cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بهاے ِخوشبختے 🔥

« هربار که نگاهت می‌کنم جمله‌ای آشنا به ذهنم می‌رسد؛ در این سرزمین هنوز چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد. » محمود درویش

Show more
Advertising posts
841
Subscribers
-624 hours
-317 days
-22230 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
توفان احمدی یه افسر پلیسه. اون مامور شده که خودش رو به سردسته یه مافیا که خودشم‌ گیه نزدیک کنه. اون باید تو جایی نفوذ کنه که تا حالا کسی نتونسته به صد متریش‌ نزدیک بشه. ولی چی‌میشه اگه همه چیز اونطور که اون می‌خواد پیش نره و اون... https://t.me/+7wlvvoglzlw2N2M0 ۸صبح پاک
130Loading...
02
-من پسرم... زیر‌خواب مردا نیستم... یکی محکم دم گوشش می‌کوبم و از خشم نفس بلندی می‌کشم. -تو گوه می‌خوری زیر کس دیگه‌ای بری، تو تمام و کمال مال منی، چه بخوای چه نخوای... https://t.me/+7wlvvoglzlw2N2M0 ۲۳پاک
131Loading...
03
یه قتل عام ، یه پیشگویی ، نا برابری ، سیستم فاسد و یه عشق که به تنفر ختم شد ، همه اینا  داخل یه پایگاه پر از توله های نابالغ و بالغ که برای ثابت نگه داشتن اوضاع حاضرن هرکاری کنن. https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۲۳پاک
20Loading...
04
_اگه من بمیرم اون گرگشو از دست میده  و زندگی نباتی پیدا میکنه در اون صورتم باید جوابگو باشی تازه امکان داره از پک تبعید بشی ، ولی اگه اون روش جواب بده فقط  دهن اون امگا رو میبندیم و خلاص دیگه کسی متوجه نمیشه! https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۹پاک
30Loading...
05
فرمانده با خنده گفت :واقعا فکرد کردین توش غذا هست؟ بزارید یه چیزو الان براتون روشن کنم ، اینجا نه یتیم خونتونه و نه من سرپرست تونم،غذا میخواید؟خوبه کوله هارو بندازید رودوشت و دنبال گله راه بیوفتین و ثابت کنید ارزش غذا گرفتن رو دارید. https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۴پاک
40Loading...
06
امشب به تاریخ ۱۱/۶ راس ساعت ۱۱:۴۵ دقیقا  بیست وپنج  توله امگا به نایری سرپرست عمارت رزالین تحویل داده شد.برایه تایید اینجارو انگشت و امضا بزنید . بعداز امضا کردن برگه دو الفا سمت ماشین رفتن و پنج جعبه رو جلویه در وردی گذاشتن. ( داخل هر جعبه پنج توله ضعیف و کوچولویه گرگ خوابیده بود). وایو :دیدید توگونی اوردنشون اسراشه: ایکاش گونی بود،رسما براشون بی ارزشیم اتر:زیر توله ها پوشال ریختن https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۴پاک
40Loading...
07
دختره عاشق یه قاتل میشه و حالا برای نجات خودش باید از دست عشقش فرار کنه..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۸صبح پاک
70Loading...
08
#عاشقانه_ای_خاص🥀 #رمان_جنایی🔥 چند قدمی جلو آمد و رو به رویش ایستاد. نگاه دختر روی سینه‌اش ثابت مانده بود می دانست از دستش عصبانی ست و چشم های به خون نشسته اش او را می ترساند. مهربد سرش را جلو برد و نفس عمیق و عصبی کشید و دست دختر به دو طرف پیراهن مهربد مشت شد. - من نمی دو... بعد از مکث کوتاهی، کمرش را میان دستش گرفت. لحن سردش ته دل دخترا را خالی کرد... - وقتی میگم با منی به گوشیت دست نزن و اون رو از خودت دور کن یعنی چی؟ کامل او را چسبیده بود و فرصت هر واکنشی را از او می‌گرفت. - هیشش! ساکت باش... سرش را عقب برد و به چشمان سبز آبی‌اش که غرق ترس بود خیره شد... آرام لب زد: ببخش جمله اش کامل نشده مهر سکوت بر لبش کوبیده شد. https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk قاتل سریالی که جنون داره و همه ازش می ترسن عاشق شده...🙊 ادامه‼️ 🌹 🍃 رمان حق عضویته ولی نویسنده برای تعداد محدودی عضو گیری رایگان داره😍🙈 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۲۳پاک
50Loading...
