cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بهارعاشقی

رزرو تبلیغات👇 https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0 لینک ناشناس 👇 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117 چنل پاسخگویی👇 @bahar67909 کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد✖️

Show more
Advertising posts
6 143
Subscribers
-4224 hours
+2417 days
+61630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from بهارعاشقی
من میلادم... کسی که با دستاش جون پدر و مادرش رو گرفت... همه ازم فراری بودن و منو یه دیوونه تمام عیار میدونستن... دادگاه حکم به روانی بودنم داد... تا اینکه دختری وارد زندگیم شد و ...🌈 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0
Show all...
- بابات اذیتم میکنه محب. کلافه نفس کشید و هلم داد. - چرت نگو. برو جلوش چایی بذار. از کنارم گذشت و همون لحظه دستی روی پشتم نشست. - از دست من ناراحتی دخترم؟ من اونی بودم که وقتی پسرم بات خوابید و ولت کرد پشتت بودم پس... دستش پایین تر رفت. - باید باهام راه بیای. https://t.me/+9-dI2WqAf6M2MWY0 ❌وسط تجاوز وحشیانه ای پدرش رسید، مجبورش کرد عقدم کنه و حالا من بین دوتا مرد...
Show all...
غمـــِــــــ ابــــــرا 🌨☔️

به قلم: ژان🌼 هر روز پارت داریم😍😍 چنل VIP دو برابر اینجا پارت داریم🌼🧡 هرگونه کپی برداری و انتشار حرام است و توسط وکیل انتشارات پیگیری میشود🌼🧡

Repost from بهارعاشقی
Repost from N/a
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ یه رمان تخیلی پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجوداته تاریکه پادشاه اهریمنا یه موجود سه رگه 😈 پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺 https://t.me/+AHcgYbkqNPFmMTA0 https://t.me/+AHcgYbkqNPFmMTA0 #تخیلی  #هیجانی #تناسخ
Show all...
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. مرد اما یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. رفت و من سقوط کردم روی زمین... باید می رفتم... رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گشت... پیدام کرد اما وقتی که دیگه خیلی دیر شده بود... اما اون دست بردار نبود تا این که....🙈🙈🙈 رمانی عاشقانه هیجانی❌❌❌❌ قبل از چاپ رایگان بخوانید https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
Show all...
کانال مرجان مرندی (وصله‌ی جان)

بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده رمان های : ارزوهای پرتقالی- ماه من بمان( چاپ شده) نشون به اون نشونی- هوژین(در دست چاپ) پارت گذاری : شنبه و چهارشنبه کپی و پخش این قصه بدون رضایت نویسنده است ارتباط با نویسنده: @author_marjan_marandi

Repost from N/a
🔥مامانت بهت یاد نداده چطوری از شوهرت تمکین کنی؟! ترسیده خیره به مرد روبه رویم میشوم که با عربده ایی که میکشد کل خانه به لرزه می افتد: - انقدر میزنمت تا خون بالا بیاری هرزه! مانند جلاد ها شده بود و صدای هق هقه من را نمیشنید کمربندش را از کمرش در آورد که با گریه نالیدم: - میلاد غلط کردم....بخدا یاد میگیرم....آخ.... با ضربه ایی که به دستم خورد جیغی از درد کشیدم و دستهایم را محافظ صورتم قرار دادم تا کمربندش به صورتم آسیب نزند. - نزن....دردم...میاد...میلاد... آنقدر با کمربندش به تن و بدنم کوبید که خودش خسته شد و من مانند یک مرده گوشه ی اتاق افتاده بودم و جانی دیگر در من نمانده بود... - یلدا... میخواستم بگویم جانِ یلدا اما این روزها آنقدر تنفر برانگیز شده بود که دیگر میخواستم از زندگی ام برود... - نمیخواستم بزنمت دسته خودم نیست یهویی وحشی میشم! سرفه ایی کردم که خون از دهنم جاری شد و میلاد با دیدن این صحنه ترسیده به سمتم آمد: - یلدا جانم خوبی؟ تاج سرم بخشید گوه خوردم دیگه نمیزنمت! نفسم دیگر بالا نمی آمد گویی دیگر زندگی برایم پایان یافته بود.... - م...میلاد.... - حرف نزن حرففففففف نزننننن یلدا زنگ میزنم آمبولانس.... هول زده تلفن را برداشت و شماره ایی را گرفت: - همسرمه آقا داره خون بالا میاره... نمیدانم پشت خط آن یک نفر چه گفت که خشمگین فریاد کشید: - حرومزاده میگم داره خون بالا میاره تو داری از من بیست سوالی میپرسی؟! - به ولای علی یکم دیگه اینجا نباشید بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم! آدرس را  گفت و تلفن را بر روی زمین کوبید، دیوانه وار در خانه قدم میزد و بر خودش لعنت میفرستاد.... دیگر چشمانم را نمی‌توانستم باز نگه دارم... - یلداااا.... یلداااااااااا صداهای اطرافم کمو کمتر شده بود که صدای آمبولانس آمد و..... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 رمانی متفاوت که همه را به وجد می آورد👌🔥
Show all...
👍 1
❌❌❌❌❌❌❌❌ ولم کن عوضی تو یه قاتل دیوونه ای که به پدر و مادر خودتم رحم نکردی... خنده ی عصبی میکنه و بازوم رو محکم فشار میده که از دردش ناله ی بلندی میکنم... یه بار دیگه این حرفو تکرار کنی یلدا... نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم تو دیوونه ای... با عصبانیت هولم داد که سرم به دیوار برخورد کرد و...🔥 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 بگردم برای دل دخترک داستانمون🥹
Show all...
🌪تَبَهُّم🌪

✨یــــٰاهـــــو✨ 💫برای وصف تمامت زبان قاصر شد ، قلم را صدا زدیم... ✍نویسنده آثار: تَبَهُّم نام اثار: #بال_های_سوخته(تکمیل شده). #خون_ریزی(در حال تایپ). ناشناس نویسنده:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-183983-2D8eOll

یه محب داریم فول سکسی و هات🤤 اما این آقا محبمون خیلی غمگین و مغروره! نزدیک دختر کوچولومون میشه تا انتقام عشقش و بگیره💔🥲 دختر ساده ما بهش دخترانگیش و هدیه میده! اما پدر محب سر میرسه و میخواد عقد بشن و...🙊🔥 موضوع جدید بود!؟ نبود؟🙄😂 قول میدم خیلیم خفن باشه و معتادشششش بشید🥹❤️‍🔥 فقطططط محدودیت سنی رعایت شه💦🔞🫢 https://t.me/+9-dI2WqAf6M2MWY0
Show all...
غمـــِــــــ ابــــــرا 🌨☔️

به قلم: ژان🌼 هر روز پارت داریم😍😍 چنل VIP دو برابر اینجا پارت داریم🌼🧡 هرگونه کپی برداری و انتشار حرام است و توسط وکیل انتشارات پیگیری میشود🌼🧡

Repost from N/a
Photo unavailable
☠🔥لوسیـــــفر 🔥☠ قدرتمندترین مافیای ایران،یه شکارچی حرفه ای ونقاب دار زیادی هااات 🫦 بهش لقب لوسیفردادن چون نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه!؟ https://t.me/+AHcgYbkqNPFmMTA0 https://t.me/+AHcgYbkqNPFmMTA0 داستانی به شدت جذاب وجدید😍😭 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه پسرش کراشیه که نگم براتون پادشاه موجودات تاریکه یه موجود سه رگه 😈
Show all...
👍 1