cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

♥♥ خَِطَِِ زَِنَِدَِگَِــیَِمَِــَِ ♥♥

دلبــــرجان..!♡ "تـــــو" تَنها بَهانه‌یِ روزهایِ شادِ "زندگیمـــی".. :)😻❤️ جهت انتقاد وپشنهاد بصورت ناشناس https://telegram.me/TeleCommentsBot?start=sc-409642-FpeiFUo ∞🙈❤❤🙈

Show more
Advertising posts
189
Subscribers
-224 hours
-77 days
-2030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

دوست داشته شدن خوبه اما قشنگ‌تر اونه که کسی باشه که تورو بلد باشه دلیل غمت رو عمق خنده‌ات رو راه شاد کردنت رو و حتی گاه اذیت کردنت رو♥️ ‌🇦🇫😇Miss Rasouli🥀🇦🇫
Show all...
: 🔻بدترین بلایی که آدمی می تواند بر سر خودش بیاورد ناامیدی ست، لذت نبردن از لحظه های امروز و نگرانی برای فرداهاست، افکارهای خسته ای که همچون کوچه های پرپیچ و خم از هرطرف به بن بست میرسند. حصارهایی بلند که سال هایی طولانی برچین نشده باقی مانده اند و بر حسب عادت احوال و افکار مارا تشکیل داده اند. 🔻سطح زندگی هرکسی را خود او تعیین می کند با رفتارها، نگرش ها و انتخاب آدم های اطرافش. ناامیدی بدترین و تلخ ترین بلایی ست که آدمی را در خود می شکند. 👌امید داشته باشید و با خوشی های کوچک طعم زندگی را تغییر دهید. 🇦🇫😇Miss Rasouli🥀🇦🇫🌟
Show all...
باران : بیا بچه بیا برو خو سیل کو ایشته دیر شده باز صبا که بری به کودکستان مگن ایشته بچه خوابالویی ساحل : ایته مگن باران : هاا بدو برو خو شو ساحل : باسه سورن : چره ای بچه به حرف تو گوش مکنه ولی به حرف مه نه ؟ باران : چون مه مادریو هستم و نازیو مکشم شما مردا بیحوصله ین سورن : خووو باران : هااا 🤣 ( وقتی بهوش آمدم حافظه خو از دست بدادم و وقتی حافظه مه برگشت با سورن ازدواج کردم عسل هم بری چهار سال افتاد زندان و بعد ازیکه از زندان بیرون شد بری همیشه افغانستانه ترک کرد و بیشتر ما ازدواج کردم تالیا هم به دانیال بله گفت ) #پایان
Show all...
رمان = دانشگاه دختران مغرور 😉 نویسنده = شیوا صالحی ژانر = طنز ، عاشقانه پارت = 98 باران میفهمیدم سورن بخاطریکه پیش عسل نباشه گفت جا ها خو عوض کنم ولی اگه عسله دوست دشته باشه چی غذا خو خوردم و رفتم شیشتم نزدیکا عصر بود که به سورن گفتم مه مرم گفت امشو که مم هستم باشه خوده هم برم باران : باشه سر مه خیلی درد مکرد درد یو غیر قابل تحمل بود خاله قرص سر درد دارن زینب : ها . سر تو درد مکنه ؟ باران : ها عسل : چره سر تو درد مکنه جوش زدی 😏 باران : نخیر جوش نزدم فقط کمی بخاطر دیشو سورن : خوب بارانی وخز که برم عمه : کجا ماین برن سورن : امشو طوفان ه مهمون کردن مم هستم عمه : خو شو که میایی دگه ما هم هستم اختلاط مکنم سورن : معلوم نیه 😒 طرف باران نگاه نکردم اخم غلیظی دشت خوده همه خداحافظی کردم و بیرون شدم باران سوار شد سورن : سر تو بیتر شد باران : نه ولی کمی آروم تر شده سورن : او هم خاطر تاثیر قرصی که خوردیی یه باران : ها سوار شدم و رفتم سورن : مگم باران نظر تو چیه جمعه برم به مله طرفیو نگاه کردم ویی ای که خوه مم موتره یک گوشه ایستاد کردم طرفیو نگاه کردم خیلی آروم خو بود آه دختر دیونه مر خو دیونه خو کردی تو نیم ساعتی ایستاد بودم که باران بیدار شد باران : کجایم ؟ سورن : نزدیک خونه یم باران : چره ایستاد کردی ؟ 🤨 سورن : خاطره خو بودی باران : خوو دست خو به پینکیو زدم سورن : تو که تب داری باران : مچوم سورن : مایی برم شفاخونه باران : نه بابا رفتم خونه طوفان اینا هم بیامده بودن سلام علیکی کردم بشیشتم طوفان : باران مهمون دعوت میکنی خود تو گم میشی ؟ باران : مه کی گم شدم وییی طوفان : مه سه ساعته بیامدم ولی تو حاله آمدی باران : باابیلا نغمه : چیکار داری بریو طوفان طوفان : باشه دگه گپ نمزنم 🤐 باران : همیته دگه اختلاط مکردم که خاله گلثوم گفتن بیاین غذا بخورن همه ما بشیشتم و شروع کردم سورن : طوفان نظر تو چیه جمعه برم مله طوفان : خیلی خوبه کی ها مرن سورن : به بچه ها مگم سیل کنم کی ها مرن اگه نه هم خود ما خیلیم نغمه : مگه کی ها مرن سورن : خوب شما ها هستن ما هستم سه فامیلیم 😅 بابا : شما جونا برن ما نمرم عوضیو ما مرم شهرک سورن : نه دگه همه خوده هم برم مادر : نه شما جونا برن سورن : باشه غذا خوردم سر مه کمی بیتر شده بود .. اختلاط کردم و اینا طوفان و نغمه عزم رفتن کردم سورن هم ماست بره ولی مادر مه اینا گفتن نره و او گفت مرم یعنی اگه بره عسل هم هنوز هست اووف دیونه مشم سورن : نه دگه باید برم باران : کجا میری بستک سورن : 😳😳 ( معلوم بود خیلی تعجب کرده بود اووف باران پاک دیونه شدی 😓😓) سورن : نه دگه مرم صبا میام برد تو برم پوهنتون باران : باشه هر وقت رسیدی زنگ بزن سورن : باشه و رفت تب مه شدید شده بود باران : مه مرم خو شم شب خوش مادر و بابا : شب تو هم خوش رفتم بالا ای خدا مگره به مادر بگم نه چی اونا بدروغ به تشویش کنم قرار سر خو بگدشتم نصف شو وخستم تکه به ته پینک مه بود سورن هم باله سر مه بود جاان ای اینجه چیکار مکنه سورن : تعجب کردی ؟ باران : خیلی تو اینجه چیکار میکنی ؟ کیف پول او زنکه بدادی ؟ سورن : کدو زن ؟ باران : همو که ته بازار بوود سورن : ( هذیون مگه ) ها ها یاد مه آمد باران : بدیدی ایشته شلیتی بود سورن : ها ......... ادامه دارد
Show all...
