cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ماه‌نشین؛ نوشته‌های یک معمار محیط زیستی

اینجا از زندگی می‌نویسم

Show more
Advertising posts
382
Subscribers
+124 hours
+37 days
+1530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

کتاب فصل تحصیلی ما نویسنده و گوینده: نجمه عزیزی نشر سریالی نسخه‌ی صوتی هر هفته در همین کانال. قسمت بیست و دوم: ای گل تو زیبایی! #فصل_تحصیلی_ما لینک برای پیوستن به کانال 👇 https://t.me/njmeazizi
Show all...
کتاب فصل تحصیلی ما نویسنده و گوینده: نجمه عزیزی نشر سریالی نسخه‌ی صوتی هر هفته در همین کانال. قسمت بیست و یکم: فضای دیدار با دوست #فصل_تحصیلی_ما لینک برای پیوستن به کانال 👇 https://t.me/njmeazizi
Show all...
آقایی سیه چرده تنومند و عبوس وارد مغازه شد. با چیزی شبیه دلخوری پرسید: کتاب "یاد او" دارید؟ بی اختیار گفتم: بله. جلوی چشمم بود توی قفسه سمت راست. زیاد دیده بودمش. وانگهی شما که غریبه نیستید روزهای اول سربند حال بدی که از کتاب "جنگ چهره زنانه ندارد" دچار شده بودم و برای رفع آن به من پیشنهاد شده بود و خوانده بودمش. در نوع خودش ضعیف و بی مزه نبود اما چیزی هم نبود که بشود به خواندنش افتخار کرد. یک رمان امریکایی عاشقانه زرد و اندهپی که قبلا از اند داستان میتوانست حتی کمی اشکتان را هم دربیاورد. با قدری اغماض زرد کمرنگی بود که به سبزی میزد! جلد پریدم بالای نربان متحرک و کتاب را آوردم. دوباره نگاهم به هیبتش افتاد. پرسیدم: برای خودتون می خواهید؟ زیر لب جواب داد که: نه مدرسه بچه گفتن بخریم! فضولی بود ولی نشد که نپرسم: میشه بپرسم بچه کلاس چندمه؟ دوباره با همان لحن جواب داد که: پنجم! و دست پیش آورد که کتاب را بگیرد که بردم پس و گفتم: نه داداش. این نیست! حتما اشتباهی شده. در حالتی بین دلخوری و بی تفاوتی نگاهم کرد و رفت! یک جوان شیک دارک خوان از مشتریهای قدیمی داخل مغازه بود. خطاب به او گفتم: خریتی کردما! خب میفروختم میرفت. جوان شیک جواب داد: نه قطعا اشتباهی شده و کلاس پنجم را چه به "یاد او" ؟ بعد برای آن که خیالم را مطمئن کند گفت: فقط فکرش را بکنید که این آقا فردا شاکی برمی گشت! فکرش را کردم وبا یادآوری هیبت و اخم آقای سیه چرده، کامل متقاعد شدم که کار خوبی کرده ام. دقایقی بعد پسر نوجوانی با پدرش وارد شد و پرسید: کتاب یاد او دارید؟ حیران نگاهش کردم و گفتم کلاس پنجمی؟ تایید کرد. گفتم: نداریم پسرم؛ اما گوشیش را گرفت مقابلم. یاللعجب خودش بود. همان جلد فیروزه ای نوشته کالین هوور. همان که بالای قفسه سمت راست بود و چند دقیقه قبل گذاشته بودم سر جایش. با تعجب دوباره پریدم بالا و برداشتمش و هنوز یک پایم روی زمین نرسیده تماس تلفنیش با دوستش تمام شد و گفت: بی زحمت دو تا بیارید! دوستش هم میخواست. برای دو تا یاد او کارت کشیدم و به خودم حق دادم که بپرسم: کسی بهت این کتاب رو توصیه کرده پسرجان؟ حیرتم کامل شد وقتی جواب داد: آقای ه معلم هدیه های آسمانی. آیا باور می کنید اگر بگویم که در دقایق باقیمانده یک عدد "یاد او" ی دیگر هم به پدری که پسر کلاس پنجمیش شاگرد آقای ه معلم هدیه های آسمانی بود فروختم؟ توی کلاسهای هدیه‌های آسمانی چه خبر است؟! خلاصه که یاد او آن شب تمام شد اما دوباره موجود شده است. خواندنش شیرین است برای کمی خوشحالی ملایم و بی دردسر برای اندکی شل کردن و وقت گذراندن خوب است. در این روزگار سفت ضررش از سیگار و شکلات و سریال تلویزیون دیدن کمتر است. تازه معلم هدیه های آسمانی هم توصیه کرده است:)) #خرده_خاطرات_یک_کتابفروش ✍ نوشته نجمه عزیزی لینک کانال ماه‌نشین 👇               https://t.me/njmeazizi
Show all...
ماه‌نشین؛ نوشته‌های یک معمار محیط زیستی

