Mhdsroman(تیام)🥰
بسم الله الرحمن الرحیم کانال رسمی نویسندهMhds درحال تایپ :تیام پارتگذاری روزانه یک پارت یک به جز روزهای تعطیل🤩 @mhds_da: ارتباط با نویسنده
Show more391
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Photo unavailableShow in Telegram
《تلوگپ 🤖》 هستم، بامن میتونی
📡افراد نزدیک یا 👫هم سن خودت رو پیدا کنی و بصورت ناشناس باهاشون چت کنی...
اگه حوصله ات سر رفته همین الان رو لینک بزن😃👇
http://t.me/TeloGapBot?start=x_8DvzQZ4
✅ #رایگان و کاملا #واقعی 😎
《تلوگپ 🤖》 هستم، بامن میتونی
📡افراد نزدیک یا 👫هم سن خودت رو پیدا کنی و بصورت ناشناس باهاشون چت کنی...
اگه حوصله ات سر رفته همین الان رو لینک بزن😃👇
http://t.me/TeloGapBot?start=x_8DvzQZ4
✅ #رایگان و کاملا #واقعی 😎
تِلوگپ | TeloGap
ربات تلو گپ بزرگترین و متفاوت ترین ربات چت ناشناس ❗️ 📢 @TeloGap 👨💻 @TeloGapSupport 🌐 telogap.com
اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هرچه سریع تر بخونید عضو کانالvipبشید
تو کانال vip جلوتریم و دوبرابر اینجا پارت گذاری داریم .
جهت عضویت در vip تیام ، مبلغ35 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید👇
6037997319117454
محدثه داودوندی
و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید.👇
@mhds_da
#تیام
#پارت_صد_و_شیش
از اتاق رفتیم بیرون مشت قربون تا جلو در راهنماییمون کرد هنوز اخماش تو هم بود
ممد کیسهها رو از عقب ماشین برداشت و داد دستش
مشت قربون _دستتون درد نکنه شب میموندید
ممد _باید حرکت کنیم تا شب نشده
سوار شد ننه حسنم کنارش نشست
مشتی دستی برامون تکون داد دستمو رو بوق فشار دادم
جلو در خونه نگه داشتم ننه اسرار کرد شب بمونیم فردا حرکت کنیم اما دل دیونه من دیگ پر میکشید برا طلا
طاقت دوری از احمد آباد و بیشتر از این نداشتم
شماره هامون و رو کاغذ برا ننه نویشتیم و دادم بهش
_ننه کاری داشتی زنگ بزن
ننه هم دوتا پلاستیک پر نون روغنی و میوه برامون گذاشت بعد از این که به ننه قول دادیم بهش زود به زود سر بزنیم حرکت کردیم….
به طلا پیام دادم که امشو پیش تیارا بمونه
طلا_اگه قول بدی برام لواشک و پاستیل بیاری میمونم
_تو جون بخواه توله
طلا_خریدی عکسشو بفرست تا مطمئنشم
_حله
از سر راه برا طلا لواشک و پاستیل و کلوچه گرفتم عکسشم براش فرستادم
طلا_مواظب این خوشمزه ها باش زودیم بیا
با سرعت خیلی زیاد رانندگی میکردم
ممد _تیام اگه خسته ای بده مو بشینوم
_خسته نیستم
ممد_خو درست رانندگی کن دل و رودم پیچ خورد به هم
ممد ترسیده😂
#تیام
#پارت_صد _و_پنج
به احترامشون بلند شدیم و سلام کردیم
یکم دیگه مشتی ما رو سوال پیچ کرد و رو اعصاب نداشتم راه رفت کلافه دستی بین موهام میکشیدم لعنتی این چه سؤالایی تو میپرسی انگار اومدم خواستگاری …..
