cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

WORDS FOR CHANGE

هیچکس مجبور نیست انسان بزرگی باشد،بلکه فقط انسان بودن کافی هست.

Show more
Iran179 251Farsi167 729The category is not specified
Advertising posts
306
Subscribers
+124 hours
+27 days
+1030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

خواندن فلسفه به تنهایی کافی نیست. خواندن فلسفه باید تنها مقدمه ای کوتاه باشد برای فیلسوف شدن، هر کس باید  فیلسوف شود حتی اگر فقط فیلسوفی برای خودش و تا آخر عمر ناشناخته، هر کس در هر شغل و جایگاهی باید به فلسفه مجهز شود و فلسفه صرفا یک شغل یا یک رشته دانشگاهی نباید باشد،  ویتکنشتاین به تمام دانشجویان خود پیشنهاد میداد دانشگاه را ترک کنند، خود او نیز در دانشگاه طاقت نیاورد . باید از یک جایی تمام فیلسوفان را پشت سر گذاشت و جز به اندیشه کردن برای خویش نپرداخت. باید به درخت نگریست و در چشمان پرنده خیره شد،‌ باید به طبیعت رفت و در هستی غوطه ور شد، فلسفه را  گاهی باید از مصاحبت با کودکی آموخت آنچنان که او بدون عینک قطورِ تفکراتِ هزاران ساله، ساده و سلیس‌ به جهان می نگرد و سوال هایی میپرسد که ما فراموش کرده ایم. فلسفه هیچ  فرمولی ندارد، آمار و شرح عددی نمیدهد و حتی منطقی یکسان برای تمام انسانها ندارد، تمام آموزه های فلسفی چیزی جز همان چکش ساده هایدگر نیست که ما در دستش گرفته ایم و اتفاقا کار خوب، غفلت از آن و فقط درگیر شدن با آن در جهت توجه به آن چیزیست که چکش به آن میزنیم، ما با فلسفه هر لحظه چکش به اندیشه خود می زنیم و آگاهی خود را دائم می سنجیم و شناخت های خود را تصحیح می کنیم .‌ فلسفه  یعنی اندیشیدن برای بهتر اندیشه ورزی ،تمرینی برای تحمل و درک زندگی، روشی برای ساخت و ساز و مصالحت با دیگر موجودات و طبیعت، راهی است برای یافتن معنا  از دریچه چشم و ذهن خودمان و منطبق بر جهان خودمان و نه هیچکس دیگر، در نهایت این فلسفه ی یک شخص است که به او "فردیت" می بخشد اما فردیتی که از توجه به وجود دیگران جدا نیست، در جهانی که بیش از پیش گم گشتگی و سردرگمی آور است، داشتن فلسفه ای برای زندگی، نجات بخش است . 🆔: @words_for_change
Show all...
5
خواندن فلسفه به تنهایی کافی نیست. خواندن فلسفه باید تنها مقدمه ای کوتاه باشد برای فیلسوف شدن، هر کس باید  فیلسوف شود حتی اگر فقط فیلسوفی برای خودش و تا آخر عمر ناشناخته، هر کس در هر شغل و جایگاهی باید به فلسفه مجهز شود و فلسفه صرفا یک شغل یا یک رشته دانشگاهی نباید باشد،  ویتکنشتاین به تمام دانشجویان خود پیشنهاد میداد دانشگاه را ترک کنند، خود او نیز در دانشگاه طاقت نیاورد . باید از یک جایی تمام فیلسوفان را پشت سر گذاشت و جز به اندیشه کردن برای خویش نپرداخت. باید به درخت نگریست و در چشمان پرنده خیره شد،‌ باید به طبیعت رفت و در هستی غوطه ور شد، فلسفه را  گاهی باید از مصاحبت با کودکی آموخت آنچنان که او بدون