cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

حِیــــران

یا مَن لا یُرجَی اِلا هُو ای آنکه جز به او امیدی نیست✨ پارت گذاری منظم🍂 لیست رمان های نویسنده @hadisehvarmazz

Show more
Advertising posts
32 118
Subscribers
-8724 hours
+1987 days
+1 97830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی 🖤جادو سیاه 🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش ❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق 👰👨‍⚖ بخت گشایی 💯تضمینی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Show all...
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی 🖤جادو سیاه 🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش ❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق 👰👨‍⚖ بخت گشایی 💯تضمینی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Show all...
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی 🖤جادو سیاه 🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش ❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق 👰👨‍⚖ بخت گشایی 💯تضمینی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Show all...
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی 🖤جادو سیاه 🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش ❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق 👰👨‍⚖ بخت گشایی 💯تضمینی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Show all...
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی 🖤جادو سیاه 🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش ❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق 👰👨‍⚖ بخت گشایی 💯تضمینی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Show all...
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی 🖤جادو سیاه 🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش ❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق 👰👨‍⚖ بخت گشایی 💯تضمینی 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Show all...
پارت جدید امروز رسیددددد 😍👆🏻👆🏻
Show all...
Repost from N/a
_خواستگارتو دک میکنم تو فقط به من پا بده. بخدا هفته‌ای یک شبم بسمه گندم! با بغض نگاهش کردم. _ولی تو دوست بابامی فرهان میدونی اگه بفهمه باهات خوابیدم چه بلایی سرم میاره؟ دستش را زیر لباسم برد و کمر برهنه‌ام را نوازش کرد. _همه‌چیز رو بنداز گردن من بگو مجبورت کردم! سرش را توی گردنم فرو برد و با حظ پوست نازکش را مکید. _وای فرهان نکن توروخدا مامان میبینه! دستش به‌سوی سینه‌های کوچکم بالا رفت و آن‌ها را به چنگ گرفت. _آخ دختر نمیدونی از اون شب که لخت توی اتاقت دیدمت چی به‌سرم اومد... لب‌هایم پایین‌تر رفت و روی سینه‌ام نشست. _هرشب خواب تن و بدن لختت نمیذاره تا صبح آروم بگیرم! با مکیدن نوک سینه‌ام با زبان خیسش آهی کشیدم. _جونم کبوتر... جونم دخترک برای من آه و ناله میکنی؟ ترسیده و پر از عذاب وجدان پلک‌هایم را به‌هم فشردم. _چهارده سال ازم بزرگتری و دوست صمیمی بابامی... وارث تاج و تخت شایان‌ها و من در برابرت هیچی نیستم فرهان... مرا روی تخت هل داد و روی تنم خیمه زد. به‌آرامی مشغول در آوردن لباسم شد. _کی گفته تو هیچی نیستی لامروت؟ تو همه‌چیز منی! لبم را گاز گرفتم و به حرکت لب‌هایش دور نافم نگاه کردم. دستش به‌سمت. شورتم رفت. _آرومتر فرهان تنم کبود میشه همه میفهمن! نفس عصبی کشید و با حرکتی سریع شورتم را از تنم بیرون کشید. _بذار بفهمن گند نزن به اعصاب من گندم اول و آخرش که مال منی...! پاهات رو باز کن ببینم! با بدنی لرزان و پربغض پاهایم را برایش باز کردم که با ضرب خودش را درونم کوبید و... * * * * _اگه دختر این خونه‌ای چطور حامله‌ای هرزه؟ با گریه به مامان نگاه کردم. _مامان بخدا حامله نیستم اشتباه فهمیدی من... سیلی توی صورتم کوبید. _خفه شو دختر بیبی چک رو از توی سطل آشغال دستشویی پیدا کردم جوابش مثبت بود! وحشت زده نگاهش کردم. _ما... مال من نیست بخدا... موهایم را محکم کشید و مرا از اتاق بیرون برد. _بریم بدمت دست بابات تو تکلیفت رو مشخص کنه! ترسیده عقب کشیدم. _نه مامان توروخدا به بابا نگو منو میکشه! مرا پشت سر خود از پله‌ها پایین کشید. _غلط کردی بی‌حیا راه بیفت ببینم کجا خودت رو فروختی! چطور میگفتم که بچه‌ی درون شکمم از رفیق شفیق پدرم فرهان خان بود؟ از روی پله‌ها به جلو هلم داد که ناگهان پایم سر خورد و با جیغ بلندی زمین خوردم. _یا جد سادات... گندم؟ چیشدی دختر؟ با درد دستم را روی شکمم گذاشتم گذاشتم جیغ زدم: _آخ بچم مامان بچه‌م مرد... صدای داد مردانه‌ای در گوشم پیچید. _چیشده گندم؟ این خون چیه؟ هق زدم: _فرهان بچم مرد توروخدا یه‌کاری بکن! مقابل چشم‌های بهت زده‌ی مامان صدای عربده‌اش بلند شد و دستش را زیر تنم انداخت. _به والله بلایی سر گندم و بچه‌م بیاد این خونه رو روی سرتون خراب میکنم! https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk فرهان خان دوست بابام بود و وارث ثروت شایان‌ها...!🔥 چهارده سال ازم بزرگتر بود و همیشه به خونمون رفت و آمد داشت و منو مثل دخترش میدید تا این که یه روز منو لخت و بدون سوتین وسط اتاقم دید و دیوونه شد! آتیش به‌جونش افتاد و بکارتمو ازم گرفت!💦 من حامله شدم و انگشت نمای عالم و آدم ولی اون کاری کرد که...🔥💦 #پست_1 دختره با دوست صمیمی باباش میخوابه❌
Show all...
Repost from N/a
_تو میای مدرسه یا سر قرار دختر؟ یهو پسر بردار بیار ... دخترک ترس خورده به مدیر خیره شد، زبان بند امده. _با توام دختر!...زبونت و سگ خورده؟ صدای داد مدیر او را از جا پراند... چقدر به پولاد گفته بود خودش می رود، اما نمی گذاشت. _سرویسمه خانم... مدیر با ان دستهای چاق روی میز کوبید اما قبلش معاون بود که از ان گوشه به مسخره حرف زد. _چه سرویس خفنی که بوستم می کنه پرستو... تمام تنش از ترس لرزید، پولاد فقط گونه اش را می بوسید، آن هم با احتیاط یک کوچه آنورتر... _خانوادت می دونن با پسرا تیک می زنی؟ ماچ و بوس رد و بدل می کنی پشت کوچه مدرسه؟... خجالت نمی کشی؟ حتما فردا باید جنین مرده‌ت و از توالت جمع کنیم... هی صدای مدیر اوج می گرفت و بلوط بیشتر می لرزید. _خانم تیک چیه، بخدا نامزدمه... خودش پلیسه، میگم منو نرسون ولی گوش نمی‌ده. بالاخره بغضش ترکیده بود، مدیر شوکه نگاهش کرد و معاون. _باور نکنین خانم مدیر، این نامزدش کجا بود؟...این روزا مد شده شوگر ددی می گیرن اینم میخواد از قافله عقب نمونه... با گریه وسط حرفهای معاون پرید. _نه بخدا خانم...