🌒✨ مـــٰــاه نـــــشــــیــٖن ✨🌘
به قلم فاطمه فیروزی f.firouzie ⭕همه ی بنر ها واقعی (خلاصه ای از رمان یا از پارت های آینده ) هستند. آیدی ادمین : @venus3148 کپی و نشر رمان ممنوع🚫❌
Show more1 306
Subscribers
-424 hours
-247 days
+34730 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
پیری برسید و نظری کرد به لبخند ...
فرمود که ای عاقل روشن دل و دلبند ...
مجنون نشدی ،
تاکه بدانی در این بند
به للّه که در این عرصه بسی جای ملال است
دیوانگی عشق حسین،
عین کمال است 🖤
🏴عاشورای حسینی تسلیت باد 🏴
3610
Repost from N/a
آیدن، وارث بزرگترین باند مافیای ترکیه بود.
مردی که مرموز بود و خطرناک، مخصوصا با تتویی پشت گردنش که مشخص میکرد اون واقعا کیه، یه هیولا!
کسی که معروف بود به فرمانروای مرگ و سرنوشت درست منو مقابل این قاتل قرار داد.
وقتی خواهرم دزدیده شد و فق اون میتونست کمکم کنه.
این قرار نبود شروع یه عشق باشه، یه عشق خطرناک بین من و اون!❤️🔥🫣
پسر رمانش کراش همهست بس خاص و جذابه
https://t.me/+oWzLyidif2o0MDNk
https://t.me/+oWzLyidif2o0MDNk
عضویت محدوده و لینک به زودی منقضی میشه❗️
• صبح پاک کن 🩵
👍 1
3710
Repost from N/a
کنار در میایستم و انگار روح از تنم جدا می شود:
- از اولشم میخواستی همین کارو کنی آیدن مگه نه؟دختره رو فریب بدی، عاشقش کنی و بعد تو یه فرصت مناسب بکشیش تو روانیای پسر!
آیدن در اتاقش را باز میکندو میان چهارچوب در میایستد:
- پرواز، خوبی؟
این نگاهش هم دروغ بود؟ مگر نمیگفتند چشم ها دروغ نمیگویند.به اسلحهای که صبح از اتاقش برداشتم خیره میشوم. اسلحه را روی سرم میگذارمو فریاد میزنم:
- بازی بود، مگه نمیخواستی بکشیم بیا دارم میمیرم حالا راحت میشی چشم رنگی.
من چرا حس میکنم لحظهای چشمانش نم دارد؟
دستم روی ماشه میلغزد و فریادش را میشنوم:
- پرواز روانی شدی داری چیکارمیکنی؟
- دوستم نداری...هیچوقت نداشتی
https://t.me/+oWzLyidif2o0MDNk
https://t.me/+oWzLyidif2o0MDNk
پارت واقعی رمانه، قلمی قوی و متفاوت❗️
تا لینک منقضی نشده عضو شو
• ساعت ۲۲ پاک کن 🩵
2400
Repost from N/a
#مافیایی_صحنهدار🔥🔞
وحشیانه گازی از گردنم گرفت که با التماس نالیدم:
- ولم کن....من...هیچی...تو...نیستم!
کمرمو توی دستش فشرد و با خشم غرید:
- شوهر تو منم همین امشب هم بچمو توی شکمت میکارم!
- برو کنار روانی تو مستی برو کنارررر!
بی رحمانه لباسام رو تو تنم پاره کرد و با لذت خیره به بدنم شد...
- توروخدا...
بدون اینکه بزاره حرفم کامل بشه لباشو روی لبام قرار داد و...
https://t.me/+TqJv4HgcrvhkYWM0
https://t.me/+TqJv4HgcrvhkYWM0
500
_تو منو یادت نمیاد لعنتی!
تو جون منی بچه! خونه منی اصلا همه کس منی دختر!
_من یادم نمیاد متین! چرا نمیفهمی!
گردنمو سمت خودش کشید و اروم روی موهامو بوسید و کنار گوشم پچ زد
_ولی یادت میاد..تموم اون لحظه هایی که گوشه به گوشه تن برهنه اتو میبوسیدم و تو از لذت تو بغلم جیغ میزدی.. یادت میاد سرگرد کوچولو...