با زنگ گوشی ببخشیدی گفتم از اتاق رفتم بیرون با دیدن اسم طلا انرژی دوباره به بدنم برگشت ایکون سبز و کشیدم
طلا_سلام سلام
_علیک سلام،چطوری نفس طلا
طلا_فدات خوبم تو چطوری
_تو خوب باشی منم خوبم
طلا زد زیر خنده
_چنه توله ؟
طلا_خیلی رمانتیک بود
دستی به ته ریشم کشیدم
_بده رمانیتک باشم
طلا_ نه بد نیست
نه من حرفی داشتم بزنم نه اون تو سکوت به نفس کشیدنش گوش دادم
_کجایی
طلا_خونه شماماومدم پیش تیارا
_خوبه
طلا_تو کجایی؟؟؟
_منم یه بار برا شمال داشتم اون و آوردم
طلا_کی برمیگردی
_فکر کنم امشب راه بیفتم
طلا_مواظب خودت باش
از این حرفش لبخندی رو لبم اومد
_توام مراقب خودتو و خوبیات باشنفس طلا
گوشی قطع کردم و برگشتم تو اتاق
ممد با دیدنم زد زیر خنده نگاهی به جمع انداختم مشتی سرش پایین بود ننه حسنم به ممد چشم غزه میرفت دختری که با چادر کنار مشتی نشسته بود بلند شد با یه ببخشید از کنارم رد و شد رفت یکم دیگه با تعجب به بقیه نگاه کردم چرا هیچی نمیگفتن
ننه حسن _پاشید بریم خرت و پرتا رو بیاریم
همه با قیافه های پکر بلند شدن فقط ممد بود که میخندید
بچه ها مشکوکنا😁🤣
به نظرتون مممد به چی میخندیده😅
#تیام
#پارت_صد_و_چهار
یه سمتش و سبزی کاشته بودن و یه سمت دیگش گل بود خونشون پله میخوره میرفت بالا ننه صداشو برد بالا مشت قربون و صدا کرد_مشت قربون کجایی ننه بیا مهمون داری
مشت قربون با دیدن ما تند تند پله ها اومد پایین و دعوتمون کرد به داخل خونه
یا الله گویان وارد خونه شدم و سلام زیر لبی دادم ممدم با سر پایین پشت سرم اومد تو خونه با راهنمایی مشتی وارد یه اتاقی شدیم و درمورد کار و کاسبی صحبت کردیم
مشتی _اقا تیام چرا با خانواده تشریف نیاوردید
_خانواده کار داشتن
مشتی_متولد چه سالی هستی
_متولد ۷۴هستم
مشتی _خونه و ماشین داری ؟؟؟
چشمامو محکم رو هم فشار دادم _بله دارم
سرشو متفکر تکون داد _از رو شکستگی ها پشت سرت معلومه دعوا زیاد میکنی ؟؟
ممد پیش دستی کرد و جواب _مشتی داش تیام دعوا میکنه نمیکنه چه دخلی به تو داره ؟؟؟
با تشر ممد و صدا کردم که ساکت بشه
مشتی_پس دست برن داری و زنتم میزنی
_نمیدونم این سوالاییکه میپرسی به چه دردتون میخوره ولی من آنقدر نامرد نیستم دست رو زن بلند کنم
مشتی لبخندی زد و صدا کرد چایی بیارن
دو تقه به در اتاق خورد دوتا خانوم وارد اتاق شدن یکی کم سن و سال بهش میخوره ۱۵سالش باشه اون یکی هم معلوم بود زن مشت قربون
بچه ها یه خبرایه….. بنظرتون چیه🙁
#تیام
#پارت_صد_و_سه
با صدای رعد و برق از خواب بیدار شدیم ممد با تعجب منو نگاه میکرد سرمو تکون دادم _چنه؟؟؟
ممد_هیچی منتظرم ویندوزم بالابیاد داشی
بلندشدمو خودمو مرتب کردم تو اینه دستی به موهام کشیدم
_ممد ویندوزت بالا اومد اینا رو جمع کن و بیا
ممد_امر دیگه ای نیست
تز اتاق زدمبیرون وسرمو انداختم پایین و یاالله گفتم
ننه حسن_بیدار شدید بیاید تا سفره بندازم
بوی غذا تو کل خونه پیچیده بود مستم میکرد ممدم دو دیقه بعد اومد و کمک ننه حسن سفره رو انداخت
با ممد تند تند شروع کردیم به خوردن
غذای محلی بود تقریبا میشه گفت مثل قرمه سبزی بود ولی ترش خیلی خوشمزه بود بعد از اینکه حسابی خودمو سیر کردم با تشکر کنار کشیدم تو پذیرایی نشستم به در و دیوار کاهگلی خونه نگاه کردم