پولاد شوهرمه، نامزدیم... مدیر هیکل چاقش را پشت میز چپاند، دخترک تازه به این مدرسه آمده بود، ساکت و درس‌خوان بود ولی از صبح که دیده بودش شوکه بود. _زنگ بزن بیاد مدرسه، برو اون تلفن... راست نگفته باشی همین امروز پرونده‌تو میدم ببری. لرزان به سمت تلفن رفت، پولاد گفته بود ساعت کاری زنگ نزند، حتی همکارهایش هم خبر نداشتند. _میشه فردا صبح بگم بیاد؟... الان سرکاره... گفته زنگ نزنم. و باز ناظم بود که آتش به جانش انداخت. _چیه؟ نکنه طرف زنی چیزی داره؟... اونی که من دیدم دوبرابر سن تو رو داره دختر...خانم مدیر زنگ بزنید خونه‌ش یه مادربزرگ داشتی انگار. همین مانده بود عزیز را با ویلچر بکشند تا مدرسه. مدیر با اخم به تلفن اشاره کرد. _زنگ بزن این نامزد بیاد. دستش وقت گرفتن شماره می لرزید، بوق سوم صدای پولاد خیلی جدی داخل گوشش پیچید. _بله؟ چانه اش می لرزید و زد زیر گریه. تازه داشت رابطه‌یشان صمیمی تر می شد، حتما عصبانی اش می کرد با این زنگ زدن. _ببخشید بد موقع زنگ زدم... صدای پشت خط دیگر جدی نبود. _بلوط؟ از کجا زنگ می زنی؟ چیزیت شده؟ چرا گریه می کنی؟ تنش می لرزید، عین همان وقتی که تبدار از کتک های جلیل و روزها زندانی شدن در زیرزمین، پولاد امده بود و پیدایش کرد. تب داشت اما می لرزید. _بخدا مجبور شدم پولاد... هی میگم من و نرسون گوش نمیدی... حالا فکر می کنن من دختر خرابم... حرف دخترک را با عصبانیت قطع کرده بود. _کی همچین غلطی کرده؟ مدرسه ای؟ الان میام... گریه نکنی ها... مگه پولاد مرده همچین ضجه میزنی بلوط؟ گوشی در دستش لرزید تا سرجایش گذاشته شود. _ بلوط پرستو! ...چی شد؟ اشکهایش را با سر آستین مانتویش پاک کرد. به پولاد می گفت چه حرفهایی زده بودند... جز پولاد مگر چه کسی را داشت؟ _داره میاد خانم. معاون از اتاق بیرون رفت. _مگه چقدر سن داری که نامزد کردی دخترجون؟ دلش آشوب شد، خواست بگوید مگر تو چه می دانی از زندگی من؟ اما سکوت کرد و به حیاط مدرسه خیره شد، حتما با ماشین طول می کشید تا بیاید. _برو کلاست تا بیاد صدات می کنم. حتما حالا کل کلاس می دانستند، نمی شد از اول ارام حرف می زدند؟ _میشه بمونم تا بیاد؟ پولاد یکم زود عصبانی میشه اصلا برم تو حیاط؟ هر چند برای او عصبانی نشده بود اما دیده بود چگونه جلیل را زد، چگونه سر بقیه داد می زند. _با اون گریه ای که تو کردی... گفتی پلیسه؟ سر تکان داد حالا هر دو ارامتر بودند. _بله، سروانِ پلیسه، من با مادرشوهرم و پولاد زندگی می کنم... بخدا کاری نمی کنیم که بعدا دردسر بشه... عزیز یعنی مامان پولاد گفتن که دیپلم بگیرم... بعد عروسی. دخترک ظریف بود و مظلوم، زن از پرخاشش پشیمان شد. _پولاد اومد. سرایدار در را باز کرد، با لباس نظامی امده بود، بلوط از راه رفتنش فهمید عصبانی ست... _عصبانیه... ای خدا... برم دم در؟... الان داد میزنه... دویده بود سمت راهرو...صدای قدمهای محکمش داخل سالن پیچید، بلوط به سمتش دوید. اخمهایش آنقدر در هم بود که دخترک ترسید. _خوبی؟... به چه حقی اونجور گریه می کردی؟ نگذاشته بود بلوط حرف بزند، آرام چانه‌ی ظریفش را گرفت. _ پولاد تو رو خدا دعوا نکنی ها... دستهای لرزان دخترک را که دید،اخمهایش را باز کرد،همین مانده بود از او بترسد. هر چند واقعا امده بود برای دعوا...دستهای ظریفش را گرفت، یخ کرده بود. _ نبینم از من بترسی، برو خودم با مدیرت حرف میزنم. ترس اخرین چیزی بود که میخواست در ان دو چشم سیاه ببیند. _خانم پرستو؟!...تشریف بیارید دفتر...جناب سروان شماهم! پولاد با غیض نگاه مدیر کرد... _ شما به زن من گفتید خراب؟ https://t.me/+e-sqSSI_E8Q0Y2Q8 https://t.me/+e-sqSSI_E8Q0Y2Q8 https://t.me/+e-sqSSI_E8Q0Y2Q8
Show all...