رمان = دانشگاه دختران مغرور 😉 نویسنده = شیوا صالحی ژانر = طنز ، عاشقانه پارت = 99 سورن از باران اینا خداحافظی کردم و رفتم ته راه موتر مه پنچر شد اووف لعنتی حماله مونده بود خراب شی به او نزدیکی ها یک تعمیر گاهی بود رفتم و پنچری گریفت باز دور زدم رفتم خونه دم سرا ایستاد شدم و زنگ زدم به باران ولی گوشیو مادریو جواب دادن و گفتن باران خیلی تب داره سورن : مه حاله میام دریا : نه نیا نیازی نیه سورن : نه بیام دل جمع ترم دریا : هر رقم راحتی پس رفتم خونه باران اینا وقتی رفتم داخل اتاقیو خو بود سورن : مه پیشیو هستم شما برن امیر : نه نه ما هستم پیشیو سورن : نه بیزو شما ها مونده ین شما برن مه هستم امیر : باشه اونا رفتن مم باله سریو بودم تبیو کمی پایین آمده بود نصف شو مادریو آمدن دیدن تبیو کمی پایین آمده پس رفتن اونا که رفتن باران بیدار شد گفتم تعجب کردی گفت خیلی مگفت کیف پول او زنکه بدادی فهمیدم هذیدن مگه مم گفتم ها باز گفت ایشته شلیتی بود بازم گفتم ها باز پس خو شد مم دل مه خو برد باز ور مخستم و تکه عوض مکردم .. .. باران صبح شده که یکبار دیدم سورن پایین تخت مه خو شده وییی ای اینجه چیکار مکنه 😳 یک جقی کشیدم که سه متر پرید هوا سورن : چی .. چیکار شده باران : تو اینجه چیکار میکنی ؟ سورن : مه ؟ باران : نه مه سورن : هیچی باران : هیچی ها ؟ سورن : دیشب حال تو خراب بود ........... کل ماجرا تعریف کردم باران : خووو ولی مادر پدر مه بودن تو چره آمدی 🤨🤨 سورن : همیته باران : 🤨 سه روز بعد ... امرو جمعه یه و مایم برم مله همه وسایلا ور دشتم سورن : چیزی جا نگدشتی باران : نه طوفان : برم ؟ همه : برم امروز مه ، سورن ، اسرا ، سجاد ، یسرا ، امره ، تالیا ، دانیال ، طوفان ، نغمه و همچنان جادوگر بد قواره 😒 مرم به مله 🤩 کل وسیله ها ور دشتم و داخل موتر ها کردم سوار موتر ها شدم و حرکت کردم .. ... بلاخره رسیدم یک جای سرسبز و یک عالمه کوه بود تالیا : اینجه واقعا مقبوله اسرا : راست میگی وسیله ها از موتر ور دشتم و فرشه هوار کردم قرار بود بچه ها بری ما کباب تیار کنن سجاد : سیخ ها کجایه ؟ باران : ته تولبکس موتر طوفان اینا سجاد : بدیدم بشیشتم اول چای خوردیم بعد پسرا وخستن که کباب تیار کنن ما هم رفتم سر کوه هی بالا مشدم که یک سنگ کلونی به جلو ما بود یسرا : بابیلا ای سنگ ایشته کلونه تالیا : ها متوجه باشن بالا شدم باد میورزید یک عکس دسته جمعی بگیرفتم تخمه هم ببرده بودیم بشیشتم بخوردم و قصه کردم .. بچه ها صدا کردن که بیاین وسایلا تیار کنن ما هم پایین شدم که گوشی عسل زنگ خورد ما رفتم او هم گپ زد همه ما پایین شدم عسل ای باران واقعا رو مخه باید کار ازی خلاص کنم وگرنه به هدف خو رسیده نمتونم گوشی مه زنگ خورد طاهر بود عسل : بلله طاهر : تو ماستی کار بارانه تموم کنی نه ؟ عسل : ها طاهر : او سنگه دیدی جایی که ایستاده یی پایین تر عسل : ها طاهر : اگه بارانه بندازی و بخوره به سنگ کاریو تمومه عسل : عجب نقشه یی طاهر : کاریو زود تر تموم گن عسل : اوکی بای پایین شدم رفتم پیش بقیه 😈😈 امروز دگه کار تو تمومه باران .......... ادامه دارد
Show all...