09
عاشقانه‌ای بین خاندان قدرتمند و خلافکار🩸 #عاشقانه_جنایی❤️‍🔥 یقه‌ی لباسم رو توی دست های ظریفش گرفت و مرتبشون کرد. - امشب باید بیشتر از هر فرد دیگه‌ای توی مهمونی بدرخشی! قدمی به جلو برداشتم و با گرفتن کمرش اون رو به خودم نزدیک کردم. - اونوقت چرا؟ سرش رو کج کرد و با لبخند گفت:‌ چون تنها نقش اول این داستان تویی کوروش! لبخند زدم و با غرور توی چشم‌های رنگ شبش خیره شدم. - ماه. نگاهش برقی زد و صاف ایستاد. - بله؟ - چرا طرف من وایستادی؟ پوزخندی زد و دورم چرخید و پشتم قرار گرفت، درست روبه روی آینه. دست هاش رو روی شونه‌ام گذاشت و به آینه اشاره کرد. - ببین، این تنها مرد قدرتمند خانواده‌اس که باقی مونده و اگر این قدرت باقی بمونه به موقعش قدرت من رو هم حفظ می‌کنه! دختره داره به یه مافیا کمک می‌کنه تا زندگیشو رو پس بگیره..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۱۹پاک
41Loading...
10
عشقی متفاوت بین رئیس های باند مافیا❤️‍🔥 #رمان_عاشقانه‌‌_جنایی‌🩸 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk به چشم هاش خیره شدم. - من یه خلافکارِ قاتلم فکر می‌کنی می‌تونی با همچین کسی سر کنی؟ پوزخندی زد و بهم نزدیک شد و مثل خودم زل زد توی چشم‌هام و با #شجاعت همیشگیش لب باز کرد‌: مثل اینکه یادت رفته منم یکیم مثل خودت! روزی که #عاشقت شدم بهت فهموندم که ازت نمی‌ترسم و هرکاری میکنم تا مال من شی کوروش. روی انگشتای پاش بلند شد و دوباره دم گوشم لب زد: منم یه روانی قاتل مثل خودتم، خوب می‌تونم با آدمایی مثل خودم بسازم و حاضرم هرکاری برای به دست آوردنت بکنم، هرکاری.. هرکسی هم سد راهم بشه رو حذف می‌کنم! موهاشو پشت گوشش زدم و با نگاه سرد و نافذی که پشتش #آتیش خواستنش پنهون شده بود، خیره‌اش شدم. - یادت باشه قرار نیست یه عشق رمانتیک رو تجربه کنی، رَوِش من خیلی فرق داره..من آروم پیش نمیرم. #کمرشو با دست گرفتم و به خودم نزدیک تر کردم‌. ادامه دادم: #عشق من درد و زخم به همراه داره درد و زخمی که هم روحت و هم جسمت رو هدف قرار می‌ده، طاقتشو داری؟ دستش رو دور گردنم حلقه کرد و جواب داد: دارم، من تحمل هرچیزی رو دارم حتی #مرگ! خلاصه‌ی رمان فالیزیا❤️‍🩹 دخترِ یکی از اعضای مافیاس و عاشق یکی از قدرتمندترین رئیس های باند مافیا میشه و..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk 19پاک
20Loading...
