به ناموسِ داداشم چشم داشته باشم مثل خواهرمه ولی به همون حکم برادریم قسم از دست تو نجاتش میدم اروند پوزخند زد _طلا بدون من نمیتونه نفس بکشه _ حتی از بی نفسی خفه بشه نمیذارم برگرده دیگه رنگشو نمی‌بینی خودتو جرم بدی پیداش نمی‌کنی مونتیگو میشی ولی بدون طلا! اروند عصبی سوار شد و پاشو روی گاز فشرد از خشم می‌لرزید با حرص روی فرمون کوبید و زیرلب پچ زد _فقط گوه خوردی تا منو عصبی کنی جاوید چراغ قرمزو رد کرد چشماش از خشم سرخ شده بود _ طلا واسه من جون میده هرکاری هم باهاش بکنم باز شب تو بغل خودم میخوابه! پوزخند زد اما نمیدونست غم وقتی به استخون برسه چطور آدم رو آتیش می‌زنه خبر نداشت غمِ دخترک به استخون رسیده بود که قراره بسوزه و از خاکسترش ققنوس وار زنده شه و برگرده اما اینبار نه به عنوان طلای مونتیگو بلکه به عنوانِ سهامدار اصلی باشگاهِ تیم! https://t.me/+ZeQbfEl1RgNhZDRk https://t.me/+ZeQbfEl1RgNhZDRk
10Loading...
33
-باسن داره ها،مثلِ ژله میلرزه لعنتی. اووف هیکلش عینِ کایلی جنره‌. سینه‌اش رو نگم برات،میخوای سرتو بذاری لاش بمیری؛همه پسرای باشگاه تو نخشن. واقعا؟ همه پسرای باشگاه در نخِ من بودن؟ پشتِ دیوار پنهان شدم که با صدای بلندی گفت: -نه لاشی،اینو واسه یه چی دیگه میخوام. بدبخت تر از ماست،انگار مریض پریضم هست. واسه سَک و سینه اش میخوامش از کجا در مورد مریضیِ من می دانست؟ پشتِ دیوار لرزیدم و او با خنده گفت: -آره دیگه،اینو با ساغر مقایسه نکن. ساغر مایه تیله خالصه،می خوام بگیرمش‌. این آمین از ما بدبخت تره بابا،میخوام فق... تمامِ وجودم مملو از خشم شد و زمانی که خواستم از پشتِ دیوار بیرون بپرم،صدایِ بمی گفت: -حرومزاده چرا خفه نمیشی؟ با گیجی کردن کج کرده و به کیانوش و مرد درشت هیکلی که مقابلش ایستاده بود نگاه کردم که کیانوش با شرمندگی‌گفت: -داداش شرمنده،ببخشید بخدا نمی دونستم شما اینجایی. مردِ ناشناس که پشتش به من بود مشتی به قفسه سینه اش زد و گفت: -خفه شو یابو،بعدا صحبت می کنیم. و از اتاق بیرون زد؛کیانوش هم با ترس بیرون رفت. من این کیانوش را جر می دادم. (ده دقیقه بعد ) -میشه کیانوش رو صدا کنی؟ لبخندی به کمیل زدم که چشمکی زد و به داخل رختکن اشاره کرد: -چرا خودت نمیای تو صداش کنی؟ با ناز خندیدم و موهایم را پشتِ گوش فرستادم: -میترسم از این همه زیبایی هرچی زدید بپره،بگو بیاد بیرون کارش دارم. -چششششم. و داخل رختکن شد و داد زد: -کیانوش،آمین خانوم کارت داره. و به لحظه نکشیده صدایِ "اوووووووو" پسران رختکن را منفجر کرد. دستی به لگ سیاهم کشیدم و وقتی کیانوش با نیشِ شلی مقابلِ ورودی رختکن قرار گرفت و با اشتیاق وافری گفت: -سلام،خوبی؟چیزی شده؟ -سلام،چیزی نشده فقط از چند نفر شنیدم دنبال شماره و آیدی اینستام می گردی،درسته؟ متوجه شدم توجه همه به ما جلب شده. کیانوش لبخندش را گسترش داد و با خنده پاسخ داد: -تو فکر کن درسته،چطور مگه؟ -نه دیگه نشد،می خوام بدونم راسته یا نه. "تا تنور داغه بچسبون" "آمین من هوادارتم دختر" کیانوش لبخندش گسترش یافت و اظهار کرد: -آره،حالا می تونم داشته باشمش؟ "وااااای،یه عروسی افتادیم بچه ها" صدای جیغ و خنده بقیه که بلند شد،با لوندی گامی به سمتِ کیانوش برداشتم و عمدا پاهایِ خوش فرمم را به رخش کشیدم و خیره در چشمانش با لبخند گفتم: -باید بگم،من استاندارای زیادی برای خودم قائلم. تو هیکل خوبی داری،همونطور که تو منو دید زدی،منم به چشم مشتری نگاهت کردم و باید بگم،متاسفانه شنیدم بند و بساطت خیلی نازک مازکه و کمر خروسی داری. من نیاز به یه مرد دارم،نه یه کمر خروسی که زیر سه دقیقه میاد. سکوتِ سنگینی در باشگاه حکم فرما شد و چهره کیانوش سرخ و سرختر شد که دستانم را بهم کوبیدم: -سو،دیگه دنبال شمارم نگرد و آرزوی داشتن منو خط بزن از لیستت. به نظرم ساغرم راضی نمیشه با یه کمر خروسی رل بزنه،می دونی که دیگه زمان قدیم نیست و دخترا به این چیزا خیلی اهمیت میدن. پق پق خنده های دیگران را می شنیدم اما لبخند ژکوندی به چهره یکپارچه آتش کیانوش زدم و تیر آخر را قدرتمندانه زدم: -حاضریم با مرد مریض زندگی کنیم و رل بزنیم،ولی با یه کمر خروسی نه. و وقتی مطمئن شدم او را کاملا قهوه ای کرده ام،پشت به او کرده ام و به عقب چرخیدم که به سینه قوی و لختی کوبیده شدم که کنارِ گوشم با صدایِ بمی گفت: -که با کمر خروسی رل نمی زنی توله سگِ آتیش پاره؟ https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk یه دخترِ آتیش پاره و ورزشکار و سلیطططططه که بی حیاترینه عاشقانه های داغ و خاصی به مردِ جذاب قصمون داره 😂😁😍
10Loading...
34
اضطراب داشتم. باز حاجی خواسته بیام که یعنی امیرعباس اینجاست از درز در نگاه کردم، با پایین تنه‌ی نیمه برهنه روی تخت افتاده بود و دست و پا می‌زد! شوکه شدم! باز این جذابِ هفت رنگ چیکار کرده که پای منو کشیدن وسط؟ کاش همه می‌فهمیدن برام تله گذاشت و مجبوری نامزدش شدم! حاجی و دامادش رسول بالای سرش ایستاده بودن و سعی می‌کردن اگه بذاره زخم رونش رو ببندن! امیرعباس با لحنی شرور و خنده‌دار داد زد: - حاجی تو رو خدااا.. آروم باش مرد حسابی..! باز عمه بهت محل نداده اومدی سراغ من؟ جای نوه‌اتم پیرمرد! ۷۰ سالته! ضرب دست حاجی روی تنش نشست ولی کم نیاورد - آآآخ... اینجا بالاتنه‌است مرد! اگه به بابام نگفتم خواهرشو ول کردی نصف شب اومدی بالای سرم امیرعباس نیستم! اوه اوه... نکن مرد! آروم! چقدر هولی؟ حاجی که از زبون بی قیدش کلافه بود حرص زد - خفه‌اش کن دیگه رسول؟ بگیر جلو دهنشو نصف شبی الان بچه‌ها بیدار میشن! رسول که تلاش می‌کرد نخنده گفت - نمیشه حاجی! نمی‌دونم هاری داره یا نه! دست بزنم گاز بگیره دو روز دیگه میشم مثل این که! به جوونیم رحم کنید؟ رسول رو هم مثل خودش دیوونه کرده بود. حاجی هم نتونست نخنده، بالشتی توی صورت امیرعباس انداخته فشرد - اینو بگیر دیگه گازت نمی‌گیره! صورتش زیر بالشت و دست رسول له می‌شد اما مگه خفه می‌شد - بابا خب دارید یه غلطی می‌کنید بذارید منم تصویری وسط باشم دیگه؟ یه سر قضیه منم که! کیف و حالش فقط مال شما؟ شرعیش درست نیست مرد خدا! هر دو خندیدند و جواب ندادند، امیرعباس ضربه‌ی آخرو محکم‌تر زد - حاجی می‌دونی من عقیمم بچه‌دار نمیشم؟ گفتم که به من امید نبندی! اگه با این سنت جایی تخم گذاشتی و جوجه شده نخوای بندازی گردن من! با یه آزمایشـــ... آآآخ...! بشکن دست دومادت... دست رسول دوباره طوری روی شکمش نشست که من دردم اومد اما امیر قهقهه زد - دومادت خشن دوست داره حاجی! بمیرم واسه دخترتــ.... فریاد حاجی حرفشو برید - خفه شو دیگه! کجایی دختــــرررر؟؟ بیا دیگههه؟؟ اینو کسی گردن نمی‌گیره! خیس از شرم رفتارش داخل رفتم. نمی‌شد فرار کرد قصد امیرعباس اومدن منه تا بیچاره‌ام کنه! حاجی باند روی پاش انداخت کلافه غرید - نگفتم زنش شدی وای به حالت باز روی سر ما خراب بشه یا اینور‌ها ببینمش؟ نگفتم تو باید جمعش کنی؟ لب گزیدم. آخه مگه این جمع می‌شد؟ زور خودشم نمی‌رسه! همراه دومادش به سمت در اومد - برو جمعش کن! برو پاشو ببند، نمی‌دونم چه غلطی کرده اینطوری بالا تا پایین جر خورده و اومده اینجا دنبال تو! قبل از اینکه دهن باز کنم عباس پقی خندید - اومدم پدری کنم! یه اسم خوب بگو حاجی؟ شاید امشب بابا شدم؟ کوبیده شدن در و صدای بلند "اَه" گفتن حاجی نگاهمو به سمتش کشید. نالیدم - چه گناهی به درگاه خدا کردم گیر تو افتادم؟ نگاه روشنش مشتاق میخ صورتم بود - درگاه خدا رو نمی‌دونم ولی بیخود کردی اومدی جلو چشم من و عاشقم نشدی! مادر بچه ام شو ولت کنم هر چند عقیممم ولی شاید خدا نظری انداخت یکی مثل خودمو گذاشت تو دامن اینا بعد از من جایگزین داشتم منو از یاد نبردن! بپر بغلم بریم دور دور؟ نیم قدم عقب رفتم، برم جلو تمومه! چشم تنگ کرد - میای یا بیارمت؟ تکون نخوردم. یهو داد زد - یا خداا.. حاجی این زن نیست که! داره منو... جلو پریدم و دست روی دهنش گذاشتم. با نیش باز دستشو دور کمرم پیچید - آی می‌چسبه بغل یهویی اونم با توی فراری! محکم و صدا دار گردنمو بوسید! دوباره دستم به دهنش چسبید و قهقهه زد - آی میچسبه ماچ یهویی بعد سه روز! به نظرت چشم‌های بچمون مثل من سبز میشه یا مثل تو تیله‌ای؟ تنم می‌لرزید از سکوتم دوباره داد زد - عمهههه؟؟؟ بیاااا... عمه جای مادرمی بیا برام کاچی بپز که عروست خیلی عجوله! حاجی منو واسه‌اش آماده کرده علیلم زود وا میدم https://t.me/+tHdVAy5BcR9lMDBk https://t.me/+tHdVAy5BcR9lMDBk #پارت_رمانه👆🤣 به زودی میرسه به کانال امیرعباسو همه به بی‌آبرویی می‌شناسن ولی خودش به یه ورشم نیست! ریتم زندگیش شب مهمونی و صبح کلانتریه!😂به خوشگله معروفه و کسیو نگاه نمی‌کنه، وقتی دختری سر از خونه‌ی باباش در میاره طوری عاشق میشه که همه انگشت به دهن می‌مونن و برای راحت شدن از شرش می‌سپارنش به دختر بیچاره! غافل از اینکه چه چیز‌هایی پشت پرده‌ست! آقا از سر دیوار تالاپ افتاده رو دختر مردم و خودش رفته کلانتری اونو فراری داده به شرط اینکه...🤭😂😂 https://t.me/+tHdVAy5BcR9lMDBk از خوندنش لذت ببرید به شرطی که عاشق خوشگله نشین! 😎😂
10Loading...
35
Media files
10Loading...
