🍷آنــائــل رانـده شـده | سحرنصیری 🍷
بسم الله الرحمن الرحیم کانال رسمی سحـر نصیری آنائل رانده شده: آنلاین عصیانگر: فایل فروشی داروغـه: چاپی یـاکـان: آنلاین ناخدا: آنلاین اینستاگرام نويسنده: saharnasiri.novels پست گذاری: هرروز به جز جمعه لینک همهی رمانهای بنده: @saharnasiri_novels
Show more26 213
Subscribers
-4024 hours
+557 days
-86430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
بچه تون سقط شده.تسلیت میگم.
با ناباوری به پرستار نگاه کرد. انقدر محکم نزده بود.بود؟
با صدای گریه خواهرش به سمت او چرخید:
_داداش چیکارش کردی؟اهش میگیره بخدا. اون کاری نکرده.
عصبی بود.زمانی که فهمید دخترک با برادرش دررابطه است.دگر نفهمید چه کرد.زمانی که بادیگارد گفت برادرش در عمارت است.
و دخترک اظهار بی اطلاعی کرد.
غرید:
_حقشه.زنیکه هرزه گوه میخوره منو رسوا عالم کنه.شما هم برین خونه.این بی پدر مادر صد تا جون داره.
نیشخند زد:
_نمیمیره که راحت شم.
به یاد آورد.ان گونه که دخترک با لباس دکلته بلند به سمتش رفته و او به جای در اغوش گرفتنش فقط بر او کوبیده...بر بدن بلورینش.لگد زد.سیلی خواباند. مشت کوباند.
انقدر کوبید و کوبید که خودش خسته شد.و بعد دیگر دخترک خوابیده بود.لاقل او اینگونه فکر میکرد.
با شنیدن صدای گوشی آن را برداشته و با دیدن نام برادرش فک بر هم سابید.
چه میخواست بگوید؟بگوید که به فرزندم کار نداشته باش؟هه...باید میدید او چه میگوید...تا او را هم له کند.
اما با برقراری تماس...مرد:
_داداش رویا برات تولد گرفت؟زنگم زده بود برم کمکش آخر سر رفتم خودتون دوتایی با اون کوچولو جشن بگیرین.حال کردی؟
اما شده گوشی از دستش سرخورد.
خواست به سمت اتاق عزیزش برود که شنید:
_فرار کرده...مریض اتاق ۲۱۹فرار کرده...
و او رفته بود...رفته بود تا داغ خودش را به دل بگذارد.
اما برمی گشت...برای انتقام.و آن روز دیر نبود...
https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
﮼عطرِ تنت🩵﮼
به نام خداوندی که خیلی بیشتر از بشدت کافی است🍁زهرا موسوی♡و چه عشق ها که با یک نگاه شروع شدند🦋🥀 ````````````````````````````````````````````````````````````` کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است.
https://t.me/+xQB4EkKDL91mMWU019410
Repost from N/a
Photo unavailable
_جیغ بزن...!
بی قید سرمو با ناز کج کردم و خمار پچ زدم:
_واسه چی ..؟
_واسه اینکه میخوام لامپتو روشن کنم ، داد بزن و کمک بخواه!
_لامپمو روشن کنی ..؟ منظورت چیه؟
تن داغشو از پشت بهم چسبوند و نیشخند زد :
_میخوام بهت تجاوز کنم احمق کوچولو ! میخوام صدای زجه زدنتو همه اهل محل بشنون..
مست بودم ، نمیدونم چی به خوردم داده بود!حالیم نبود چی میگه ...
دستش که روی شکمم بود و گرفتم و بالا آوردم و روی سینه ام گذاشتم :
_ تجاوز ؟ خب بکن من از خدامه !
_زود وا دادی چشم سیاه ! خودتم تنت میخاره...کارت ساخته اس...