خیلی با صفا بود بعد از نهار با ننه حسن از خونه زدیم بیرون و یکی یکی مواد غذایی رو به صاحباشون دادیم
با ممد خسته تکیه دادیم به نیسان منتظر بودیم مشت قربون در خونه رو باز کنه
در چوبی خونه با سر و صدای زیادی باز شد یه پسر بچه بور خیلی خوشگل با چشمای آبی اومد جلو در خودشو پرت کرد بغل ننه حسن
ننه _ای به قوربون قد و بالات ننه
یه ماچی از پسر بچه کرد
ننه _بابات خونیه (خونه است)
پسر_بله ننه آقام خونس
ننه دعوتمون کرد بریم تو خونه
حیاط خیلی بزرگی داشت اما مثل خونه ننه حسن پر از درخت نبود سه چهار تا کنار در کاشته بودن
خورشت تزش سماق خوردید؟؟
#تیام
#پارت_صد_و_دو
نگاهی به ممد کردم که اونم سری تکون داد و پشت سر ننه راه افتادیم
خونه کوچیک و با صفایی بود در شیشه ای رو باز کرد که یه راهرو باریک بود که سه تا در توش داشت ننه اولین در و باز کرد
ننه_اینجاهم مثل خونه خودتون بدونید راحت باشید
_دست شما درد نکنه
خواست در و ببنده که انگار چیزی یادش اومد _ننه چیشی صداتون کنم
ممد_ننه من ممدم با دست به من اشاره کرد اینم داش تیامه
ننه_ممد نگو محمد قشنگ تره
ممد_چشم ننه حسن
ننه لبخندی زد و در بست دستامو تو جیب شلوارم کردم و رفتم کنار پنجره که یه دفعه در باز شد
ننه _محمد پسرم بیا کمکم این لاحافا رو بیار
ممد چشمیگفت و رفت نگاهی به اتاق انداختم چیز خاصی تو اتاق نبود اما کلی آرامش داشت
دوتا فرش آبی گلدار کف اتاق پهن بود با سه چهار تا پشتکی دوتا قاب عکسم کنار اینه رو تاقچه بود بخاری زردی هم گوشه اتاق بود از پنجره به پایین نگاه کردم کلی درخت تو حیاط بود
اینجا یه نیمه از بهشت بود……
ممد با پاش در بست و لاحافا رو پرت کرد وسط اتاق
ممد_تیام دلم میخواد اینجا بمونم خیلی جا توپیه
جوابشو ندادم و خوابیدم خیلی خسته بودیم زود بیهوش شدیم
شماهم خونه قدیمی دوست دارید؟؟؟
#تیام
#پارت_صد_و_یک
پیرزن با لحجه شیرینی ما رو به داخل خونه تعارف کرد .مواد غذایی رو جلو اشپزخونه گذاشتیم
زن_ننه دستتون درد نکنه اما…
ممد وسط حرفش پرید _ننه ولی و اما نداریم اینا کوچیک ترین کاریه که میتونیم برا هم توعمون انجام بدیم
زن _ننه بذار حرفمه بزنم
ممد دستشو گذاشت رو دهنش _بفرمایید
زن_ننه من یه نفرم نون و خالی بخورم سیر میشم این و بدید مش قربون چندتا بچه قد و نیم قد داره
ممد_ننه جون نگران نباش
پیر زن تلکان تلکان با سینی چایی اومد و روبه روی ما نشست
ننه_همه تو این ده من و ننه حسن صدا میکنن شماهم اینجور صدام کنید
ممد_ننه حسن،حسن کجاست؟
ننه_حسنم پیش اقاشه
ممد _خوبه بچه کاری ….
مکثی کرد انگار چیزی یادش اومد
ممد_ننه مگه نگفتی تنهایی
ننه سری تکون داد _ حسنم غیرت داشت پشت آقاش برا دفاع از ناموسش رفت
با ممد سرمون و انداختیم پایین خدابیامرزی زیر لب گفتیم
چایی هامون و خوردیم و بلند شدیم که ننه اخماشو کشید تو هم _کجا ؟؟؟
بعد دایه اولین نفری بود که میخواستم ننه صداش کنم یکم معذب بودم
_ننه بریم بقیه چیزا رو هم بدیم به صاحباشون و حرکت کنیم تا تاریک نشده
ننه_خوبه خوبه بذارم مهمونم گشنه از خونه ام بره… بیاید برید تو این اتاق استراحت کنید تا غذای محلی براتون درست کنم
_ولی….
ننه_رو حرف بزرگت حرف نزن