cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

░꯭🍁Roman_nasrin🍁

نسرین هستم نویسنده ✍️ رمان« معجزه احساس» ( در حال نوشتن) خلاصه رمان : داستان دختری به نام سودا هست که متوجه خیانت باباش به مادرش میشه و برای انتقام از پدرش دست به کاری میزنه که باعث عذاب وجدانش میشه https://t.me/roman_nasrin

Show more
Advertising posts
226
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-1130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:26
Video unavailableShow in Telegram
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست خب اینم از ادیت پارت آخرمون🥰 بالاخره زوج قشنگمون به آرامش و خوشبختی رسیدن 🥺 منکه ناراحتم تموم شده کاش هیچوقت تموم نمیشد یه سال برا نوشتنش وقت گذاشتم و باهاش زندگی کردم من یه عادتی دارم وقتی یه داستان یا یه فیلم رو تموم میکنم تا چن روز تو فکرشم شما چی؟ خییلی شیرینه این ادیت حتما ببینید نظرات قشنگتون رو برام حتما بذارید😊 پیشاپیش عیدتون مبارک امیدوارم سال خوب و خوشی پیش رو داشته باشید🥰 رمان معجزه احساس ۱۵روز آینده از کانال پاک میشه یا احتمالا برای رمان جدید که انشالله بعد از تعطیلات شروع به معرفی شخصیت هاش میکنم کانال جدید میزنم و لینک رو براتون میذارم پس تا سال جدید فعلا بای😊 خوشحال میشم برای رمان بعدی هم همراهم باشید ✍️ @roman_nasrin
Show all...
6.78 MB
2
#معجزه_احساس #فصل_سوم #پارت_۳۶۸ پنجمین روز سفرمون بودتوی این چن روز کلی بهمون خوش گذشته بود.. بالاخره بعد از کلی سختی زندگی روی قشنگشو داشت بهمون نشون می داد دوگروه شده بودیم برای والیبال آلپ وایپک در مقابل من الپ اذیت میکرد و پنجه های بلند میزد و نمیرسیدم به توپ که پاس بدم خسته و با حالت قهر روی زیر انداز نشستم و سوگل که بیدار شده بود رو از کریرش بیرون کشیدم و بغل زدم   سوگل رو روی پام نشوندم آلپ سمتم اومد: باختی دیگه خانمی قهر و گریه نداره _کی گریه کرده؟! شیطون شد دستاشو به عنوان نمیدونم تو هوا تکان داد: نمیدونم والا!! کی گریه کرده؟ با فکری که تو سرم اومد شیطون نگاش کردم الپ: من این نگاهو میشناسم.. نکنی ها پاشو گرفتم و کشیدم کنترلشو از دست داد و نقش زمین شد _تا تو باشی منو اذیت نکنی همینطور که میخندید دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد: غلط کردم خانمی از حالت گفتنش خندم گرفت سوگل هم وقتی دید ما داریم میخندیم ذوق زده دستاشو بهم کوبید سوگل و  ایپک علاقه زیادی بهم داشتن ایپک کنار ساحل مشغول بازی با شن ها شده بود و سوگل با اصوات کودکانه و نشان دادن ایپک ازم میخواست اونو پیشش ببرم : ایپ.. ایپ - مامانی میخوای بری پیش آجی سوگل وقتی دید متوجه منظورش شدم دستاشو بهم کوبید و سرشو تکون داد از آلپ خواستم اونو پیش ایپک ببره سوگل رو بغل زد پیش ایپک برد و کنارش نشوند - ایپک مامان.. مواظب باش چیزی تو دهنش نذاره ایپک: باشه مامانی آلپ کنارم برگشت و سرشو روی پام گذاشت و روی شن ها دراز کشید نگاهمو به دریا سپردم - ببین چقد قشنگه چه آرامشی داره با حرف آلپ نگاهمو از دریا گرفتم و به چشماش سپردم آلپ: من آرامشمو از دریای خودم میگیرم متوجه منظورش نشدم - دریای خودت ؟! آلپ:اون دریای آبی چشمات انقد قشنگه که.. دریا در مقابلش کم میاره دوست دارم ساعتا توش غرق بشم همینطور که تو چشمای