اینجا از زندگی می‌نویسم

6👍 5
Show all...
معرفی و دانلود کتاب فصل تحصیلی ما: مروری بر یافته‌های یک دانشجو در دانشکده معماری یزد | نجمه عزیزی بندرآبادی | کتابراه

نجمه عزیزی بندرآبادی در کتاب فصل تحصیلی ما: مروری بر یافته‌های یک دانشجو در دانشکده معماری یزد، خاطرات دوران تحصیلش را به رشته تحریر درآورده است. این اثر خواندنی با رگه‌هایی از طنز، خودکاوی، شادی، اندوه، بیم و امید در...

🟢 کتاب فصل تحصیلی ما مروری بر مشق‌ها و مشقت‌های خانه رسولیان کتاب فصل تحصیلی ما را در زمانی نوشتم که حال خوشی نداشتم. چهل ساله شده و از شغلم بیزار بودم. هرچه از سر و ته و وسط خواسته‌هایم می‌زدم در قاب عضو هیات علمی دانشگاه جا نمی‌شدم. رنج غروبهای جمعه و سیزده فروردین و سی‌ویک شهریور گواه این بودند که سر جای خودم نیستم. یک‌روز دوستم بعد از یک چت طولانی برایم نوشت: ببینم تو چرا وقتت را با ننوشتن هدر می‌دهی وقتی میتوانی بنویسی؟ سوال، ساده و کوتاه بود اما چیزی را در درونم شعله‌ور کرد که زان پس قادر به مهارش نبودم. از همان روز بود که نوشتن پیوسته را آغاز کردم. بعد واقعیت عجیبی را کشف کردم: نوشتن فقط بیان آنچه رخ داده نیست. گاهی به یاری نوشتن چیزهایی را در خود و از خود درک میکنی که در لحظه وقوع به آن‌ها واقف نبوده‌ای. دانستم گاهی ارتباطی عجیب است بین بیان و درک.  سلسله نوشته‌هایی که تقریبا هر روز می‌نوشتم و در وبلاگم منتشر می‌کردم حسابی روح و روانم را شخم زد و حالم را عوض کرد! وقتی بازخورد خوب چند نفر را در قبال آن نوشته‌ها دیدم جرأت پیدا کردم که برای استادانم هم بفرستم و در مواجهه با شگفت‌زدگی آنها بود که احساس کردم می‌توانم عنوان کتاب را برای آن نوشته‌ها جدی بگیرم.  کتاب فصل تحصیلی ما (اسم کتاب از غزلی (سروده زکریا اخلاقی) گرفته‌شده با این مطلع: فصل تحصیلی ما بی می و موسیقی نیست مشربی خوشتر از این مشرب تلفیقی نیست ) *** کتاب را انتشارات دانشگاه یزد بعد از چند مرحله داوری در زمستان ۹۶ چاپ کرد. بعد از رو به پایان رفتن سری دوم چاپ آن مجوز نشر الکترونیکی‌اش در اپلیکیشن کتابراه هم داده‌شد. لینک دانلود کتاب از کتابراه در اثنای نوشتن این کتاب و پس از آن با بازخوردهای خوب و متعددی که گرفتم توانستم از شغل آزاردهنده‌ام جداشوم و کار حرفه‌ای معماری را هم جدیتر دنبال کنم. “فصل تحصیلی ما” به من شهامت داد با واقعیت وجودم آشتی کنم و جادوی نوشتن را جدی بگیرم. *** این کتاب روایت خاطرات دوران تحصیل من در دانشکده معماری یزد است که بازه زمانی 73 الی 81 را در برمیگیرد. فصل تحصیلی ما با رگه هایی از طنز و خودکاوی، شادی و اندوه و بیم و امید شکل گرفته و روح زمانه را در آن بازه‌ی زمانی از دریچه‌ی نگاه من به عنوان یک دختر یزدی به تصویر می‌کشد. ✍ نوشته نجمه عزیزی لینک کانال ماه‌نشین 👇               https://t.me/njmeazizi
Show all...
9👏 1
کتاب فصل تحصیلی ما نویسنده و گوینده: نجمه عزیزی نشر سریالی نسخه‌ی صوتی هر هفته در همین کانال. قسمت هجدهم: سفر مرا به کجا برد؟ #فصل_تحصیلی_ما لینک برای پیوستن به کانال 👇 https://t.me/njmeazizi
Show all...
1