رمان = دانشگاه دختران مغرور 😉 نویسنده = شیوا صالحی ژانر = طنز ، عاشقانه پارت = 100 ( آخر ) باران همه از کوه پایین شدم و وسایل تیار کردم اونا هم کبابا پکه مکردن آوردن و خوردم .. .. عسل : مگم نظر شما چیه برم باله کوه ؟🥵 باران : حماله که آمدم 😳 عسل : خوب خیره دوباره هم برم یسرا : نمایه بیزو او سنگ کلون خطرناکه سجاد : اسرا بیا برم او دم شما دخترا رفتن ما بچه ها به شما کباب پخته کردم بیایم همه برم سورن : میری باران ؟ باران : 🤷‍♀️🤷‍♀️ سورن : بیا برم باران : باشه دوباره همه ما عزم رفتن به کوه کردم زوج ها دست بدست و مجرد ها هم یکه بالا مشدم رسیدم به سر کوه سجاد : ای حساب نیه همه : چی حساب نیه ؟ سجاد : او دم شما دخترا سلفی گرفتن ما نگریفتم دستی خو بده باران باران : بگیر بچه ها جمع شدن سلفی بگیرن ما میخندیدم 🤣🤣 امره : به چی مخندن یسرا : به شما ها بچه ها : 😒😒😒 دخترا : 🤣🤣🤣 سر کوه ایستاد بودیم باران : مه مرم پایین سورن : باشه خوده هم برم تالیا : مم مرم عسل : مم مرم سورن : باشه برم هی پایین مشدم که عسل خودخو بزد به جون مه مم تعادل خو از دست بدادن و بفتادم سورن امروز مرم به مله وسایلا چک کردم و بالا شدم و رفتم رسیدم .. دخترا رفتن باله کوه ...... اینبار همه ما رفتم باله کوه باران گفت مه مرم پایین تالیا و عسل هم گفتن ما هم مرم هی مرفتم که عسل خودخو بزد به باران باران تعادل خو از دست بداد و بفتاد هاج و واج نگاه مکردم شُکه شدم سر باران بخورد به همو سنگ تالیا : با .. باران طوفان از بالا دویده آمد رفت پیش باران طوفان : باران با راان همه رفتن باله سریو مه فقط نگاه مکردم بارانه چیشد طوفان : یکدم برن موتره آماده کنن یک روز خوش به یک روز غم انگیز مبدل شد طوفان به غم از دست دادن خواهر خود سورن به غم از دست دادن عشق خود بقیه هم به غم از دست دادن دوست خود سورن بارانه بردم به شفاخانه خون خیلی زیادی از دست داده بود داکتر : عاجل به خون احتیاج دارم سورن : مه مه خون مدم داکتر : سریع تر هنوز نرفته بودیم که چند داکتر به عجله وارد اتاق عمل شدن یسرا : چیکار شده ؟؟ 😭 همه گریه مکردن بقیه هم آمدن رفتم از مه خون گرفتن و بیرون شدم عسل هم آمده بود سورن : تو اینجه چیکار میکنی هاااا عسل : مه اوکاره از قصد نکدم سورن : به ولای علی قسم عسل اگه بارانه کاره بشه تو هم رو تخت شفاخونه باید بستری بشی پولیس : سلام یک نفر به ما خبر داد که شخصی به اسم عسل قصد جان یک نفره کرده ؟ سورن : مه خبر دادم بله ای عسله قصد جان نامزد مه کرده بود پولیس : خانم محترم شما باید خوده ما بیاین عسل : ولی مه او کاره از قصد نکردم 😭😭 پولیس : خانم محترم کار ما سخت نکنن و عسله بردن او باید تاوان کار خو بده اگه باران خوب نشه چی 😭😭 بابا مه اینا هم بیامدن زینب : چیکار شده اسرا : او عسل روانی قصد جان بارانه کرد زینب : چیییی .. طوفان اوووف باران اووف چره ایته شد خدایا مادر مه بابا مه بیامدن و مادر مه گریه مکردن دریا : دختر مه کجایه 😭 نغمه : به اتاق عمل امیر : داکترا چیزی نگفتن نغمه : نه فقط گفتن خون زیادی از دست داده امیر : خدایا ما مرتکب چی گناهی شدم یا الله رحم کن تو هیچ کس وضعیو خوب نبود داکتر از اناق عمل بیرون شد همه ما هجوم بردم سمتیو داکتر : آرام باشن مریض شما حالیو خوبه فقط ضربه بدی به سریو وارد شده که ممکنه حافظه خو از دست بده دریا : یعنی چی یعنی دختر مه مر نمشناسه داکتر : گفتم ممکنه ای یک احتماله دعا کنن سورن : امکان نداره بابا اگه بارانه چیزی بشه چیی حمید : هیچی نمشه اروم باش سورن : بابا مه بدون باران چیکار کنم 😭 گریه مکرد یک مرد بخاطر عشق خو گریه مکرد واقعا جیگر سوز بود سورن او بچه قوی بخاطر عشق خو ایشته گریه مکرد خدایا چی مشه اور نجات بده مادر و بابا به یک گوشه بودن امیر : آروم باش دریا : ایشته آروم باشم دختر مه حافظه خو از دست مده امیر : روز اولی که اور دیدم یا تونه او قویه او تونست زنده بمونه ایبار هم متونه طوفان : در مورد چی گپ مزنن دریا : هی .. هیچی طوفان : مه شندیدم یعنی چی امیر : آروم باش باران دختر اصلی ما نیه طوفان : چییی یعنی چی دختر اصلی شما نیه امیر : مادر تو حامله بود وقتی درد خو یاد کرد اور ببردم به شفاخونه ولی بچه ته شکمیو بمرد و دریا خیلی بیقراری مکرد داکتر گفت که یک دختری به دنیا آمده که مادر پدریو اور یله کردن دریا هم گفت مه او دختره مایوم و او دختر باران بود باور مه نمشد 7سال بعد ... سورن : اووف ساحل دیونه کردی مر ساکت شو دگه ساحل : مه خو نمشومم سورن : باید خوو شی 😠😠😠 ساحل : نمشم سورن : میشی ساحل : نمشم
Show all...
رمان = دانشگاه دختران مغرور 😉 نویسنده = شیوا صالحی ژانر = طنز ، عاشقانه پارت = 97 سورن آمد و به موتر بالا شدم سورن : سلااام باران : علیک سورن : خوبی باران : خوبم سورن : ناراحت بنظر میرسی باران : نخیر ناراحت نیوم 😠 سورن : باشه بابا چیزی نگفتم که اعصبانی میشی راستی چره گفتی بیام دنبال تو ؟؟ باران : ( چی مگفتم بریو ) همیته سورن : 😳😳😳 خوب کجا ببرم تور 😳😳 باران : خونه سورن : خوب حمالی که از خونه بیرون شدی 😳 باران : خونه شما منظور مه بود سورن : خوووو 😳 سکوت بود سورن : مطمینی خوبی ؟ باران : ها بلاخره برسیدم از موتر پایین شدم و داخل رفتم عسل از دیدن مه خیلی تعجب کرد عسل : اینجه چیکار میکنی ؟ سورن : نکه بری ازیکه بیایه خونه نامزد خو باید از تو اجازه بگیره ؟ 