11
جدالی پر از نفرت و عشق بین دو مافیا❤️‍🔥 به محض وارد شدن به اتاقم در رو پشت سرم بستم و به سمت اون #دختر رفتم‌. - واسه‌ی چی اومدی اینجا؟ بهم نزدیک شد و انگشتاش رو آروم روی لباسم کشید و با #مظلومیتِ ساختگی، گفت: چقدر #خشن..میخوای بگی خوشحال نشدی؟ بازوش رو گرفتم و از خودم فاصلش دادم. - خوشحال؟ #پوزخند زدم و ادامه دادم: ببین دختر جون خوب اون گوشاتو وا کن.. با گذاشتن #انگشتش روی #لبم حرفم رو قطع کرد. مچ دستش رو گرفتم و به خودم #نزدیکش کردم. - تمومش کن! خندید و خودش رو بهم #چسبوند. - چی رو؟ - فکرایی که توی سرته. نفس های #گرمش گردنم رو نوازش کرد و نگاه داغش هر لحظه از خود بی خود ترم می‌کرد. - میخوای بگی دوستشون نداری؟! هوم؟ کم کم داشتم #کنترلم رو از دست می‌دادم که..🔥 دختره سعی می‌کنه مخ یه قاتل سریالی رو بزنه غافل از اینکه..🩸 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۱۴پا‌ک
20Loading...
12
سرنوشت بهار : روایتگر زندگی دختر ستم دیده ۱۶ ساله که برای رها شدن از اجبار پدرش برای یک ازدواج اجباری! مجبور به انتخاب میشه، انتخاب فرار با پسری که تنها چند روز با اون آشنا شده و ... برای خوندن ادامه رمان با نویسنده همراه باشین https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk بهار! دختری با آرزوهای بزرگ که با ۱۶ سال سن درگیر اتفاق های دنیای آدم بزرگا میشه، اتفاق هایی از قبیل ازدواج، تصمیماتی میگیره که باعث بهم ریختن روح و روانش میشه و... https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk ۸صبح پا‌ک
90Loading...
13
وسط عشق‌بازی‌ شون مادرشوهره دختره اومد.....😱😱😱😱 https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk امیر اروم سمتم اومد...ضربانم بالا رفت...اروم به عقب رفتم...امیر قدم به قدم نزدیک تر میشد🙈💦 پام به صندلی میز ارایش گیر کرد در یه لحظه نزدیک بود پخش زمین بشم که دست محکمی دورم حلقه شد🔞⛓ _دیدی بلاخره مال من شدی؟!...دیدی نذاشتم ازم بگیرنت؟! لباشو گوشه لبام چسبوند خواستم ادامه نده ولی مغزم و بدنم باهم هماهنگ نبودن _جوووون عشق من بهار من قلب من...اوووووف دلبر سک‌سی من حرکات امیر بدجور داشتم میل خواستن شو براش  بیشتر میکرد کنترل صدامون دست خودمون نبود و همون لحظه.... درب اتاق زده شد _بهار..امیر...چه غلطی میکنید صداتون تا پایین داره میاد.....🙊🔞 https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk ۲۳پا‌ک
110Loading...
14
عشق سابقش داره می‌بو*ستش که نامزدش سر می‌رسه😱🔞💯 -چی شد تو که می‌گفتی با من فرار کن من قول می‌دم ته این خریت خود بهشت باشه، اصلاً بهشت چیه؟ من بهشتو می‌سازم واست! دست میان موهای پر پشتش می‌کشد و سر به زیر می‌اندازد. _حق با توعه بهار...من بهت بد کردم ولی باور کن پشیمونم، من هنوزم دلم گیر توعه لعنتی... هنوز وقتی می‌بینمت قلبم از سینه می‌خواد بزنه بیرون. قدم برداشته و رو به روی بهاری که به زمستان درونش همیشه خاتمه می‌داد، می‌ایستد. _ببین بعد اینهمه مدت سر راه هم قرار گرفتیم اینا نشونس، بیا و امیرتو ببخش! https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk _ولی من نامزد دارم و خیلیم عاشقشم. به امیر پشت کرده اما قلبش هنوز در حوالی او می‌تپد. امیر عصبی فریاد می‌زند: _تو فقط سهم منی... گور بابای نامزدت. دست جلو برده و موهای بهارش را چنگ میزند و لب‌هایش را مُهر می‌کند که ناگهان در باز شد و نامزد بهار وارد اتاق می‌شود... -اینجا چه خبره https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk ۱۹پاک
120Loading...