هم خیره بودیم ادامه داد: با من چیکار کردی سودا .. چیکار کردی که نمیتونم حتی یه ثانیه بدون تو بگذرونم! قبل از سکانس حضور تو،توی زندگی ام احساس برام پوج و تهی شده بود ممنون بابت بودنت، ممنون که معجزه شدی برای این قلب شکسته ام.. بلند شد نشست دستمو در دست گرفت انگشتری رو در انگشتم انداخت انگشتری به شکل بی نهایت که یه قلبم کنارش بود دستم رو به لبانش نزدیک کرد و عمیق بوسید سالگرد ازدواجمون مبارک عشق زندگیم چقد این مرد عاشق و فروتن بود مگه میشد این مرد رو نپرستید! انتظار کادو نداشتم همینکه منو سفر اورده بود برام کلی با ارزش بود ولی اون هر بار منو سوپرایز میکرد در مقابل این همه عشقش چی میتونستم بهش بدم جز بوسه ای که ازم خواسته بود ازش دریغ نکنم..خم شدم و بدون توجه به زمان و مکان برای بوسیدنش پیش قدم شدم بوسه ای بر لبانش نشاندم ازش جدا شدمو خیره در نگاهش لب زدم -گفتی ازم دریغش نکن.. لبخندی بر لبانش نقش بست همان لبخندی که دل و دینم رو به یغما می برد.. همان لبخندی که حاضر بودم هزاران بار برایش جان دهم خم شد جواب بوسه ام رو داد پیشونی به پیشونیم چسباند و در همون حالت موند هردو با لبخندی که به لب داشتیم در نگاه هم گم شدیم از تو آغاز شدم با تو به پایان برسم......                                     معجزه احساس                               به قلم: نسرین . الف.   زمستان۱۴۰۲⛄❄️☔ ⁦(⁠✷⁠‿⁠✷⁠)⁩ #کپی_ممنوع ✍️ @roman_nasrin
Show all...
9
sticker.webp0.43 KB
. #معجزه_احساس #فصل_سوم #پارت_۳۶۸ خب من چیکار کنم دلم برات پرمیکشه؟ طفلی حق داشت.. این مدت اونطور که باید براش وقت بذارم نذاشته بودم. وچقد صبور و عاشق بود این مرد که چیزی نگفته بودو درکم می کرد. کمی خودمو جلو کشیدم صورتشو نوازش کردم - من معذرت میخوام.. حق با توئه.. راستشو بخوای دل منم .. هنوز حرفم تموم نشده بودکه بی طاقت صورتمو قاب گرفت با بوسه ای اجازه حرف زدن بهم نداد خیلی آروم و لطیف بر لبانم بوسه میزد دیوانه وار این لطافتش در معاشقه را دوست داشتم ..حقش بود بعد از این مدت صبوری دل به دلش بدم دست پشت گردنش انداختم و همراهیش کردم ازم جدا شد آلپ:جون دلم.. چقد دلتنگ بوسه هات شده بودم..دیگه ازم دریغشون نکن.. پاشو بریم تو اتاق تا یکی از این وروجکا بیدار نشده خندیدم از سر جاش بلند شدو دست منم در دست گرفت از روی کاناپه بلند کرد و باهم به سمت اتاق رفتیم .. وارد اتاق که شدیم با هم به سمت تخت رفتیم منو لبه تخت نشوند و خودشم کنارم نشست یقه لباسمو کمی پایین کشید و بوسه ای روی سر شانه ام نشاند بوسه هاشو ادامه داد سرشو توی گوی گردنم فرو کرد از برخورد نفس های داغش و حس داغی لبهاش با پوست گردنم ناخداگاه پلکام روی هم افتاد لبهاشو به گوشم نزدیک کرد بوسه ای روی لاله گوشم نشاند و پچ زد: چندین ماهه حست نکردم خودتو برا یه انتقام سخت آماده کن چشمام رو باز کردم و نگاهمو به نگاه تبدارش دارم جلو اومدو لبهاشو چفت لبهام کرد و دستش سمت پایین تیشرتم رفت با یه حرکت از تنم کندش و یه گوشه پرت کرد لبام رو به بازی گرفته بود با دست های داغش روی بالاتنه ام دست کشید برای ثانیه ای ازم جدا شد همینطور که نفس نفس میزد تیشرشو از تنش کند و دوباره لبهاشو چفت لبام کرد گردنم رو گرفت و سرمون به طرف مخالف چرخید . حالا اون به رویم خیمه زده بود دست‌هام رو بالای سرم برد و نفس های داغشو  زیر گردنم فوت کرد از لذت نالیدم و دست‌هام اسیرِ موهاش شد. با بوسه ای صدام رو خفه کرد🤪😈 بله اینم از انتقام سخت آلپ خان.