عینک قطورِ تفکراتِ هزاران ساله، ساده و سلیس‌ به جهان می نگرد و سوال هایی میپرسد که ما فراموش کرده ایم. فلسفه هیچ  فرمولی ندارد، آمار و شرح عددی نمیدهد و حتی منطقی یکسان برای تمام انسانها ندارد، تمام آموزه های فلسفی چیزی جز همان چکش ساده هایدگر نیست که ما در دستش گرفته ایم و اتفاقا کار خوب، غفلت از آن و فقط درگیر شدن با آن در جهت توجه به آن چیزیست که چکش به آن میزنیم، ما با فلسفه هر لحظه چکش به اندیشه خود می زنیم و آگاهی خود را دائم می سنجیم و شناخت های خود را تصحیح می کنیم .‌ فلسفه  یعنی اندیشیدن برای بهتر اندیشه ورزی ،تمرینی برای تحمل و درک زندگی، روشی برای ساخت و ساز و مصالحت با دیگر موجودات و طبیعت، راهی است برای یافتن معنا  از دریچه چشم و ذهن خودمان و منطبق بر جهان خودمان و نه هیچکس دیگر، در نهایت این فلسفه ی یک شخص است که به او "فردیت" می بخشد اما فردیتی که از توجه به وجود دیگران جدا نیست، در جهانی که بیش از پیش گم گشتگی و سردرگمی آور است، داشتن فلسفه ای برای زندگی، نجات بخش است . 🆔: @words_for_change
Show all...
خواندن فلسفه به تنهایی کافی نیست. خواندن فلسفه باید تنها مقدمه ای کوتاه باشد برای فیلسوف شدن، هر کس باید  فیلسوف شود حتی اگر فقط فیلسوفی برای خودش و تا آخر عمر ناشناخته، هر کس در هر شغل و جایگاهی باید به فلسفه مجهز شود و فلسفه صرفا یک شغل یا یک رشته دانشگاهی نباید باشد،  ویتکنشتاین به تمام دانشجویان خود پیشنهاد میداد دانشگاه را ترک کنند، خود او نیز در دانشگاه طاقت نیاورد . باید از یک جایی تمام فیلسوفان را پشت سر گذاشت و جز به اندیشه کردن برای خویش نپرداخت. باید به درخت نگریست و در چشمان پرنده خیره شد،‌ باید به طبیعت رفت و در هستی غوطه ور شد، فلسفه را  گاهی باید از مصاحبت با کودکی آموخت آنچنان که او بدون عینک قطورِ تفکراتِ هزاران ساله، ساده و سلیس‌ به جهان می نگرد و سوال هایی میپرسد که ما فراموش کرده ایم. فلسفه هیچ  فرمولی ندارد، آمار و شرح عددی نمیدهد و حتی منطقی یکسان برای تمام انسانها ندارد، تمام آموزه های فلسفی چیزی جز همان چکش ساده هایدگر نیست که ما در دستش گرفته ایم و اتفاقا کار خوب، غفلت از آن و فقط درگیر شدن با آن در جهت توجه به آن چیزیست که چکش به آن میزنیم، ما با فلسفه هر لحظه چکش به اندیشه خود می زنیم و آگاهی خود را دائم می سنجیم و شناخت های خود را تصحیح می کنیم .‌ فلسفه  یعنی اندیشیدن برای بهتر اندیشه ورزی ،تمرینی برای تحمل و درک زندگی، روشی برای ساخت و ساز و مصالحت با دیگر موجودات و طبیعت، راهی است برای یافتن معنا  از دریچه چشم و ذهن خودمان و منطبق بر جهان خودمان و نه هیچکس دیگر، در نهایت این فلسفه ی یک شخص است که به او "فردیت" می بخشد اما فردیتی که از توجه به وجود دیگران جدا نیست، در جهانی که بیش از پیش گم گشتگی و سردرگمی آور است، داشتن فلسفه ای برای زندگی، نجات بخش است . 🆔: @words_for_change
Show all...

