صدمحله _ امید
امید آگاهی پیروزی https://twitter.com/100_MahalleOmid https://instagram.com/100_omid_ دیگر چنلهای تلگرام صدمحله: https://t.me/Mahalle_100/29
Show more320
Subscribers
-124 hours
-67 days
-330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
01:19
Video unavailableShow in Telegram
کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا
گر لب فرو بندم کنون جانم به جوش آید درون
امروز برای وطنم گریستم.
نه برای داستانها
نه برای تاریخ
برای کودکی از وطنم که با دلی پاک اعتماد کرد
و پاسخش گلوله شد.
چه دلهایی که پر است از درد و صدایشان به هیچ کجا نمیرسد.
#کیان_پیرفلک
#خاموشی_چرا
@omid_100mahalle
IMG_2904.M4V14.95 MB
Photo unavailableShow in Telegram
هزاران زخم بر تن این خاک نشسته اما
نام این زخم که سر باز میکند، آبان است.
در تقويم انقلاب ما آبان ماه خون و ماهى است كه حكومت ضحاک پايان خود را شروع كرد.
از آن آبان خونين تا به امروز هزاران جوان پرپر شدند و هزاران زندگى نابود.
اما، امروز ما ايستادهايم تا روز پايان ديكتاتورى و استبداد، با چشمانى باز به راه روشنِ پيشرو و با سينههايى سپر.
ما فرزندان بهجامانده از آبان و آبانها شجاعت رو كاشته و پيروزى را درو خواهيم كرد.
@omid_100mahalle
00:30
Video unavailableShow in Telegram
مادران و پدران ایران
مادران و پدران هموطن
یادت میاد اون لحظهٔ جادویی که پرستاری نوزادت رو بهت نشون داد و گفت مبارکه بچه پسره/دختره؟
یادته که قلبت چطور ریش میشد وقتی صدای گریهاش رو شنیدی و با هزارو یک کلمه قربونصدقهٔ جیغها، اشکها و دست و پای کوچیکش میرفتی!
وقتی چند ماه بعد اولین قدمهاشو برداشت و اشک ذوق به چشمت نشوند.
وقتی باز هم چند ماه بعد اولین کلماتشو ادا کرد و قند تو دلت آب شد!
یادته وقتی روز اول مدرسهاش بود و با کلی ناراحتی ازش جدا شدی و به معلم کلاس اول سپردیش و تا زنگ تعطیلی مدرسه دل تو دلت نبود که بری دنبالش، حالا شاید در نبودنش گریه هم کرده بودی!
یادت میاد وقتی با دوستاش قرار میذاشت بره تفریح مثلا کوه تو دلت مثل سیر و سرکه میجوشید؟
بعد نوبت دیپلم و کنکور شد.
لحظه به لحظه خون جگر خوردی تا بزرگ بشه و بهش افتخار کنی.
از خودت و همسرت و زندگیت و حتی گاه سلامتیت زدی که اون بزرگ بشه.
بعد که بزرگ شد و تونست فکر کنه، انتخاب کنه و تصمیم بگیره،
تصور کن یه روز بدن سرد، کبود، زخمی، خونین و بیروحش رو از نیروی سرکوب جمهوریاسلامی در ازای پرداخت پول فشنگی که آخرین نفسهاشو گرفت تحویل گرفتی.
بدون حق عزاداری و کفن و دفن.
تو موندی و غم و فقدان دار و ندارت، فرزندت!
تو موندی و بار دنیا که رو سرت خراب کردن.
تو موندی و نداشتههات و تنهاییهات.
تو موندی و خشمت. تو موندی و قهرت.
این روایت درد پدران و مادران آبانه
این روایت ۴۴ سال جنایت جمهوریاسلامیه.
#خاموشی_چرا ؟
دادخواهی حق توست و قسم به خون جاویدنامان انتقام تکتکشان را خواهیم گرفت.
@omid_100mahalle
IMG_2881.MP42.47 MB
01:56
Video unavailableShow in Telegram
همه چیز از شامگاه ۲۴ آبان ۹۸ آغاز شد!
بیرحمی و توحش رویِ دیگر ترس است!
به دستور علی خامنهای
رگبارها باریدند و صدها نوجوان و جوان از زن و مرد در خونِ خود غلطیدند.
راهِ بیش از ۱۵۰۰ نفری که در جریان قیام آبان خونین ۹۸ به دست نیروهای رژیم کشته شدند ادامه دارد...
@omid_100mahalle
IMG_2889.MP422.87 MB
Photo unavailableShow in Telegram
«غبارهای رسانهای»
شاید با شنیدن برخی از صحبتها و اظهار نظرهای بیاساس و تحقیرآمیز اشخاص نه چندان شناختهشده گاها هم سرشناس (وابسته به نظام) در صدا و سیمای میلی ج.ا خشمگین شده و در فضای مجازی واکنش نشان میدهید!
جریانسازیای که دلیل آن به خاطر هیجانات احساسی متوجه نخواهید شد!
