مِنهای یک

حتی والیبال دیدنم دیگه حال نمی‌ده

یبارم مراسم رحلت امام بود پارسال ما کلی زیر آفتاب و گرما و تو جمعیت وایساده بودیم رامون نداده بودن هی ام هرجا وایمیسادی میومدن میگفتن اینجا واینسا خانم حرکت کن منم خسته، دیگه یجا بدون توجه به اطراف نشستم رو زمین تا نشستم یه سربازه اومد گفت خانم میشه اینجا نشینید منم خیلی بدون تعارف گفتم نه نمیشه بیچاره خیلی مظلوم بود گفت بخدا الان بالادستیم میاد گیر میده بم😭😂

و اونم خیلی مطیعانه گذاشت بریم😂

منم اصلا حوصله موندن اونور و قاطی شدن با جمعیت دانشگاهو نداشتم خیلی جدی و انگار که مثلا مسئولشون داره بهشون دستور میده گفتم میگم برو اونور آقا می‌خوام رد شم

دیروز تو خیابون ۱۶ آذر کنار دانشگاه نشسته بودم بعد یک لحظه رفتم دنبال دوستم پیدام نمی‌کرد وقتی برگشتیم که بریم همونجا بشینیم سه تا سرباز انتظامات بسیجی نمیدونم چی راهو بسته بودن میگفتن اجازه عبور ندارید هرچی میگفتم آقا من همین الان اونور بودم می‌گفت نمیشه خانم بمام دستور دادن ببندیم

چه فاطمه تو فاطمه ای شد ببخشید فاطمه ها زیادن

اصن بقول فاطمه خود خودته

این گیفه خود منه در مواجهه با اکثر اتفاقات

حالا ما ساکت نموندیم حرفامونو زدیم ولی گاو تر این حرفا بودن که حرف سرشون شه