با خشونت دستشو روی کمرم گذاشت و مجبورم کرد خم شم و بعد ...
https://t.me/+Gzmh38Lbamo5MGRk
82810
Repost from N/a
#سنجاقک_آبی
🧚🏾♀️🧜🏻♂️
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧚🏾♀️🧜🏻♂️
-تا حالا جفت گیری سنجاقک ها رو از نزدیک دیدی؟
روی تخت چوبی سنتی در حیاط خانه مادرش نشسته بودیم ،کلافگی از سر و رویش می بارید
-نه والا سعادت نداشتم
یک چشمم به حوض پر از ماهی و فواره اش بود آخ که جان می داد پا در آب شلب شلب کنان با ماهی ها بازی کنم اما از ترس بد اخلاقی اش چسبیده به او روی تخت نشسته بودم
با هیجان شروع به تعریف کردم :
-سنجاقک نر، سر ماده را می بندد و شکمش را زیر خودش حلقه می کند اینجوری هر وقت موقع جفت گیری نگاهشون بکنی شکل قلب به نظر میان
به خاطر همین سنجاقک ها رو به عنوان نماد عشق بازی و شهوت می شناسند
بعد با چشمایی که از خوشی برق می زد و دستانی که در هم حلقه شده بود پرسیدم:
-به نظرت خیلی رمانتیک نیست ؟
نوچ کلافه ای کرد و گفت :
-بیشتر به نظرم بی عرضگی من رو ثابت می کنه
گیج از حرف غیر منتظره اش با تعجب پرسیدم :
-وا تو که همیشه خدا میگی من الم و بلم و جینبلم
ادایش را در آوردم :
-مثل من تا حالا نیومده و از این به بعد نخواهد اومد
حالا به دو تا سنجاقک بدبخت حسودی می کنی؟
چشم چپش که پرید ناخودآگاه از آغوش گرمش عقب کشیدم
در این چند ماه دیگر خوب شناخته بودمش به وقت عصبانیت دچار تیک عصبی میشد
غر زیر لبی اش را شنیدم :
-پسر، خاک بر سرت با این زن گرفتنت
هاج و واج از این جوشش ناگهانی اش غر زدم
-شنیدم چی گفتیااااا
-درد شنیدم ، مرض شنیدم ،اصلا گفتم که بشنوی ؟
دختر نیم وجبی شش ماه من رو میبری لب چشمه تشنه بر می گردونی
یک روز خانم سرش درد می کنه ،یک روز پریود شده ،یک روز باباش مثل عمر و عثمان ما رو می پاد
یک روز داداش غول تشنش غیرتی میشه
یک روز آمادگی چهار تو ماچ و بوسه رو نداری
حالا میای با شوق و ذوق از جفت گیری سنجاقک ها برام ور ور می کنی
الان یه نماد شهوتی بهت نشان بدم که تا دو روز لنگ بزنی
هین ترسیده ای کشیدم:
-خیلی بی تربیتی
اما آیین بی توجه گردنم را به سمت خودش کشید
و به قصد بوسیدن لبانم جلو آمد
که صدای عصبانی گراهون در حیاط پیچید
-سراب ورپریده
جوری از جا پریدم که چانه ام محکم به دماغش خورد و صدای تق بدی داد
صدای آخ بلندش در بد و بیرای گراهون گم شد
-خوشم باشه مرتیکه ،تو ملاعام تنگ خواهر من نشستی
چی براش جیک جیک می کنی؟
شانه اش را گرفت و کشید
با چشمانی از حدقه در آمده زد زیر خندید :
-دمت گرم آبجی زدی ترکوندیش که
از لابه لای انگشتان آیین که بینی اش را سفت چسبیده بود خون می چکید روی زمین
با نگاهی برزخی زیر لب توپید
-بر پدرت دختر
🔥🔥🔥
آیین فرهنگ دکتر جذاب ،مغرور و پولداری
که یک بیمارستان عاشقش بودند
شنیده شده بعضی ها به حدی خاطر دکتر رو می خواستند که از قصد دست و پاشون رو می شکنند تا مریض اش باشند 🤣
اما پسر همه چی تموم قصه ما مجبور شد با دختر عموی صفر کیلومترش که عاشق چیزای عجیب و غریب
عقد کنه
🔥🔥🔥
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
24000
Repost from N/a
- عروس اگه شیکم وزیر شیکم شوهرتو سیر نکنی یکی دیگه می کنه از ما گفتن !
سر زیر می اندازم ، تمام جانم گلگون است.
- خانجون !