در رسانهها و فضای مجازی با تکرار، بزرگنمایی و تمرکز ذهن شما را درگیر موضوع مورد نظرشان با حس تنفر یا غیر اخلاقی میکنند. شما در مدت زمانی افکارتان، میزان خشمتان و باورهاتان، گاها تغییر میکند ولی چون تغییر محسوس و یکباره صورت نگرفته، احساس میکنید که تغییری نداشتهاید غافل از اینکه ذهن شما مدام در حال مدیریت شدن است.
هنگامی که بخشهای مخالف جامعه ترغیب یا وادار به واکنش و یا پذیرش ترویج دیدگاههای تعیینشده میشوند (بهویژه در مقابل دیدگاههای گروههای دیگر)، «مسئلهها به نامسئله تبدیل میشوند» و این امکان وجود دارد از این نوع تأثیرگذاری مدام به عنوان ابزاری مؤثر برای بیثباتی جریان جبهه براندازی استفاده شود.
#جنگ_روانی
#آگاهی
@omid_100mahalle
Photo unavailableShow in Telegram
خاموشی چرا؟
مدیر ساختمونِ جایی که زندگی میکردم مدام از مالکین و مستاجرین به بهانهٔ رفع مشکلات ساختمون مبلغ شارژ اضافه میگرفت. از طرفی هر روز یه جای ساختمون ایراد پیدا میکرد! تا حدی که این اواخر بوی گند تعفن و فاضلاب ساختمون رو گرفته بود. همه ساکنین میدونستن مشکل کجاست (مدیر ساختمون).
وقتی با هرکدوم از همسایهها تو راهرو یا پلهها روبهرو میشدم،
فقط از وضع بد ساختمون گلایه میکردن، از بوی بد و مشکلات و…میگفتن.
بعضی از ساکنین از پرداخت شارژ اضافه عاجز بودن. زمانی که کسی اعتراض میکرد، مدیر ساختمون با مغلطه و بهانههای واهی تمام مشکلات رو گردن ساکنین معترض میانداخت.
چند باری سعی کردم همسایهها رو جمع کنم تا این فرد نالایق رو عزل کنیم. جواب همسایهها هم در نوع خودش جالب بود:
«چرا من؟
فایده نداره!
بدتر میشه!
مشکل من نیست!
نمیتونیم!
کار ما نیست و...»
این پاسخها و این موضعگیریهای ساکنین منو بیشتر بر این داشت که با همسایهها جدیتر صحبت کنم تا راهحل اساسی که برکناری مدیر ساختمون بود به ثمر برسه.
جامعه و کشور ما هم همین وضع رو داره بوی تعفن فساد و جنایت رژیم ج.ا همه جای کشور رو گرفته!
زمانیکه افراد جامعه به هر دلیلی از خود سلب مسئولیت کنن بوی تعفن ویرانی، مرگ و نابودی زندگیشان را محصور و غیر قابل تحمل میکنه.
هر انسانی با مسئولیت و تعهدی که در قبال زندگی و پیرامونش داره معنا و هویت پیدا می کنه. انسان بیمسئولیت و بیتعهد یک مصرفکنندهٔ بیخاصیته که معنایی جز «بودن» ندارد.
در حالی که زندگی فقط بودن نیست بلکه «وجود داشتن» و «موثر بودنه».
خاموشی چرا؟
@omid_100mahalle
Photo unavailableShow in Telegram
امروز تو یه جمع دوستانه با رفقا صحبت میکردیم. بعد از وقایع تلخ پارسال، گذر از سالگرد مهسا، کشتهشدن آرمیتا و حملهٔ تروریستی حماس ذهنم درگیر یک سوال بود که دوست داشتم نظرشون رو بدونم.
پرسیدم:
«بعد از این همه اتفاق، الان که هیچی قابل تحمل نیست! خاموشی چرا؟»
اولی شروع کرد:
«از عادیسازی، بلاگرهای حکومتی و فضای اینستاگرام واقعا دلزده شدم. اسیر پروپاگاندای رژیم شدیم الانم با اخبار جنگ احتمالی همه چیز رو به حاشیه میبرند.»
دومی گفت:
«سکوت به خاطر سرکوب و کشتار مردم و فقر، تحمیل شده. فشار اقتصادی که روی مردم زیاده از طرفی تو فضای مجازی گروهها درگیرِ هم هستن جامعه عقبنشینی کرده.»
سومی گفت:
«من که ناامید شدم.»
با شنیدن جوابها، به یاد کشتهشدههای سالهای اخیر افتادم، یه کم فکر کردم و گفتم:
«رفقا یادتون نره قیمتهای نجومی زندگی تو ایران رو خودمون باید پرداخت کنیم. هیچ عامل خارجی دلش واسه ما نمیسوزه یا حداقل اینقدر براشون مهم نیستیم که برامون کاری کنن.
جنگ اسرائیل و حماس هم بهمون ثابت کرد این عرزشیها و عمّال رژیم چقدر تو خالی و بیوجودن!
اگه ما جلوشون دربیاییم اینا پا پس میکشن.