😄 جای اوزان وسینان خالیه تیکه بندازن بهشون .. با صدای آلپ که داشت با سوگل حرف میزد از خواب بیدار شدم: عاا سوگل بابایی دهنشو باز کنه بابایی براش فرنی درست کرده سوگل: بَ بَه +خوشمزه س بابایی لبخندی از مکالمشون روی لبام نشست نگاهی به ساعت گوشیم که روی عسلی کنار تخت بود کردم ساعت ۸صبح بود معلوم نبود این فسقلی از کی بیدار شده روتختی کنار زدم تیشرت آلپ رو که روی تخت بود رو تن زدم بلندیش تا روی ران پا میرسید و حسابی تو تنم زار میزد دستی به موهام کشیدم و از اتاق بیرون زدم بعد از شستن دست صورتم به آشپزخونه رفتم به درب ورودی اشپزخونه تکیه دادم و با لذت به آلپ که حسابی درگیر غذا دادن به سوگل بود زل زدم سنگینی نگاهمو حس کرد و سرشو بالا گرفت: صب بخیر عزیزم.. ایپک رو بیدار کن بیا صبحونه بخوریم.. امروز نهارو کنار دریا میخوریم.. ⁦ヾ⁠(⁠˙⁠❥⁠˙⁠)⁠ノ⁩ #کپی_ممنوع ✍️ @roman_nasrin
Show all...
8
sticker.webp0.43 KB
#معجزه_احساس #فصل_سوم #پارت_۳۶۷ بعد از خوردن نهار و گشت گذار طرافای غروب بود که دوباره به دفتر مدیریت اون تفرجگاه رفتیم اینبار همه باهم داخل رفتیم آلپ: سلام جناب.. اون سوئیت دو خوابه که بیعانه دادم براش خالی شد؟ + بله الان .. کلید رو میدم خدمتتون کلیدی سمت آلپ گرفت +بفرمایید خدمت شما سوئیت ۶۷ .همه چی تو سوئیت هست.یخچالم پره.. بازم اگه چیزی نیاز داشتین تماس بگیرین میاریم خدمتتون آلپ: سپاسگزارم .. رئیس تفرجگاه رو به یکی ازکارکنان اونجا کرد +پسر بپر برو کمکشون کن وسایلشون رو ببرن توی سوئیت پسرک چشمی گفت باهامون از دفتر بیرون اومد و به آلپ کمک کرد تا وسایلو داخل سوئیت ببریم سوئیت حدودن ۷۰ متری مساحت داشت مبل و پرده های سالن نشینمن ترکیبی از سفید و سبز دریایی بود با دیدنش یه حس آرامش بهت منتقل میشد پسرک بعد از گذاشتن چمدان ها از بیرون رفت یه راست به سمت یکی از اتاق ها رفتم و سوگلی که غرق خواب بود رو روی تخت خوابوندم و دوباره به سالن نشیمن برگشتم.. آلپ خسته روی کاناپه ولو شده بود کنارش نشستم رو به ایپک که داشت خمیازه می کشید کردم - خوابت میاد مامانی؟ ایپک سرشو به تایید حرفم تکون داد -ولی هنوز شام نخوردی که ایپک: گشنه ام نیست مامانی آلپ: انقد هله هوله خوردیم که دیگه جایی برای شام نمونده..بذار بره بخوابه بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم سرشو سمت ایپک چرخاند آلپ: برو بابایی برو بخواب شبت بخیر.. ایپک بعد از گفتن شب بخیر از کنارمون دور شد آلپ معترض نگاهشو به من داد: آههه.. بذار بره بخوابه دیگه.میدونی چن وقته باهم خلوت نکردیم! باردار که بودی که کلا ازم گریزون بودی می گفتی از بوی تنم بدت میاد حالت تهوع میشی.. درکت کردم گفتم ویار داری. سوگل که به دنیا اومد.. به شکمم صابون زدم. دیدم ای دل غافل .. شرایط بد تر از قبل شده خب من چیکار کنم دلم برات پرمیکشه؟ طفلی حق داشت.. این مدت اونطور که باید براش وقت بذارم نذاشته بودم. وچقد صبور و عاشق بود این مرد که چیزی نگفته بودو درکم می کرد. کمی خودمو جلو کشیدم ته ریشش رو نوازش کردم ‌꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩ #کپی_ممنوع ✍️ @roman_nasrin
Show all...