🤨 عسل : منظور مه ای نبود یعنی مگم سورن : تو نیازی نیه چیزی بگی 😡 از طرفداری سورن خوش مه آمد 😏 با همه سلام علیکی کردم عمه : خوب باران جان دیشب عروسی بُرار تو بود حاله چره اینجیی سورن : چون مه رفتم دنبالیو و او هم آمد عمه : خوو 😒 آمدن مه اصلا اصلا خوب نبود اووف مادر : سورن یکبار بیا به آشپزخانه سورن : چشم حاله میام سورن دیشب باران خیلی مقبول شده بود وقتی از رو تخت افتادم خیلی خندید صبح که از خواب بیدار شدم مثل بچه ها خورد خو بود زنگ که زد تعجب کردم خیلی سر حال بود ولی وقتی رفتم دنبالیو ناراحت بود ولی دلیل ناراحتیو نمیفهمیدم رفتم آشپزخانه بله مادر جاان مادر : خوده باران جنگ کردی ؟؟ 🤨🤨 سورن : نه مادر جان چره جنگ کنم ای گپا چیه مادر : پس چره از وقتی آمده ناراحته سورن : نمفهمم مادر ازو پرسیدم ولی چیزی نگفت مادر : چیزی که نگفتی ناراحت شه سورن : نه مادر : حاله برو پیشیو که پیش ازونا یکه نباشه سورن : باشه رفتم باران ساکت به یک گوشه شیشته بود اسرا : باران تبریک نمیگی ولی باران اصلا حواسیو نبود سورن : باران ؟ باران : بله سورن : اسرا خوده تو بود باران : بله اسرا جان نشنیدم 😓 اسرا : مگم تبریک نمیگی باران : بخاطر چی ؟ اسرا : کانکور قبول شدم باران : جدی به چی رشته ؟ اسرا : بخش هنر ها باران : عالیه مبارک باشه اسرا : تشکر زن بُرار گل مه عسل : تبریک باشه اسرا جو اسرا : تشکر 😒 عمه : به باران میگی تشکر گله مه به دختر مه میگی تشکر اسرا : اولاً گفتم تشکر زن بُرار گل مه دومم به عسل چی بگم خوب اها تشکر دختر عمه جان خوب شد دل شما خوش شد 😤 عمه هم چیزی نگفتن اووف اصلا طاقت ناراحتی بارانه ندشتم خیلی به فکر بود وقت غذا خوردن شد مادر همه صدا کردن همه رفتم شیشتم مم به پیش باران شیشتم باز عسل فتنه به پیش مه شیشت توبه توبه سورن : باران جو بیا به چوکی مه بشین باران : چره 😳 سورن : خوب ‌... باران : باشه ......... ادامه دارد
Show all...
رمان = دانشگاه دختران مغرور 😉 نویسنده = شیوا صالحی ژانر = طنز ، عاشقانه پارت = 96 سورن هم آمد خونه ما قرار بود دانیال تالیا برسونه البته ای نقشه کُلگی ما بود 🤫🤫 باران : آلااا پا ها مه سورن : دمی که میرقصیدی درد نمکرد 😉چیشمک هم بزد باران : 😡😡 سورن : بابیلا باران : چیکار شد ؟ 😳😳 سورن : گوشی تو پیش تونه باران : ها بگیر چررره ؟؟ سورن : آتش گرفتی زنگ بزنم آتش نشانی باران : یعنی تور مکشم صبر کو او میدوید مه بردیو صبررر کوو مگمم سورن : غلط کردم باران : دگه ایته غلطا نکنی سورن : باشه خانم از کلمه خانم دل مه قلی وری رفت مادر مه اینا هم آمدن رفتم اتاق مه لباسا خو ور دشتم رفتم حموم حوصله حموم کردن ندشتم لباسا خو عوض کردم بیرون شدم سورن : مه چی بپوشم باران : باشه سیل کنم از لباسا طوفان هست بیارم رفتم اتاق طوفان به همو کمدیو یک دست لباس هم نبود سوررن نییه سورن : اووف خیره 😔😔 از ته کمد به خو پتو ور دار سورن : باشه پتو ور دشت رو مبل خو شد مم قرار سر خو بگدشتم خو شدم .. .. نصف شو صدا گُرمبس شد تیز وخستم یکی هی مگفت آخ باران : کینه ؟؟ سورن : منم وخستم برقه روشن کردم چیکار شده تور سورن : هیچی از رو مبل وخستم باران : 🤣🤣🤣 سورن : کجایو خنده د.شت آخ باران : آخه بدروغ که بتو نمگم غول کور 🤣🤣 سورن : 😒😒😒 باران : خیره بیا به رو تخت خو شو 😂😂 مم رفتم رو مبل خو شدم .. ... صبح از خو بیدار شدم ساعته نگاه کردم 11 بود 😬😬 زود وخستم دست و صورت خو بشوشتم سورن نبود رفتم پایین صبح بخیر مادر : صبح تو هم بخیر باران : سورن کو ؟؟ مادر : صبح برفت باران : خوو صبحانه خوردم و رفتم خونه طوفان در زدم در زدم کسی وا نکرد بلاخره طوفان خان با صدای خواب آلود گفت کیه؟ باران : بی بی تونه وا کو دروازه طوفان : باشه رفتم داخل صبح بخیر طوفان : صبح تو هم بخیر 🥱🥱 باران : خو بودی طوفان : ها دگه‌ باران : کو نغمه ؟؟ طوفان : خوابه باشه پس مم مرم بای بای طوفان : خوب مرض دیشتی آمدی باران : شاید 🤣🤣🤣 طوفان : روانی باران : درد روانی خاک روانی به نغمه گک کاچی آوردم طوفان : کاچی چیه دگه باران : فضولی طوفان : 😒😒😒 باران : اینا بده به نغمه و امشو بیاین خونه ما طوفان : اوکی بیرون شدم و رفتم خونه رفتم حموم بعد بیرون شدم کسل بودم رفتم داخل اینستا گشتم و چند تا عکسی گذشتم عکسا سورنه نگاه مکردم که یک عکسی از او و سینان بود اصلا برینا نمخورد بُرار باشن مادر : باران بیا پایین باران : باشه رفتم پایین بله مادر قشنگم مادر : زنگ بزن سورن بگو امشو بیایه اینجه باران : چره بیایه ؟ مادر : چره نیایه باران : قانع شدم زنگ زدم سورن سورن : بله باران : تلام کجایی ؟؟ 🤨🤨 سورن : علیک تلام خونه باران : مادر مه گفتن امشو بیا اینجه سورن : باشه سورن بیا دگه باران : صدا کی بود 😠😠 سورن : عسل باران : عسل اونجه چیکار مکنه سورن : نمفهمم خوده مادر خو آمده باران : همی حماله بیا خونه ما سورن : چرره 😳😳😳 باران : چره داره مگه گفتم بیا بگو خوب 😡😡 سورن : باشه 😳😳😳 ته خونه راه مرفتم و به ای فکر مکردم چره عسل رفته اونجه اما چره حسودی مکردم اووف نکنه ... نه نه امکان نداره زنگ زدم به تالیا تالیا : بله باران باران : چره ایته شدم تالیا : ایشته شدی ؟؟ باران : حسودی مکنم تالیا : به کی 😳😳 باران : جادوگر بد قواره تالیا : عسله میگی ؟ باران : ها حاله خونه سورن اینا یه تالیا : عاشق سورن شدی باران : امکان نداره تالیا : چرا جانم داره عشق چیزی نیه که از قبل خبر بده یک چیز ناگهانیه که خبر میشی ای دل غافل باران : یعنی مه عاشق سورن شدم تالیا : ها باران : خداحافظ تالیا : خداحافظ 🤣🤣 یعنی مه واقعا عاشق سورن شدم اما ما که فقط اووف یعنی او هم مر دوست داره اگه دوباره عاشق عسل بشه چی ؟ عجب غلطی کردم خودیو نامزد شدم 😭😭 دل ماست گریه کنم ولی وقتیو نبود لباس بر خو کردم منتظر سورن شدم ........ ادامه دارد
Show all...
تقدیم به جوجه مه 🐥🐣 آسمایی من 😘😘😘😘
Show all...