چندین هفته در تعهدی که برای نشر صوتی کتابم گردن گرفته بودم وقفه افتاد. قصه این بود که کسی که نقد بیرحمانه‌ای به آن نوشته بود وارد کانال شد و من از آن ناحیه فلج شدم. اینطوری شد که متوجه ضعف بزرگی در خودم شدم که به این شدت به آن واقف نبودم. اینکه یک نقد ولو نانقد و بد و بیراه و سفت می‌تواند این‌همه گوشه رینگ مچاله‌ام کند و این دریافت ترسناکی بود. اینکه آن همه بازخورد خوب و آن همه خوانده‌شدن نتوانست آن تلخی کوچک بی‌رمق را از زبانم پاک کند نشانه این بود که بله....وابستگی به نظر دیگران چیزی که خیال می‌کردم سالها پیش خدمتش رسیده‌ام هنوز یک جایی نفس می‌کشد. خلاصه که دست خود لوس و ترسویم را گرفته‌ام و آورده‌ام خدمتتان.  بچه‌ها! خود لوس و ترسویم خود لوس و ترسویم! بچه‌ها... کتاب صوتی را علیرغم نق و نوق این خودم تا آخر خواهم گذاشت. ببینم بالاخره حرف حرف کداممان خواهد بود. خودی گفته‌اند ناخودی گفته‌اند ...والا
Show all...
6👏 3
رفته بودم بزرگداشت دکتر اسلامی ندوشن. عنوان برنامه این بود: ایران را از یاد نبریم. قفل شده بودم روی این عنوان و هی درونم تکرار می‌شد. انگار ایران در رگهایم می‌طپید. وطن‌پرستی تا سالها برایم مفهوم آشنایی نبود. قشنگ بود اما دور. مثل مامانی که انگلیسی بلد باشد مثل فامیلی که از خارج بیاید و مثل خیلی چیزهای دیگر. یک چیز شیک علیحده بود. چیزی که خوب بود اما مال من نبود. بلدش نبودم حسش نمی‌کردم. یک روزی اواخر بهار سال ۸۸ صبح که از خواب پا شدم حس کردم چیزی غریب قلبم را می‌لرزاند. عشق به وطن یکباره و بدون پیش‌زمینه‌ی قبلی مرا فتح کرده‌بود. خوب بود؟ البته که بود. اما درد داشت. اصلا چون درد داشت فهمیدم که هست. هویت جمعی زخمی کاری خورده بود و با صورت زمین خورده بود. زخمی که حتما بدترین نبود اما احتمالا فراگیرترین بود و خیلی‌ها را خبر کرد از جمله من.  سیاهی نشسته بود روی سینه‌ی وطن و نفسش بالا نمی‌آمد و من همان لحظه فهمیدم عاشق شده‌ام. عاشق مفهومی به نام وطن؛ عاشق ایران. اما اینکه ارزش تعلق به جغرافیای مشترک را حس کنی و هم‌زمان باقی جغرافیا را خوار نبینی؛ اینکه اهل دیارت بودن را عزیز بداری اما نه نشان برتر و برگزیده‌بودن، جهد مدام می‌خواست. در آن برنامه یادبود که ذکرش رفت شق سومی از قصه رو شد. اینکه ایران عزیز است برتر و برگزیده نیست اما تمایزی دارد که آن را خاص می‌کند. تمایزی که دانستنش حالا خیلی لازم است. حالا درست حالا که ته خطیم و می‌بینیم که خون و  تن و سرمایه و جان و جوانش را به یغما می‌برند. آن تمایز چه بود؟ راستش بلد نیستم خلاصه کنم. محمد بهشتی عصاره‌ی جمیع پژوهش‌ها و کتاب‌هایش را در نیم ساعت گفت و مرا کنجکاو کرد که بروم بخوانم. از خود اسلامی ندوشن هم دوره دانشجویی چیزکی خوانده بودم و اخیرا هم کتابی را نیم‌خوانده گذاشتم. اما آن شب ایمان چشم‌های بی خیال بهشتی مشتاقم کرد که بروم بیشتر و بیشتر از ماهیت ایران بخوانم. حالا درست حالا که لنگ ایمان و انگیزه و امیدم با تمام جان و تن. ✍ نوشته نجمه عزیزی لینک کانال ماه‌نشین 👇               https://t.me/njmeazizi
Show all...
ماه‌نشین؛ نوشته‌های یک معمار محیط زیستی

اینجا از زندگی می‌نویسم

👍 14 8🔥 1