36
‌. -کون مامانت پاره شده یوسف زود خودتو برسون صدای پرشور دخترک در اتاق پژواک شده بود که یوسف با اخم های درهم روی صندلی تکان خورد. گوشی اش به دستگاه وصل بود و نمی توانست جدایش کند. - چی میگی گلی؟ تو جلسم... میداست دخترک آنقدر خنگ است که نفهمد منظورش چیست. همان هم شد و گلی با هیجان ادامه داد: - میگم حاجی زده کون..ام نه چیزه....آها کاندوم مادرجون پاره شده خودتو برسون! نگاه خیره ی شُرک ها رویش بود اما نمیتوانست کاری کند. دندان چفت کرد و غرید: - کسی تو اون خراب شده بجز تو نیست که بتونه درست حرف بزنه! دخترک لب هایش آویزان شد و به صندلی تکیه زد - نخیرم تنها بودن خونه وقتی من رسیدم حاجی گذاشت رفت خانوم جون رو تخت ناله می کرد با بدبختی کمک پیدا کردم ببریمش بیمارستان. پاهاش موندن رو هوا... صدای خنده ی مرد ها در اتاق پیچیده بود که عاطفه از آن سوی خط به حرف آمد - داداش تو رو خدا خودتو برسون مامان داره سکته می کنه... از پشت میز بلند شد. دود از سرش بلند می شد. - زنگ بزنید آمبولاس من میام بیمارستان! گلی باز هم خودنمایی کرد - نهه نمی خواد با ماشین آقا ممد داریم میبریمش نترس خوبه. عا بذار... صدای حاج خانوم پر عجز بود. - یوسف... یوسف خودتو برسون این ذلیل شده آبرمونو برده یه محل و یه حرف من وای خدا مردم این چه آفتی بود انداختی به جون ما... طلاقش میدی یوسف همین امروز این دختره ی سلیطه رو پس میفرستی خونه باباش! در حالت عادی اش باید به گلی بر میخورد اما او دخترک قرتی و شیرین زبانی بود که با تمام قوانین سخت فریبا ها عروس عمارت شان شده بود - نترسین کاندومتون رو می دوزن خوب میشین. الو یوسف مامانت خوبه من تو کوچه رفتم کمک جمع کنم یکم ناراحت شد تو بیا بیمارستان عشخم دیگر کسی سعی نمی کرد محافظه کاری کند و آبرویی هم برای یوسف نمانده بود با جدا کردن گوشی از دستگاه پر غیظ غرید - خراب میکنم اون مدرسه ای رو که به توعه بی شرف توش درس یاد دادن گلی! https://t.me/+Vi_yRUlThh8zMDJk https://t.me/+Vi_yRUlThh8zMDJk https://t.me/+Vi_yRUlThh8zMDJk https://t.me/+Vi_yRUlThh8zMDJk https://t.me/+Vi_yRUlThh8zMDJk
10Loading...
37
🔴🔴 دانلود امتحان نهایی فردا 🔴🔴
4580Loading...
38
❌سوالات نهایی دینی لو رفت❌ 📕سوالات نهایی دینی دهم ➡️ 📗سوالات نهایی دبنی یازدهم ➡️ 📓سوالات نهایی دینی دوازدهم ➡️
3080Loading...
39
دینی دوازدهم😐😐😐
3380Loading...
40
دینی یازدهم😐
10Loading...
قیمت گوشیم ۱۲ میلیونه ولی ماهی ۳۰ میلیون ازش پول درمیارم😌 https://t.me/+6Caqd8wZIeMwM2Y0
Show all...
💰 هر وقت طلا میفروختم از شانس من فرداش کلی قیمتا بالا میرفت و میلیونی ضرر میکردم تا اینکه با این چنل آشنا شدم و یاد گرفتم کی طلاهامو بفروشم و دوباره کی بخرم 🫠👇 💰 @gheimat_dolar_tala ⬅️
Show all...
💰 هر وقت طلا میفروختم از شانس من فرداش کلی قیمتا بالا میرفت و میلیونی ضرر میکردم تا اینکه با این چنل آشنا شدم و یاد گرفتم کی طلاهامو بفروشم و دوباره کی بخرم 🫠👇 💰 @gheimat_dolar_tala ⬅️
Show all...
Photo unavailable
سلام میخواستم بگم سینه هام کوچیک بود قد عدس هرجا میرفتم مسخرم میکردن میگفتن چه صافه چرا هیچی نداری حالا چندوقت پیش دوستم بهم میگفت نکنه پسری تو ببینم پایین تنتو انقد ناراحت بودم🥲 تا اینکه با کانال خوشگلا آشنا شدم و با راه حلش سایز ممه هام ۸۰ شد و یه چندروز دیگه میشه ۸۵ 😭😍 از اینجا یاد گرفتم خدا خیرش بده خیلی خوشحالم🫠 @Sport_world
Show all...
🔴اگه اسفند میدونستی دلار از ۴۸ هزارتومن تا ۷۰ هزارتومن هم میره، چقدر ازش میخریدی؟! باورش سخته ولی این کانال تنها کسی بود که ماه پیش که دلار به ۷۰ رسید گفته بود این ماه میاد زیر ۶۰! الان هم داره از دلار زیر ۵۵ حرف میزنه!!👇 ( @TAHLIL-DOLAR )
Show all...
🔴اگه اسفند میدونستی دلار از ۴۸ هزارتومن تا ۷۰ هزارتومن هم میره، چقدر ازش میخریدی؟! باورش سخته ولی این کانال تنها کسی بود که ماه پیش که دلار به ۷۰ رسید گفته بود این ماه میاد زیر ۶۰! الان هم داره از دلار زیر ۵۵ حرف میزنه!!👇 ( @TAHLIL-DOLAR )
Show all...
میدونی درامد یه تریدر ماهانه چقدره؟ اگه بگم پرات می ریزه. از یک میلیون شروع میشه تا صد میلیون و حتی بیشتر. اگه میخوای فقط با یه گوشی و اینترنت به درامد برسی و هیچ مهارتی نداری، اینجا جوین شو • @Admini
Show all...