7🤣 2
sticker.webp0.43 KB
#معجزه_احساس #فصل_سوم #پارت_۳۶۶ به مقصد که رسیدیم سرشو سمتم چرخاند: بریم همون تفرجگاه جنگلی نزدیک سواحل که برا ماه عسل رفتیم - آره بریم اونجا خیلی با صفا بود و خوش گذشت.. ایپکم کلی از اونجا خوشش اومده بود آلپ صداشوپایین اوردجوری که فقط به گوش من برسه با حرص لب زد:   بایدم به اون وروجک خوش بگذره.. مادر بازیت گل انداخت. ماه عسل و به کام من تلخ کردی.. نذاشتی من به یه نون نوایی برسم خندم گرفت حق داشت طفلک ماه عسل ما شبیه ماه عسل بقیه آدما نبود.. به اصرار من ایپک رو با خودمون بردیم.. ولی از شانس ما فقط یه سوئیت خالی داشت اونم تک خوابه بود.. و ما مجبور شدیم ایپک رو کنار خودمون بخوابونیم برای اینکه حرصی ترش کنم پچ زدم: - فکرشو بکن .. بازم یه سوئیت تک خوابه گیرمون بیاد.. با دوتا بچه چه شود !! با حرص گفت: اوووف سودا اوووف.. نفوس بد نزن خندم گرفت جلوی دفتر مدیریت تفرجگاه ترمز زد الپ: خب من برم ببینم سوئیت خالی داره .. تو نمیای باهام - نه وقت شیر سوگله..تو ماشین میمونیم تا بیای خیلی خب گفت به سمت دفتر رفت منم از ماشین پیاده شدم و درب عقب سمت سوگل رو باز کردم سوگل بیدار شده بود بمحضی که منو دید با خوشحالی شروع به دست و پا زدن کرد - جوجه رنگی مامان.. بیدار شدی.. گرسنه ای ؟ الان بهت غذا میدم بغلش کردم و کنار ایپک روی صندلی عقب نشستم  سوگل رو روی پام خوابوندم تا شیرشو بخوره کمی بعد آلپ اومد معلوم بود کلافه س سرشو از پنجره داخل داد -چی شد سوئیت خالی نداشت؟! الپ: خدا بگم چی کارت نکنه سودا.. نمیشد اون حرفو نزنی.. وای حرفی که زده بودم درست از آب در اومد به زور جلوی خودمو گرفتم که نخندم - خب حالا چاره چیه.. کاریه که شده ازپشت دندون های کلید شده غرید: چی چیو کاریه که شده!! من عمرا سوئیت تک خوابه بگیرم منو حرص نده سودا - خب نمیشه که با دوتا بچه بدون سوئیت بمونیم الپ: فعلا بریم نهار بخوریم یکم این اطراف بگردیم.. گفت غروب یه سوئیت دو خوابه خالی میشه.. یه بیعانه دادم نگه داره برامون - خیلی خب پس بریم یه رستوران نهار بخوریم .. خیلی گشنمه موهای سوگلو که غرق مک زدن بود را نوازش کرد ماشین رو دور زد پشت رل نشست و به سمت رستوران اون تفرجگاه حرکت کرد. ‌(⁠✿⁠ ⁠♡⁠‿⁠♡⁠)⁩ #کپی_ممنوع ✍️ @roman_nasrin
Show all...
