Shadow
This will be a little part of my mind in this little exact moment in Italy @Sainaami https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1161523-St2x1TP
Show more318
Subscribers
-124 hours
+107 days
+4930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
i sometimes wonder, what would have gone through my mind if i were a sea surfer, living in one of those far islands in Australia
❤ 2
چند روزه کارم شده این! از اتوبوس که پیاده میشم، آهنگهای هایده رو میگذارم و همینجوری راه میرم. به خیابونها نگاه میکنم، به گلها، به پنجرهها، آدمها.
بعد که به خودم میام میبینم کیلومترها از خونه دور شدم. آهنگ سوغاتی هایده پلی میشه و قدم میزنم، ادامهی همون قدمها کنار پنجرهها و آدمها. از خونه دورتر میشم، اینبار توی ذهنم نه حال هست نه گذشته. بارها دیدمش، آینده رو. ویدیوش رو هم ساختم. بارها و بارها. لحظهای که با چمدون از پلهبرقیها پایین میآم و اولین آغوش مامان بابا، آوینا، بعد از ماهها.
بعد به خودم میآم، کیلومترها دور از خونه، گمشده توی شهر و صدای هایده و یک مشت خاطره. 18 june
❤ 10😢 5
چند روزه کارم شده این! از اتوبوس که پیاده میشم، آهنگهای هایده رو میگذارم و همینجوری راه میرم. به خیابونها نگاه میکنم، به گلها، به پنجرهها، آدمها.
بعد که به خودم میام میبینم کیلومترها از خونه دور شدم. آهنگ سوغاتی هایده پلی میشه و قدم میزنم، ادامهی همون قدمها کنار پنجرهها و آدمها. از خونه دورتر میشم، اینبار توی ذهنم نه حال هست نه گذشته. بارها دیدمش، آینده رو. ویدیوش رو هم ساختم. بارها و بارها. لحظهای که با چمدون از پلهبرقیها پایین میآم و اولین آغوش مامان بابا، آوینا، بعد از ماهها.
بعد به خودم میآم، کیلومترها دور از خونه، گمشده توی شهر و صدای هایده و یک مشت خاطره.
من؟ یادم نمیومد آخرینباری که عروسک داشتمکی بود. یعنی میدونی. بههرحال یهموقعی هست، یجایی، که آدم یه عروسک رو که بغل کرده بود، میذاره پایین
و همهچی تموم میشه. اون میشه آخرین باری که عروسکی رو بغل کرده بودی.
من عروسکهای زیادی داشتم. سالی، موردعلاقم بود. مامانم میگه بچهشیر بود، ولی بنظر من آدمی بود که دماغش خیلی عجیب بود. اصلا برام مهم نبود که چیه. یه موجود عجیبالخلقه بود! بههرحال با ما همیشه ناهار میخورد. یک بشقاب صورتی هم داشت. من البته میدیدم که مامان اون نصفه کتلتها رو وقتی من حواسم پرت بود، از توی بشقاب صورتی بذمیداشت و میخورد.
دیروز فیلی که ویولت داده بود رو بغل کردم، چه حس عجیبی بود. گمونم واقعا یادم رفته بود چطور تکههای پارچه میتونن احساس داده باشن. هنوزم میدونم اون فیل، تکههای پارچهست. اما باعث میشه من روی این تخت بزرگ، توی این اتاق، این خونه، تنها نباشم. بنظرتون اسمش چیه؟
❤ 9💘 2
Photo unavailableShow in Telegram
سلااام
امیدوارم مثل همیشه حالت خوب باشه.
از طریق خواهرم با کانالت آشنا شدم.
نمیخوام متن طولانی بنویسم. اما خوشحالم که دارم بهت پیام میدم.
عکس پروفایلتو دیدم. پشمک دستتههه 🍡
فکر کردم. درباره چی میتونم بهت پیام بدم. و در آخر کتاب پُتی نیکولا (قسمت سیرک 🎪)، یاد Alceste شکمو افتادم. از بچه ها فاصله گرفت، رفت به دنبال چیزی که میخواست. بله، برای خودش به قول فرانسوی ها La barbe à papa (ریش بابا 🙂↔️) گرفت. (متن بالای عکس به ماجرای داخل چادر سیرک اشاره داره. کلمه ای که تو این عکس باهاش آشنا شدم و موقع گفتنش زبونم میگرفت Prestidigitateur).
موقع برگشت، بچه ها به دنبالش افتادن و به خودشون گفتن عه. پشمککککک!
میدونم فرانسوی بلدی >>>.
جهان بزرگی داریم. به ماجراجوییت ادامه بده 🏃🏻♀
❤ 5