- زرنبود و خانجون ! ناسلامتی تازه عروسی یه ارایی ویرایی چیزی به میت می مونی یه دستی بکش به صورتت شوهرت رغبت کنه پهلوت بخوابه !
بغضم زبانه می کشد. دلش با من نبود ، من لعنتش بودم خودش گفته بود ، اسم توی شناسنامه اش بودم، خون بسش بودم.
- دلش با من نیست خانجون!
- زنی ، دلشو به دست بیار ، زنیت داشته باش مردتو اهل کن !
دست می اندازدم دور زانو ، از من متنفر بود ، شب ها روی کاناپه می خوابید . حتی جواب سلامم را نمی داد.
- پاشو !
-چرا ؟
دستم را می کشد.
- بریم همین سلمونی سر خیابون یه دستی بکشه به سر وصورتت ! پاشو علی کن تا بهمن نیومده بریم و جلدی برگردیم.
ناچار با خانجون همراه می شوم، حتی سر راه از پاساژ چند دست لباس خواب هم به اصرار خانجون می خرم.
مو رنگ می کنم، مژه اکستنشن می کنم هرکاری که خانجون گفت نه نمی گویم ولی خودم می دانم که فایده ندارد.
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
توی اتاق خودم را حبس می کنم ، صدای حرف زدنش با خانجون را می شنوم و نفسم حبس سینه می شود.
از واکنشش می ترسم ، احتمالاً متلک بارانم می کند، شاید هم مسخره. شاید هم نگاهم نکند.
سر می چسبانم به در .
- خسته نباشی ننه شامتو بیارم ؟
- این دختره کوش؟ نمی بینمش !
- این دختره اسم داره مادر!
همیشه من را می گفت این دختره ، حسرت صدا زدنم به نام مانده بود به دلم.
- ول کن خانجون دور سرت !
- خدا قهرش می گیره ، این بچه با هزار امید و آرزو اومده خونه بخت!
پوف بهمن را می شنوم.
- زورش نکرده بودم بیاد، کارت دعوت هم نفرستاده بودم، اومد که اون مرتیکه لندهور اعدام نشه، لی لی به لالاش نذاره ! اون فقط یه خون بسه !
دلم می شکند من صدای شکستن دلم را می شنوم.
- بهمن !
- خانجون گفتید رسمه، فامیل افتاده به جون هم و فلان بیسار این دختره رو عقدش کردم ولی بیشتر از اینشو ازم نخواه.
- مردونگی کردی! خدا عوضتو بده ولی ...
- داده خدا عوضمو، ملیح حامله ست، دارم بابا می شم خانجون ! مادر بچمو می خوام بیارم خونه بابام این دختره هم موظفه کلفتی زن و بچمو بکنه! شیر فهمش کن بازی در نیاره پسفردا !
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
شوهرم دست در دست مادر بچه اش می آید ، اتاقش را از من سوا کرده، من را هم موظف کرده اتاقشان را اماده کنم، اتاقی روبروی اتاق من.
رو تختی انداختم اشک ریختم، گرد گیری کردم گریه کردم ، کاش خون بس نبودم می توانستم بروم و شکنجه نشوم.
کاش عاشقش نبودم.....
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
https://t.me/+1-f0LVqeGO01N2Rk
84700
Repost from N/a
سه سال پیش..
-شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..!
عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود !
حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..!
گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد !
او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..!
- اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..!
سامی هم میگوید:
-شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت..
اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..!
-چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟!
-خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم ..
نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید..
-هی..بدرد نخور بیا این جا..
سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست..
-سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟!
رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست..
-من..من..چیز اقا من..
-زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟
دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند ..
-ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه..
-وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم..
-باشه اقا..
بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند..
نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن میرسد دل و روده اش پیچ میخورد ..!
هق میزند..
-کثافت تو که خودت بدتر گند زدی..
-بب..ببخشی..
اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد..
صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد..
سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست..
-یا خدا این چیه ؟!
صدای عرفان است..
-لوس بازیشه نه..
صدای نرمین است..
اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند ..
همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش ..
-پریزاد..پریزاد..
-شای..شایگان..بچه ام..