15
سرگذشت بهار روایت  دختر ستم دیده  16 ساله که برای رها شدن از اجبار پدرش  و برای ازدواج اجباری  مجبور میشه شبانه  فرار کنه  این فرار راهش به سمت اتفاق ها غیر قابل تصورش و دنیای آدم بزرگا میشه، اتفاق هایی از قبیل ازدواج، تصمیماتی میگیره که باعث بهم ریختن روح و روانش میشه و... https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk https://t.me/+C3WRcnz2DhdjNzFk برای خوندن ادامه رمان با نویسنده همراه باشین... ژانر: پلیسی، عاشقانه،  صـحـنـه دار🔞💦 نویسنده: فاطمه ۱۴پاک
120Loading...
16
_‏ لاشی گفتی ماسک زردچوبه و عسل سفید کننده‌س ، الان چرا من زرد قناری شدم پس؟ سر همگی دخترا به سمتم چرخید  وآلا پرسید : مگه رفتی به خودت مالیدی؟ صدامو توی کله‌م انداختم : آره ، الان من چه غلطی بکنم عنتر؟؟؟! آیلین با تعجب گفت : صورتت که زرد نشده با جیغی چنگیزی گفتم : مگه من گفتم زردچوبه رو به صورتم زدم ؟ همزمان و کاملا هماهنگ باهم گفتم : مگه به کجات زدی ؟ آلا اما با چشمایی اندازه نعلبکی گفت : نگو رفتی به اونجات مالیدی؟ دلی عین خنگا گفت : به کجا ؟ و آلا که از خنده غش کرد گفت : به خرمشهری که ماهی یه بار خونین میشه و هفته ای یه بار شیو .. کم مونده بود بزنم زیر گریه...همینو کم داشتم که حالا این پنجتا شمر ذلجوشن منو سر این موضوع دست بندازن آیدا خنده کنان گفت : وای خیلی بد شد ، تا یه هفته باید نزدیک هر مگس نری که شدی ازش بپرسی ، صورتی نداریم ، زرد میپسندی ؟  با حرفش همگی عین بمب ساعتی زدن زیر خنده آهو: کمتر کسی از زرد خوسش میادا ، اصلا به نظر من تا یه هفته توی دوره ی نقاهت باش تا اون رنگ زرد بره ، بعد با کسی رل بزن آیدا: اگه گفت چرا نه صورتیه نه سفید بهش بگو ، فکر کرده عید شده رفته خودشو بلوند کرده  ، میخواد خوشت بیاد میخواد نیاد _نگران نباشین ، میاد با صدای پدرام احساس کردم تمام پشم و برگ و مخلفاتم ریختن ... نه اصلا .. خودم ریختم و اونا به عنوان نمادی از مقاومت سرجاشون موندن همگی تا بناگوش سرخ شده بودیم ... همینکه پدرام دستم رو چنگ زد و منو توی اتاقی کشید دلی داد زد : شِت ، دخترا بریزین سرش ،  خفتش کرد https://t.me/+HGdC0GgrmcNkZTE0 شش عدد سوژه که به تنهایی میتونن دلیل سوراخ شدن لایه ی اوزون باشن 😂 متخصص به بار آورده خرابی هایی که هیتلر هم از پس انجام دادنشون بر نمیاد..‌ بله این شما و این شیش تا دختر آتیش پاره😂 ۲۳پاک
120Loading...