دختره بخاطر یکی از پرونده های جنایی فراموشی گرفته پسره رو یادش نمیاد😭❤🔥
هنوز این رمان رو نخوندی!؟
توصیه به شدت ادمینه این رمان مرزهای هیجان رو جابه جا کرده
بیا جوین شو که تازه لینک حق عضویتیش که کلی پارت روزی داخلش میزاره رو براتون گذاشتم🔥
https://t.me/+aONse6kq3DNhODM0
9610
Repost from N/a
#پارت_55
از بین گردوخاک برخواسته از چرخیدن ماشین مردی را میبینم که از پنجرهی سمت درست آیدن را نشانه رفته.
شوکه ام و میان آن لحظه تنها فرصت میکنم فریاد بزنم:
- آیدن مراقب باش!
نمیفهمم چطور خودم را مقابل آیدن میاندازم، از بازویش میگیرم و مردشلیک میکند، شیشهی پنجره خورد میشود و بر روی بدنم فرود میآید و من...بعد از ثانیهای دردی کشنده در بازویم حس میکنم.
من سپر آیدن شده ام و میان خونی که از بازویم جاری است سعی میکنم جلوی بسته شدن چشمانم را بگیرم.
اما آیدن سمت من میچرخد و مسخره است که فکرمیکنم آبی نگاهش نگران است؟ به دست زخمی ام خیره می شود و یک باره فریاد میکشد:
- تیرخوردی...پرواز!
دستانش را حس میکنم که صورتم را قاب میگیرد و صدای بلندش که میخواهد مانع از بیهوش شدنم شود:
- پرواز، نباید بخوابی نگام کن.
https://t.me/+oWzLyidif2o0MDNk
https://t.me/+oWzLyidif2o0MDNk
پارت واقعی رمانه و با سرچ کردن تو چنل میاره
لینکو سخت از نویسنده گرفتم🥲❤️🔥
• ساعت ۱۵ پاک کن 🩵
3600
Repost from N/a
#مافیایی_صحنهدار🔥🔞
وحشیانه گازی از گردنم گرفت که با التماس نالیدم:
- ولم کن....من...هیچی...تو...نیستم!
کمرمو توی دستش فشرد و با خشم غرید:
- شوهر تو منم همین امشب هم بچمو توی شکمت میکارم!
- برو کنار روانی تو مستی برو کنارررر!
بی رحمانه لباسام رو تو تنم پاره کرد و با لذت خیره به بدنم شد...
- توروخدا...
بدون اینکه بزاره حرفم کامل بشه لباشو روی لبام قرار داد و...
https://t.me/+TqJv4HgcrvhkYWM0
https://t.me/+TqJv4HgcrvhkYWM0
600
پنجه اش بازویم را به چنگ میکشد و صورت به صورتم میغرد « پشت گوش من ؟ نامدار فروزش؟ هرزگی میکنی ملکه؟»
تند سر تکان میدهم «نه صبر کن ، بزار توضیح بدم »
غیظ نگاهش جانم را بالا می آورد «دیگی که برا من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه آذر....بهت هشدار داده بودم با غیرت من بازی نکنی ، راه بیوفت بریم!»
ممانعت که میکنم او لبانم را وحشیانه به دندان میکشد و نفسم را میبرد .
در همان فاصله با جنونی بی حد و حصر میغرد «اون روی سگ منو بالا نیار و کاری نکن همینجا ترتیب تو بدم آذر ، راه بیفت»
https://t.me/+Ne3ihrQXmhI4MTFk
https://t.me/+Ne3ihrQXmhI4MTFk
3 پاک
900
_ اینجا چی کار داری ؟
_ دوست داشتی کجا باشم بیبی ؟
_ برو .... برو بیرون.
فرداد کاملا وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست و همانطور که به شادلین خیره بود نزدیک نزدیک تر شد
شادلین از ترس کمی عقب رفت که دستان پر قدرت فرداد دور کمرش حلقه شد و او را چفت تنش کرد
_ فرداد ... دیونه شدی ...
دستانش را روی سینه عضلانی او فشار داد و میخواست فاصله بگیرد که حقله دستانش تنگ تر شد و به صورت پیچ پیچ وار زیر گوشش زمزمه کرد :
_کار من از دیونگی گذشته
و بینیش را در گردن شادلین فرو برد عمیق بو کشید و درست همان جا را با بوسه تر کرد
_ عطر تنت مستم میکنه بیب ، باهام راه بیا نمیخوام خشن شم ...
https://t.me/+e48TvZ1-AW83NTU8
https://t.me/+e48TvZ1-AW83NTU8
3پاک
5600
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.