مات میشود .. حامله است ؟
چه کرده او با زن و فرزندش..
نه..نه.. تو..تو حامله ای؟
چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند ..
فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..!
****
حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود ..
سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته…
-برت میگردونم پری زاده ام ..!!
https://t.me/+M8uTUNFCplZlMWU0
https://t.me/+M8uTUNFCplZlMWU0
🍁🦋گم _شده ام _در _تو🦋🍁
@gom_shode
3 670220
Repost from N/a
- خانم روانشناس چند راند سکس کنیم برات اوکیه؟🔥🙊
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
با اعصبانیت نگاهش کردم که سرش رو توی گردنم فرو کرد و با شهوت گفت:
- میدونستی من عاشقِ روانشناسایی هستم که باسن با سینه های رو فرمی دارن!
در یک آن گازی ریز از پرده ی گوشم گرفت که صدام بلند شد:
- برو کنار شاهر تو مستی!
سرش رو به سمته بالا اورد و با نگاهی خمار لب زد:
- تو چه بخوای چه نخوای امشب من جوری میکنمت که صدات تو کله این عمارت بپیچه!
- تو خیلی غلط میکنی مرتیکه ی....
بدون اینکه بزاره حرفم تموم بشه لبامو به دهنش کشید و وحشیانه شروع به بوسیدنم کرد همینجوری سعی داشتم هولش بدم بره عقب تا نفس بگیرم که یهو دستشو گذاشت رو سینم و جوری فشارش داد که جیغم در اومد...
- ولم کن عوضییییی برو گمشو بیرون
خنده ی مسخره ایی کرد و روبه روم ایستاد، لباس هاش رو دونه دونه در اورد و کاملا لخت جلوم وایستاد که چشمهامو بستم...
- بیبی الان قراره ترتیبت داده بشه دیگه این ادا اطوارا چیه در میاری.
جیغی کشیدم و با اعصبانیت غریدم:
- کثافت آشغال من با تو نمیخوابم!
بی قرار و دیوانه وار به سمتم اومد جوری بازوم رو توی دستش گرفت فشار داد که نالیدم:
- دیونه ی سادیسمی ولم کنننن آخخخ...
- من از همه ی آدما فراری ام جز تو!
تو برای منی ماله منی شوکا...
- تو دیونه ایی
انقدر بی وجودی که داری زورکی بهم...
بی هوا سیلی ای روی صورتم کوبید و با خشم از لایه دندون های کلید شدش غرید:
- من بی وجودم؟ درسته اما تو وجود داری که هنوز پیشمی؟ الانم منِ بی وجود میخوام جوری بهت حال بدم که وجودش از یادت بره!
وحشت زده داشتم نگاهش میکردم که لباس هامو توی تنم پاره کرد و با نفس نفس گفت:
- امشب رو هیچ وقت یادت نره خانم روانشناس!
بغلم گرفت و مجبورم کرد لخت جلوش بشینم، انگار قصد داشت امشب هر جور شده منو ماله خودش کنه...
- لاکردار بدنت عین برف میمونه....
اوممممم بیشتر میخوامتتتت!
ترسیده نگاهش کردم که روی تخت درازم کرد و روی بدنم خیمه زد....
- بس کن....ولمممم کن......شاهر
خودش رو روی بدنم تنظیم کرد و با لذت گفت:
- ولت کنم؟ تازه میخوام دیونه ات کنم
خدا خدا میکردم یه نفر فقط به طبقه بالا بیاد تا صدامو بشنوه....
دیوانه وار و پر از نیاز جای جای بدنم گاز میگرفت و می بوسید....
- دختر تو محشرییی...
و با فرو کردن چیزی درونم جیغی پر از درد کشیدم که....
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://t.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
#ارتوتیک💦
#عاشقانه_رازآلود‼️
3 65520
Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:(
لیوان آب میوه رو میگیرم سمتش و با خجالت میگم:
- بخور زودتر خوب شی بی ادب.
دماغش رو بالا میکشه و میگه:
- نمیشه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟
در حالی که خندهام گرفته لیوان رو میدم دستش و میگم:
- نخیر من شیر ندارم.