7👍 2
sticker.webp0.43 KB
#معجزه_احساس #فصل_سوم #پارت_۳۶۵ فردا صبح بعد از خوردن صبحانه زدیم تو دل جاده عاشق سفر با ماشین بودم دیدن مناظر و جاذبه های مسیر حس خوبی به آدم میداد می خواستیم برای نهار اونجا باشیم از استانبول تا شیله ۳ساعتی فاصله بود آلپ یه موزیک گذاشته بود ولی به خاطر اینکه بچه ها خواب بودن ولومش رو کم کرده بود توی رانندگی خیلی محتاط بود و همه حواسش به رانندگی بودش دستم رو روی دستش که روی ران پاش گذاشته بود گذاشتم سرشو سمتم چرخاند لبخندی تحویلم داد دستمو گرفت روی ران پاش گذاشت و دست خودشو گذاشت روش و با انگشت شصتش شروع به نوازش کرد از آینه جلو نگاهی به ایپک و سوگل انداخت هر دو خواب بودن .. تو خواب بغلشون زده بودیم و به ماشین آورده بودیم آلپ: تا این دو وروجک خوابن یه بوس رد کن بیاد - اینجا تو جاده؟!.. خطرناکه تصادف میکنیم اخمی کرد - خودم میدونم .. از اون بوسه ها نمیشه توجاده. فعلا علی الحساب یه بوسه گونه رد کن بیاد اونو شب سر فرصت میگیرم ازت انگشتش اشارشو چند بار روی گونه اش زد سرمو جلو بردم به بوس آبدار روی گونه اش نشاندم آلپم گونه ام رو عمیق بوسید آلپ: اوووم خوشمزه من.. یه چایی بریز بعد از این بوسه میچسبه براش چای ریختم و لیوان رو به دستش دادم که با صدای ایپک هردو به سمتش برگشتیم ایپک: صبح بخیر.. داشتین چیکار میکردین اول صبحی منو آلپ به هم نگاه کردیم و ریز خندیدیم و با چشم ابرو بهش فهموندم تحویل بگیره آلپ: صبح بخیر.. وروجک شما بیدار بودی؟ ایپک: مگه شما میذارین بخوابم .. آلپ لیوان چای رو دستم داد و ایپک رو که بین دو صندلی شاگرد و راننده ایستاده بود قلقلک داد نگاهی به جاده انداخت و دوباره نیم نگاهی به ایپک انداخت آلپ: ای پدر سوخته حالا زاغ سیاه منو مامانی رو چوب میزنی ایپک قاه قاه خندید - بسه آلپ صبحونه نخورده الان دل درد میشه زیاد بخنده بچم سرمو سمت ایپک چرخوندم - مامانی لقمه نون پنیر بگیرم برات؟ کیک و شیرم هست.. کدوم رو بدم ؟ ایپک: شیر و کیک شیر و کیکی از سبد اغذیه در اوردم و به دستش دادم نگاهی به سوگل انداختم.. دخترکم که زیادی شبیه خودم بود توی صندلی کودکش در خواب ناز بود.. - میگما سوگل هیچیش به تو نرفته کپی برابر اصل خودمه الپ: چه بهتر که شبیه من نیست..دختر باید شبیه مامانش باشه.. مخصوصا مامان خوشگلی مث تو با عشق نگاش کردم -خیلی مونده تا برسیم ؟ الپ: نیم ساعت دیگه میرسیم.. خسته شدی؟ - نه .. نیم ساعت دیگه وقت شیر سوگله میخواستم اگه خیلی مونده یه جا نگه داری چهره غمگینی به خودش گرفت آلپ: انقد که آلپ تورو دوست داره.. تو آلپ رو دوست نداری.. بابا یکمم به فکر منم باش..داره حسودیم میشه.. یه پرتقال باز کن بذار دهن عشقت .. ایپک: بابایی حسود آلپ: تو شیر و کیکتو بخور فسقلی پقی زدم زیر خنده با اخم جوابمو داد آلپ: نخند یه پرتقال پوست بگیر پرتقالی پوست گرفتم و یه قاچش رو تو دهنش گذاشتم با ولع میخورد آلپ: این پرتقاله خیلی خوشمزه س .. یادم باشه همیشه با دست تو پرتقال بخورم مردا موجودات عجیبی بودن گاهی از یه بچه هم بچه تر میشدن (⁠。⁠♡⁠‿⁠♡⁠。⁠) #کپی_ممنوع ✍️ @roman_nasrin
Show all...
9
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.