از گذشته درس بگیریم و آماده باشیم.
آماده برای قدمهای بعدی و اینکه آینده رو چطور میبینیم؟
چرا باید ناامید بشیم؟
#خاموشی_چرا؟»
@omid_100mahalle
Photo unavailableShow in Telegram
#خاموشی_چرا
به خودم اومدم
مردم دورم جمع شده بودن و تلاش میکردن از ماجرا مطلع بشن و…
اشکهام بیاختیار میریخت و انگار گریه و بغض خفهکنندهای که بهم گره خورده، راه گلومرو بسته بود.
جریان از اینجا شروع شد:
امروز صبح با دلهرهٔ همیشگی اول کیف پولمرو یه نگاه طلبکارانه انداختم تا مطمئن بشم موجودی برای کمی خرید از بازار ترهبار داره یا نه
توی راه صد بار با خودم مرور کردم که چی بخرم و چی کمتر لازمه
رسیدم به بازار
قدمهام سنگین بود انگار کفشهام پر از سُربه و راه رفتن سخت.
وقتی قدرت خرید نباشه و تازه خیلیها همون اندازه من «کم» ندارن، دیگه دل و دماغ خرید نمیمونه.
تو این افکار نه چندان غریب بودم که یک دفعه نگاهم به خانمی افتاد که از میوههای زائدی که جداگانه برای دور ریختن در گوشهای جای داده شده بود برمیداشت
رفتم جلوتر و او را از نیمرخ دیدم
دستام یخ کرد و لرزش خفیفی بدنم رو گرفت.
آره جاخوردم!!
اون شخص معلم سالهای گذشته، ایام دبیرستانم بود .
در حد چند ثانیه با سرعت نور خاطره، صدا، روزهای قدیم و... از مغزم عبور کرد
آرام بهش نزدیک شدم با بغضی که هنوز تو گلوم بود بهش گفتم: خانم، اجازه بدید من براتون از میوههای سالم خرید کنم.
لطفا، روم رو زمین نزنید! لطفا!
سرش رو بلند کرد، از برق چشمای خیسش فهمیدم منو شناخته، شاید همون خاطرات روزهای قدیم به همون سرعت از مغز او هم گذشت
ولی… بغضاش ترکید و با حالتی که منو نمیشناسه، حتما از سر شرمندگی دور شد،
من موندم و حس بد، خشمِ آلوده به شرم، ولی از همه بیشتر و قویتر حس نفرت از رژیم، نفرت از شرایطی که بهمون تحمیل کرده و سوالی باز برایم تکرار شد:
#خاموشی_چرا ؟
@omid_100mahalle
Photo unavailableShow in Telegram
⚪ خاموشی چرا؟
امروز به مترو رفتم.
نزدیک به دو ساعت در قطار نشستم و زیر شهر تهران میچرخیدم. چند بار خط عوض کردم تا ببینم زیر پوستِ این شهر بعد از یک ماه و کشته شدن آرمیتا چه خبره.
برخلاف همیشه تعداد دستفروشهای مترو زیاد نبود. مردم کمتر از معمول حرف میزدند و اکثرشون تقریباً ساکت بودند. جز در ایستگاهها از همهمهٔ همیشگی مترو خبری نبود.
چند بار در ایستگاههای مختلف پیاده و سوار شدم و خط عوض کردم. تا سوار خطی بشم که آرمیتا برای آخرین بار سوار شد، حس کردم این واگن همون قتلگاه هست، حس عجیبی داشتم. دو دختر جوان کوله بهدوش که به نظر نمیرسید بیشاز بیست سال داشته باشند، بدون روسری در کنار درِ ورودی واگن با هم پچپچ میکردند و ریزریز میخندیدند. فکر کردم حتماً آرمیتا هم همینطور میخندید تا زمانی که با آمر (قاتل) خودش روبهرو شد، نمیدونستم خودم رو سرزنش کنم یا مردم رو.
خاموشی چرا؟
من که میدونستم عامل همهٔ غم و خشمی که دارم جمهوری اسلامیه چیزی درک نمیکردم. ممکن بود این اتفاق برای خواهرم و خانوادهام هم بیافته اونوقت واکنش من چی میتونست باشه؟
رسیدم به ایستگاه آخر روی پلهبرقی جایی برای تکان خوردن نبود. همه پشت به پشت ایستاده بودند و سکوت عجیبی بود. از دربِ خروجی که بیرون اومدم، مدام این سوال رو با خودم تکرار کردم
«خاموشی چرا؟»
@omid_100mahalle
Photo unavailableShow in Telegram
#آرمیتا_گراوند کشته شد.
در حالی که نظام کودککش سنگ کودکان غزه را به سینه میزند، به کشتار و جنایت علیه کودکان و فرزندان ایران ادامه میدهد.
شعار «مهسای بعدی از شماست» متاسفانه امروز به واقعیت پیوست.
تا نظام فاسد و جنایتکار جمهوری اسلامی هست، آبان بوی خون خواهد داد.
@omid_100mahalle
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.