یه قلوپ از محتوای لیوان سر میکشه و میگه:
- راست میگی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش.
من با گیجی میگم:
- چیو بریزی؟
یه قلوپ دیگه میخوره و ناله میکنه:
- دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه میده.
اخم میکنم میگم:
- آبمیوه سیب موزه خجالت بکش.
با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه میکنه و میپرسه:
- آب موزو و چطوری گرفتی؟
نیشمو شل میکنم میگم:
- ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان!
یه نفس عمیق میکشه و یهو داد میزنه:
- خدایا این کیه آفریدی؟ چرا با من اینطوری میکنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه میخوام! من سوپِ ممه میخوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟
دست میذارم رو دهنش و میگم:
- هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا...
دستم رو ورمیداره و میگه:
- بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمیذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟
دیگه داره کفریم میکنه! میخوام داد بزنم، که نیشش رو شل میکنه میگه:
- میتونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول!
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂 از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
1 46530
Repost from N/a
- من کی تو هستم رازک؟ هان؟؟؟؟ من چه نسبتی با تو دارم؟
چشمان به خون نشستهاش ترسم را چند برابر میکند.
به سکسکه میافتم!
- جواب بده با توام!
نمیدونی؟
بلد نیستی؟ لال شدی؟
یک قدم به عقب میروم. صدای بلندش اشکم را روان میکند.
- گریه نکن جواب منو بده!
بازویم را مشت میکند و فشار میدهد:
- من شوهرتم رازک شوهرت! زن بی اذن شوهر اجازه نداره هر قبرستونی که خواست بره. حق نداره سرشو بندازه پایین گورشو گم کنه بره خونهی هر ننه قمری!
از ترس کم مانده خودم را خیس کنم!
سرم پایین است و طوری که نبیند اشک میریزم.
- کی به تو اجازه داد پاشی بری سرکار هان؟ مگه بهت نگفتم حق نداری بری؟
لبم را میگزم. فشار دستش را بیشتر میکند.
کاش رهایم کند.
فریادش از جا میپراندم…
- راااازک با توام!!!!
گریهام به هی هق تبدیل میشود. تنم میلرزد و فشار دستش کم و کمتر میشود.
- گریه نکن دختر! گریه نکن میگم.
- ببخشید!
ناگهان تنم را به آغوش میکشد. میان دستانش له میشوم.
از شوک اتفاقی که چند ساعت قبل افتاده بود درنیامدهام که دچار شوک آغوشش میشوم.
- من نرسیده بودم میخواستی چیکار کنی؟ نیومده بودم میدونی چه خاکی به سرم میشد؟
من چه کار میکنم؟ میان آغوش مردی که همچنان برایم دایی همسرم هست و قبول نکردهام که شوهرم شده چه میکنم؟
مگر فقط نمیخواست حمایتم کند؟ مگر با من ازدواج نکرد که فقط سایهی سرم باشد و دیگر هیچ؟
این آغوش چه میگفت؟
نمیفهمد من جنبه ندارم؟
- دایی سید…
دندانهایش را روی هم می ساید. فشار دستش را دور تنم بیشتر میکند.
- من شوهرتم رازک... دایی و سید و کوفت و زهر مار نیستم. اسم من چیه؟
آب دهانم را قورت میدهم. گلویم میسوزد و پایین میرود.
دستش را میان موهایم فرو میبرد. صدای قلبش زیر گوشم کوبیده میشود.
کاش چشمانم را ببندم و دیگر زنده نباشم!
- قربون اشکات بشم گریه نکن. نمیگی امروز من نرسیده بودم اون حرومزاده یه بلایی سرت میآورد چه خاکی باید به سرم میریختم؟ نمیگی من دق میکردم؟
روی موهایم را میبوسد و من میان دستانش میلرزم.
سرم را عقب میکشد و دستانش را دور صورتم قاب میگیرد. لبش را روی چشمم میگذارد و میگوید:
- توی یه وجبی چیکار با این قلب بی صاحاب من کردی؟ یه مو از سرت کم بشه دق میکنم پدر صلواتی!
نفسش روی لبهایم فرود میآید و…
https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk
https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk
https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk
https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk
https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk
2 57520
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.