cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

r̶o̶m̶i̶r̶s̶t̶o̶r̶y̶

⁷⁸ "برای‌خوندن‌شات‌ها‌به‌پین‌چنل‌سر‌بزنید🤍" حرفای‌شما: https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-qTWm7Hw1tG جواب‌هاتون: https://t.me/+muaDcAHaCZ8xOTQ8 ⁰²•⁰³•¹²

Show more
Advertising posts
730
Subscribers
+4524 hours
+457 days
+4530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ممبرای جدید، خوش اومدین به چنل. امیدوارم تمام لذت رو داستانها ببرید و همراهمون باشید💞🥹.
Show all...
17
Photo unavailable
+ فقط میخواستم بدونم خودت مشکلی نداری که از یه غریبه مراقبت کنی؟ _ مگه وقتی شما نجاتم دادین، من یه غریبه نبودم؟
Show all...
https://t.me/+XeKBgVq8Hjg1MjU0
Photo unavailable
اگه میخوای به دستش بیاری فقط به اون فکر کن. ادمی که دردش تویی وقتی به دستت بیاره میشه همونی که تو میخوای ، بهت قول میدم!
Show all...
https://t.me/+zbqzjkGxUw8yZTA0
Photo unavailable
کاش بودی می‌دیدی چقدر ازت نوشتم...می‌دیدی چقدر دلتنگتم... کاش بودی،می‌دیدی بعد تو چی شدم،این نبودنت باهام چیکار کرده... کاش باشی..برگردی!
Show all...
1
https://t.me/+xTbmk7D94i5kMTVk
Photo unavailable
برای قلبم چه طرحی بریزم تا عاشقت نباشد؟ لبانم را چه بیاموزم که تو را نبوسد و طاقتم را که دندان بر جگر بگذارد؟ به شعرم چه بگویم که منتظرم باشد تا بعد؟ و حال آنکه روزی که تو را نبینم بی نهایت است...
Show all...
https://t.me/+-g7q_itMwL4xN2M0
لطف‌تون رو دریغ نکنید، منتظرتونم💚‌   ‌  ‌  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌   ‌‌  ‌ .๑☆⋆ .   ‌ ‌   ناشناس|جواب‌هاتون
Show all...
❤‍🔥 15 1
Photo unavailable
تتوی‌ قشنگی دارین.
Show all...
❤‍🔥 21 1
درمورد تتوی‌ بالاتر از مچم حرف میزد و توجه نمیکرد به خواسته‌ی من.. این پسر واقعا کفری میکرد منو. (یه زمانی هورنیت میکنه.) این دیگه چی بود؟ صدای مغزم؟ یا حس شیشمم؟کدومتون دارین حرف مفت میزنین؟ مغزم خل شدی؟ این چه حرف زشتی بود.. اما این صدا خیلی وقت بود سکوت کرده بود، چرا دوباره بیدار شده.. اصلا چرا باید همچین حرف مفتی بزنه.. فک کنم طولانی مدت یجا نشستن و فقط حرف زدن با این آدمِ یخی مغزمو از کار انداخته.. آره بخاطر همینه. وقتی به خودم اومدم، امیر جلوم نشسته بود و دستمو تو دستش گرفته بود:حالت خوبه؟ میشنوی چی میگم؟ داری میترسونی منو. گنگ به دستامون نگاهی انداختم، تفاوت رنگ پوستمون میزد تو چشم، تو این زمستون چجوری دستاش انقد گرم بودن؟ وقتی دستمو ول کرد سرمو بلند کردم و گفتم:خوبم، میخوام بخوابم. سرشو تکون داد و گفت:باشه، وایسا کمکت کنم یه دستشو انداخت پشت کمرم و با دست دیگه‌ش بالشت زیر کمرم رو درست کرد. بهتر بود میخوابیدم تا مغزم یکم استراحت کنه. بلاخره مرخص میشدم و میرفتم سر کارم.. اون موقع دیگه خبری از این حرفای مزخرف نبود.. امیری هم درکار نبود. فردا باید زنگ میزدم به محراب، اون جای امیر بمونه.. اونجوری راحت ترم.
Show all...
42
رُهـــام" الان بیش از بیست‌وچهار ساعته که پیشمه و هیچ اعتراضی هم نمیکنه، سنگین رفتار میکنه اما با دل و جون انجام میده. کمک کرد غذا بخورم، دستمو گرفت تا یکم راه برم، حتی کمک کرد برم دسشویی و حتی لباسم رو مرتب کرد. دقیقا مثله یه همراه واقعی رفتار میکنه اما نمیفهمم دلیل این سرد بودنش چیه؟ کار اشتباهی از من سر زده بود یا نسبت به همه انقد بی تفاوته؟ انقد ساکت بود که بعضی وقتا یادم میرفت تو اتاقه و ممکن بود هر لحظه یه گوزی ول بدم و آبروی خودمو ببرم.. خب مردِ حسابی یه صدایی بده، اصلا آداب معاشرت بلدی؟ الانم که نشسته روبه‌روم و سرش تو گوشیه، انگار اصلا آدمی تو این اتاق نیست. من اصلا حوصله‌ی خوابیدن نداشتم، دلم میخواد همش حرف بزنم، راه برم، کار کنم، بگم و بخندم.. اما این آقا نــــه، تو سکوت مطلقه طرف. دیگه کلافه شده بودم از این همه سکوت و تنهایی، دلم میخواست حرف بزنم اما میترسیدم چیزی بگه عصبانیش کنم، مشخص بود آدم به شدت عصبی‌ایه.. میترسیدم عصبیش کنم بزنه اون یکی کلیه‌مو خودش دربیاره. نمیدونم داره درموردم چه فکری میکنه، شاید با خودش بگه چه آدم اسکلیه، کلیه‌ش رفت ولی عین خیالش نیست.. آره من عین خیالم نبود، چون اینجوری بزرگ شدم، چیزی که رفته دیگه رفته.. نمیتونم خودمو بکشم که؛ من آدمی نیستم که برای گذشته جوش بزنم.. آینده هم معلوم نیست چی به سرم میاد، برای همین همیشه تو حال زندگی میکنم. کلیه‌م رفت؟ خب کاری که از من ساخته نیست چیکار کنم؟ رفته که رفته.. هنوز که زندم و چیزیم نشده، پس لازم نیست ذهنمو درگیرش کنم، چون هدف من گذشته نیست، هدفِ من لذت بردن از حالِ و ساختنِ یه آینده‌ی خوشگل! با صدای اوف بلند یکی تو اتاق به خودم اومدم.. سبحان الله، این صدا از همراهِ غریبه‌ی من داره میاد یا انقد لال مونی گرفتیم توهم زدم؟ _ چقد شما ساکتین، میخوام تلوزیون روشن کنم. تا نیم خیز شد لب زدم: نه روشن نکن، حوصله‌شو ندارم. حال میداد یکم هم من این آقای ماسکی رو اذیت کنم.. اون همه من اذیت شدم یذره هم اون اذیت شه چی میشه مگه؟ اخمی کرد پرسید:چرا؟ من حوصله‌م سر رفته. دست به سینه شدم:حوصله‌ت سر رفته میتونی با من حرف بزنی، من کفری شدم انقد ساکت موندم. مثل خودم دست به سینه شد و تکیه زد به پشتی مبل:چه حرفی دارم با شما بزنم؟ در جوابش گفتم:من شروع میکنم.. تو ادامه بده. باشه‌ای گفت و منتظر نگاهم کرد.. حالا باید فکر میکردم چی بگم.. چی باید میگفتم؟ موضوع خاصی تو ذهنم نبود.. پس بهتر بود خودمو معرفی کنم. با یکم من من شروع کردم:عمم.. خب همونطور که میدونی اسمم رهامه، تابستون امسال وارد بیست و نهمین سال زندگیم شدم.. یکی از ابرو هاش رفت بالا که باعث شد ازش بپرسم:چرا ابرو میدی بالا؟ چیز نا واضحی گفتم؟ نچی گفت و سرشو تکون داد:نه فقط تعجب کردم.. فکر میکردم دیگه چهل و پنج سالو دارین.. کمِ کمش یعنی. با حرفی که زد پوکر شدم.. چجوری فکر میکرد من چهل و پنج سالمه؟ من هنوز یه تار موی سفیدم تو سرم ندارم.. یعنی انقد پیر به نظر میام؟ یعنی زشت شدم؟ پقی از خنده زد و گفت:فک کنم وقتی چاقو خوردین هم انقد ناراحت نشدین که الان ماتم گرفتین.. شوخی کردم بابا چرا جدی گرفتین؟ اخم کردم و گفتم:ولی لحنت بوی شوخی نمیداد! ماسکی که روی صورتش بود و درآورد و سیسِ مغروری به خودش گرفت:آدم جدی‌ای هستم، بخاطر اینه که متوجه شوخی من نشدین. دهن کجی‌ای بهش کردم و گفتم:لطفا شما دیگه شوخی نکن همراهِ غریبه. سوالی نگاهم کرد و پرسید:همراهِ غریبه؟ این دیگه چه اسمی بود گذاشتین روم؟ با دست بهش اشاره کردم:خیلی ببخشید ولی شما خودت اصرار داری هویتت مخفی بمونه، چون من هنوز اسمتو نمیدونم. اون سیسِ مغرورش ددباره برگشت:کشتین خودتونو واسه اسمه من، الان من بگم اسمم امیره چک و سفته هاتون پاس میشن؟ پس اسمش امیر بود، به امیرا نمی‌خورد انقد یبس باشن.. درحالت عادی الان درحالِ زدنِ مخم می‌بود نه؟ دستشو زد زیر سرش و گفت:از بحث اصلی دور نشیم، داشتین از خودتون میگفتین. ریدم تو این جمع بستنت آقا امیر.. خیلی تخمیه. بدون حرف اضافه‌ای ادامه دادم:مدیر عاملِ یه شرکت تبلیغاتیم.. با سه تا از رفیقام شریکیم یعنی فقط ماله من نیست، فکر کنم پنج سالی میشه که داریم کار می‌کنیم، دیگه اینکه تنها زندگی میکنم.. پدر و مادرم اراک زندگی میکنن، یه برادر دوقلو هم دارم. موهام رو دادم بالا و با یکم مکث لب زدم:تو نمیخوای از خودت بگی؟ بدون توجه به چیزی که من گفتم، زمزمه کرد:تتوی قشنگی دارین. تتو.. خیلی نسبت بهم بی اهمیت بود این بشر، اصلا براش مهم نبود من دارم چی میگم، واسه خودش یه پرده‌ی دیگه‌ای میزد.
Show all...
34
قسمتِ چهارم.
Show all...
❤‍🔥 12
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.