cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

Advertising posts
624
Subscribers
+324 hours
+87 days
+2930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

آیا کسی هست که شهادت دهد ما در نگاتیوهای سوخته می‌خندیدیم؟ _ رضا جمالی حاجیانی
Show all...
Repost from پَرسِت؛
امیر بچه،قصه‌ت گریه‌دار شده.
Show all...
[ از دوش من این زمانه را بر دارید. ] _احمدجم
Show all...
[ که من ماهی ِ سرخ رنگ آخر داستانم. ]
Show all...
حامل پرچمی شده ام که بلند کردن این عَلَم، نیاز به انقلابی دارد برای خود‍ ِ من. خود من که عصیان هایم را تاب نیاوردم و پناهم همین اندک توان بلند کردن این پرچم شده. من تکیه داده ام به این پرچم یا او به من؟ تفنگم به من تیکه داده یا من به او؟ قلمم چطور؟
Show all...
بلند شدم که تصویر را واقعی کنم اما در واقعیتِ خودم شک داشتم. نشستم و دیگر بلند نشدم. نمیتوانم به امید بسنده کنم. امید کم است. من بی ریشه شده ام برای درختی که تنه هایش را برای هیزم می‌شکنند. پس امید به ثمر نشستن چه چیزی را، به چه کسی بدهم؟
Show all...
اگر میتوانستم، قاب تصویر خاطرات را کمی دقیق تر میکردم. جزییات را یادم می‌ماند. اینقدر از خاطرات معنا نمی‌ساختم. درد های بغل کرده ام را دقیق تر ثبت میکردم. با جزییات. با جزییات ِ دقیق ترین لمس ها و نفس ها، دقیق ترین دست ها و ترس ها، دقیق ترین اشک ها و برف ها، ناگفته‌ها و مرگ ها، مرگ ها وَ مرگ ها .
Show all...