Show all...
مولانا و شمس

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از مرگ چه ماند باقی عشق است و محبت است و باقی همه هیچ داستان پشت این شعر: می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!…

👍 1
بزرگترین و مهمترین کشف تاریخ بشریت که سرنوشت انسانها را بر کره‌خاکی دستخوش تغییر کرده کشف قابلیت تغییر زندگی انسان فقط با تغییر افکارش است ویلیام جیمز شاید با کمی تغییر 🆔 @words_for_change
Show all...
👍 1
بخاطر اینکه کفش نداشتم گریه کردم اما وقتی که یه نفرو دیدم که‌ پا نداشت دست از گریه کشیدم زندگی‌پر از نعمته فقط ما براشون ارزش قائل نیستیم 🆔 @words_for_change
Show all...
👍 2🤣 1
اندیشیدن جوهر به‌معنای شناخت خدا: وجود ما بر خود ما مسلم می‌سازد که چیزی هست اما وجود ما ناپایدار و متناهی است( به عبارتی ناضرور است). اندیشیدن به نهان وجود خود ما را به یک وجود تناهی دیگر می‌کشاند و اندیشیدن به آن نیز دوباره همین را در پی خواهد داشت و این تسلسل تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد. اما به هر روی بایستی وجودی وجود داشته باشد که ضرورت داشته باشد یعنی وجودش نه از علت دیگر بل از خودش باشد آن هم فقط از طریق اندیشیدن به اینکه هیچ‌چیز امکان ندارد وجود داشته باشد نشات بگیرد یعنی اگر امکان اندیشیدن به اینکه هیچ‌چیز وجود ندارد فراهم آید وجودی که ضروری تلقی می‌شود ضرورت خود را از دست می‌دهد. پس خدا تنها در صورتی وجود ضروری نام خواهد گرفت که امکان پیدایش او با پرسش از نیستی همتراز و همراستا نیاید.
این اندیشه را اینگونه پی‌میگیریم که اگر گمان بر این باشد که ذوات محدود و متناهی، آنگونه که ما هستیم و به آن برمی‌خوریم در جهان ضرورت داشته باشد پس بایستی به این ضرورت خود آگاه باشیم ( تنها ذات نامتناهی میتواند ضرورتا موجود باشد) اما این کار نیز دوباره امکان ندارد پس یا بایستی هیچ‌چیز نباشد که پرسش از نیستی در مقابل وجود ضروری مطرح گردد یا بایستی یک ذات مطلقا نامتناهی وجود داشته باشد که وجودش نیز ضروری باشد. اسپینوزا در مقابل بیان می‌دارد که: بنابراین وجود هیچ ذاتی برای ما یقینی‌تر از وجود ذات مطلقا نامتناهی، یا ذات کامل، نیست؛ و این ذات، خداست.
تداعی آزاد در رابطه با خدا‌چیستی منکر‌جهان( آنگونه هگل بیان‌می‌دارد ) رهنمودهای ما در یادمان و خطابه‌ی پرسش از نیستی و عدم است. ما هستی را جز به مفهوم دوگانه‌ی کلی‌ترین جنس کل موجودات‌ و عالی‌ترین فرد موجودات، یعنی خدا، نمی‌فهمیم. در بیانات متافیزیکی در معنای متداول آن ، هرچه می‌بینیم موجودات است، و هستی بما‌هو هستی به نزد ما مفهومی بیش نیست( وجود پیش‌فرض گرفته می‌شود.) اما اینک اینگونه و با این تفاسیر خواهیم خواند که هستی یک مفهوم نیست. هستی، یک هستنده، حتی خدا در مقام عالی‌ترین هستنده، نیست. این تفکر فراگذار از متافیزیک‌ست که عرصه ظهور و نامستوری‌یت هستی را واگشایی می‌کند؛ اگر هستی صرفا مفهومی چون موجودیت، جوهر، حیات، روان یا آنگونه که نیچه را می‌پرستید ( بازگشت جاودان همان ) شمرده نشود، پس چیست؟ پاسخ هایدگر در یک کلام آن است که هستی همان نیستی است ( نه نیستی محض). عدم نفی کامل کلیت موجودات است. ( هایدگر جوینده طریقی است که عدم خود  از جانب خود، خود را دست‌کم در نفی‌کنندگی‌اش نشان دهد. شاید گمان کنید که در این صورت بایستی به تمام موجودات همانند جوهر و وجود ضروری احاطه داشته باشیم. در اینجاست که ما به سراغ تحلیل هستی-در-عالم (in-der-welt-sein) با این تفاوت که به‌جای جهان، کل وحدانی موجودات را قرار می‌دهد رهسپار می‌شویم. این راه نوعی یافت‌حال (Befindlichkeit) است که در ترس‌آگاهی ظاهر می‌شود. ( هر چند ما خود را عاجز از احاطه بر کل موجوداتی که ما را فراگرفته‌اند می‌بینیم، اما به یقین خود را در میانه‌ی موجوداتی می‌یابیم که به نحوی چون یک کل بر ما منکشف می‌گردند. این امر نه تنها محال عقلی نیست، بلکه مدام با دازاین قرین است.) ترجمان این عبارات این می‌شود که خود را یافتن (sichbefinden) در میانه یا احاطه‌ی یک کل حالی است همزاد با دازاین. تمسک به این یا آن موجود خاص در مشغله‌های هرروزینه‌ و احساس رها‌شدگی در آشکار و ظاهرشدگی این موجودات در وحدت یک کل، حتی اگر دلمشغول چیز‌ها و خودمان نباشیم، هرچند سایه‌وار، تاثیری ندارد. نقطه عزیمت هایدگر نه شهود و کشف عرفانی و نه عنایت یزدان در شناخت صفات و حالات‌ است، بلکه حالی روزمره و مستمر‌ی است که از طریق آن  خود را در میان اشیا و انسان‌های دیگر، که همچون یک کل ظاهر می‌شوند، می‌یابیم.(نه به‌واسطه‌ی در-خدا-بودن) این یافت رخداد بنیادینی است که همبسته‌ی هستی ماست: وجود انسانی یعنی خود را گمگشته و رها در میانه‌ی موجودات اعم از اشیا و انسان‌ها یافتن و رویارویی با این موجودات به صورت یک کل. عدم نفی این کل است، و این وقتی ممکن است عملا، و نه مفهوما و به صورت مخیل، رخ بنماید که حجاب این کل برداشته شود و عدم خود را بی‌پرده عیان کند. اما در چه حالی این عدم بی‌پرده بر ما عیان می‌شود؟ در حالت بنیادی ترس‌آگاهیGrundstimmung Der Angst) اما بسی به ندرت و در یک طرفه‌العین. (عدم در هر حال به‌معنای ناموجود است.) @Kierkegaard3
Show all...
👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
بهرام به شکار گورخر علاقه زیادی داشت که در یک شکار شاهانه به دنبال گوری رفته بود که به گودال یا مردابی رسید و ناپدید شد خیلی ها این را افسانه می‌دانند ولی مرگ بهرام گور در سال۴۳۸ رخ داد و شعری هم در وصف این واقعه خیام نیشابوری سرود: آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت 🆔 @words_for_change
Show all...
00:24
Video unavailableShow in Telegram
به نام ایزد یکتا اگر شما هم یک‌ ملی گرا هستید 卐 اگر شما هم وفادار  به سرزمین پدری تان هستید 🔴🦁🟢 اگر شما هم یک ناسیونال سوسیالیست واقعی هستید ϟϟ
به رایش آرمان بپیوندید 🌹
چنلی پر از مطالب آموزنده سیاسی،تاریخی،فرهنگی،ادبی،فسلفی و علمی. رایش آرمان،جایگاه آریایی های اصیل و وطن پرستان واقعی. ⚡️⚡️ 卐Arman_Reich
Show all...
2.19 MB
کل آنچه علم یا باور های ما خوانده می شود،از اتفاقی ترین موضوع های جغزافیایی و تاریخی تا ژرفترین قوانین فیزیک اتمی یا حتی ریاضیات خالص و منطق.نقشی است بافته دست آدمی که فقط لبه های آن به تجربه برخورد می کند.یا به تمثیل دیگری،کل علم مانند میدان نیرو است که تجربه شرایط مرزی آن باشد.وقتی که در حاشیه، با تجربه تعارضی پیدا میشود،این تعارض باعث تعادیل های مجددی در درون میدان میشود.در این حالت باید در اطلاق صدق و کذب به پاره های از قضایای خود تجدید نظر کنیم.تجدید نظر در صدق و کذب پاره ای از قضایای خود تجدید نظر کنیم.تجدید نظر در صدق و کذب پاره ای از قضایای دیگر است،زیرا این دو دسته از قضایا با یکدیگر ارتباط منطقی دارند. ✍کواین نقد به دو حکم جزمی تجربه گرایی(۱۹۵۳)
Show all...