17
گشت از راه میرسه و دختره و دوستاشو با چندتا پسر میگیره دختره از ترس پ‍...‍ریود میشه طفلکی و دوستاش😵‍💫 https://t.me/+HGdC0GgrmcNkZTE0 آوا گریه کردنم رو که دید وحشت زده گفت : چیشده یهو زدی زیر گریه .. آیلین دور از گوش پسرا پچ زد : خرمشهر خونین شده آوا هینی کشید : نگوووو همون لحظه رهام از بین پسرا پرسید : چیزی شده ؟ و آیدا که از سر و کله زدن با اون مامور خسته شده بود توپید : ننه‌ت زایمان کرده ، شماها پیداتون نمیشد الان ما گیذ این آدم زبون نفهم نمیفتادیم جلو که اومد حین زیر و رو کردن کوله پشتیش دور از گوش اون مامور گفت : تا من سرشو گرم میکنم و از اینجا دورش میکنم ، شما فلنگو ببندیند مات و مبهوت پرسیدیم : چی ؟ https://t.me/+HGdC0GgrmcNkZTE0 پارت واقعی رمانه و تو کانال موجوده ۸صبح پاک
60Loading...
18
_اقای میثاق راسته که  اگه توی فضا بگوزیم به جلو پرتاب میشیم ؟ با حرف دلی سکوت مرگباری توی کلاس نشست بمیری دلی که ما رو انگشت نمای یه ملت می‌کنی باراد که پای تخته بود گنگ پرسید: چی ؟ و دلی از رو نمیرفت : میگم راسته تو فضا بگوزی به جلو پرت میشی به ثانیه نکشید سکوت کلاس تبدیل به یه آلودگی صوتی بزرگ شد... همه زمین رو از خنده گاز می‌گرفتن باراد اخم کرد و گفت : الان گوز شما توی فضا چه ربطی به این مبحث داره دلی  موهاشو دور انگشت پیچوند : اولا که گوز من نه و گوز شما .. دوما همینجوری یهو برام سوال پیش اومد ، از قدیم گفتن ندونستن عیب نیست ، نپرسیدن عیبه مطمئن بودم باراد رو کارد میزدی خونش در نمیومد ... استاد که داشت میخندید گفت : جو کلاس رو به هم نزنید خانم شاهرود دلی : وا ، استاد سواله دیگه ، چرا جبهه میگیره باراد یهو بلند گفت : من سوالو از تو .... و با بلند شدن سرفه های مصلحتی دوستاش ، حرفشو کامل نکرد .. اون دندون قروچه کرد و دلی گفت : مث اینکه اطلاعات کافی نداری باراد: شمارو که با لگد فرستادم تو فضا همونجا قضای حاجت کن ، ببین باد معده چه مزایا و معایبی داره ایندفعه هم منو دخترا ، هم دوستای باراد داشتیم میخندیدیم شک نداشتم حالا جر و بحثشون به مشت و لگد ختم میشه... دلی : ولی فکر کنم قضای حاجتِ شما بردِ پرتاب بهتری داشته باشه ها باراد خودداری رو کنار گذاشت و بیهوا عربده زد : دلییی https://t.me/+HGdC0GgrmcNkZTE0 یه کاپل تخس ناسازگار ،  یه جفت دیوث اعظم😂 دختری که از سر و کول ابلیس هم قدرت بالا رفتن داره و پسری که با یه من عسل هم نمیشه اونو میل کرد یه جفت پفیوز که آبشون باهم توی یه جوب نمیره 😂 و برای همدیگه حکم  تیربار و مسلسل رو دارن ... جوری که انگار قسم به ضایع کردن همدیگه بستن 😂 و بقیه ی کاپل های این دوازده نفر هم که بماند 😂😂 ۲۳پاک
70Loading...
19
_‏ لاشی گفتی ماسک زردچوبه و عسل سفید کننده‌س ، الان چرا من زرد قناری شدم پس؟ سر همگی دخترا به سمتم چرخید  وآلا پرسید : مگه رفتی به خودت مالیدی؟ صدامو توی کله‌م انداختم : آره ، الان من چه غلطی بکنم عنتر؟؟؟! آیلین با تعجب گفت : صورتت که زرد نشده با جیغی چنگیزی گفتم : مگه من گفتم زردچوبه رو به صورتم زدم ؟ همزمان و کاملا هماهنگ باهم گفتم : مگه به کجات زدی ؟ آلا اما با چشمایی اندازه نعلبکی گفت : نگو رفتی به اونجات مالیدی؟ دلی عین خنگا گفت : به کجا ؟ و آلا که از خنده غش کرد گفت : به خرمشهری که ماهی یه بار خونین میشه و هفته ای یه بار شیو .. کم مونده بود بزنم زیر گریه...همینو کم داشتم که حالا این پنجتا شمر ذلجوشن منو سر این موضوع دست بندازن آیدا خنده کنان گفت : وای خیلی بد شد ، تا یه هفته باید نزدیک هر مگس نری که شدی ازش بپرسی ، صورتی نداریم ، زرد میپسندی ؟  با حرفش همگی عین بمب ساعتی زدن زیر خنده آهو: کمتر کسی از زرد خوسش میادا ، اصلا به نظر من تا یه هفته توی دوره ی نقاهت باش تا اون رنگ زرد بره ، بعد با کسی رل بزن آیدا: اگه گفت چرا نه صورتیه نه سفید بهش بگو ، فکر کرده عید شده رفته خودشو بلوند کرده  ، میخواد خوشت بیاد میخواد نیاد _نگران نباشین ، میاد با صدای پدرام احساس کردم تمام پشم و برگ و مخلفاتم ریختن ... نه اصلا .. خودم ریختم و اونا به عنوان نمادی از مقاومت سرجاشون موندن همگی تا بناگوش سرخ شده بودیم ... همینکه پدرام دستم رو چنگ زد و منو توی اتاقی کشید دلی داد زد : شِت ، دخترا بریزین سرش ،  خفتش کرد https://t.me/+HGdC0GgrmcNkZTE0 شش عدد سوژه که به تنهایی میتونن دلیل سوراخ شدن لایه ی اوزون باشن 😂 متخصص به بار آورده خرابی هایی که هیتلر هم از پس انجام دادنشون بر نمیاد..‌ بله این شما و این شیش تا دختر آتیش پاره😂 ۱۹پاک
80Loading...
20
یه رمان اکیپی آوردم که رودست نداره👌🤯 ... هرچی رمان اکیپی خوندی ببوس و بزار کنار که این یکی فرق داره 🥳🤩 نه یکی نه دوتا  .. نه سه تا ... بلکه شیشتا  زوج جنجالی🤐 داستانشون اونجایی شروع شد که اکیپ دخترمون دسته جمعی تصمیم به دزدی گرفتن ..همینکه همگی دزدکی  پا توی خونه ای گذاشتن سر و کله ی پسرای دسته گلمون  پیدا میشه و کل نقشه های دخترا نقش بر آب میشه #طنز_کلکلی_جنایی از دستش نده https://t.me/+HGdC0GgrmcNkZTE0 ۱۵پا‌ک
111Loading...
21
فقط برو.... پوریا خواهش میکنم چشمای خمارش رو به لب هام میدوزه: تونمیزاری مریم یعنی فکرت نمیزاره ..هرکاری میکنم تا این چشمای لعنتیت ازیادم بره نمیشه ،نمیتونم  ،همین که چشمامومیبندم این نگاهت ،این صورت نازت میاد تو ذهنم بهم زل میزنه و من نمیتونم دووم بیارم اشکام بی وقفه پایین میریزه جلومیاد دستاشو قاب صورتم میکنه الهی قربونت برم اینجوری اشک نریز قول میدم همه چیو درست کنم تو به هیچی فکر نکن بی طاقت لب هاشو روی لب هام میزاره ومن غرق بوسه های عمیقش میشم.. https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk ۱۴پاک
21Loading...
22
-نمیخواستم امروزو اذیتت کنم ولی مثل اینکه میخاری با شهوت لای رونمو کشیدم به ک‌یرش +آره میخارم ، بیا بخارونممم از زیرم اومد بیرون و رفت پشتم وایستاد اسپنک محکمی زد بهم و با صدای خشن و بمش گفت -داگی شو زود باش داگی شدم و برای سک‌سی تر شدن پوزیشن کمرمو بیشتر قوس دادم که باسنم از آب اومد بیرون آیان از کمد کوچیک داخل حموم لوسیون رو برداشت بعد اینکه خوب انگشتشو به لوسیون آغشته کرد کشید به سوراخ باس‌نم با این کارش ناله ای کردم -هنوز مونده تا ناله کنی بیبی گرل من #پارت‌واقعی https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk 🔞🤤بیا ببین چجوری تو وان دوست دخترشو جر داد🤤🔞 ددی به هاتی آیان تاحالا دیده بودی؟💦👨🏻
71Loading...
23
- علی...بسه دیگه عزیزم درد دارم - الان فکر کردی من با یه راندش حسابی خالی شدم؟ دستش رو به به.شتم رسوند و انگشتاش رو روی خیسی بینش کشید - اووف خوشم میاد همیشه آماده‌ای! اول یکی و بعد دومین انگشتشو فرو کرد داخلم و آروم آروم شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش - خوبه؟ اینو که دوسداری! - ای...آره...می‌دونی از چه راهی وارد شیا! ریز خندید و آمرانه گفت - کمرتو بیشتر بده بالا! بیشتر قم.بل کردم و اون توی یه حرکت خودشو واردم کرد، از درد شدید و سوزشش جیغ بلندی کشیدم و... https://t.me/+WVhfqlc0OvAwZmE8
61Loading...
24
اگه رمان میخونی این کانالو از دست نده: رمانی صحنـ💦ـه‌دار و بدون سانسـ🔞ـور😈 بچه مچه نیاد🤣🔥 ۸صبح پاک
50Loading...
25
- آههه ا*رضام کن آیان دیگه طاقت ندارم!🔞💦 با شهوت انگشتش رو تند توی رح*مم می چرخوند - هیش فقط ناله کن التماس کن جیرانم! جیغ کشیدم - ارضام کن التماست می کنم مرد*ونگی اونی که لاپاته رو بکن تو بهش*ت خیسم! با جدیت کارشو تکرار کرد که آهی کشیدم - به*شتت اماده کردن شده جیرانم آه خیلی تنگی دستمو داره میخوره! با حس تنگی و*اژن و خیسی با اخرین توانم جیغ کشیدم - لعنت بهت بک*ننن دیگه توامم آیان اذیتم نکن! https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk 🔞💦 پرصحنه و هات
81Loading...
26
- علی...بسه دیگه عزیزم درد دارم - الان فکر کردی من با یه راندش حسابی خالی شدم؟ دستش رو به به.شتم رسوند و انگشتاش رو روی خیسی بینش کشید - اووف خوشم میاد همیشه آماده‌ای! اول یکی و بعد دومین انگشتشو فرو کرد داخلم و آروم آروم شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش - خوبه؟ اینو که دوسداری! - ای...آره...می‌دونی از چه راهی وارد شیا! ریز خندید و آمرانه گفت - کمرتو بیشتر بده بالا! بیشتر قم.بل کردم و اون توی یه حرکت خودشو واردم کرد، از درد شدید و سوزشش جیغ بلندی کشیدم و... https://t.me/+WVhfqlc0OvAwZmE8
71Loading...
27
لب های خشک شده ام را بازبان ترمیکنم  وبریده بریده میگویم من..با ..باور ...ن..نمیکنم ..که دستش را به نشانه ی سکوت بالا می اورد و نیشخندی میزند : الان دیگه باور کن که اصلا دلم نمیخواد از این قضیه سوو استفاده کنی و فکر کنی هر غلطی که بخوای میتونی بکنی نه دختر خاله این تاره شروع ماجراست پس خوب حواستو جمع کن که پاتو کج نذاری که مجبورم عواقبشو فیزیکی نشونت بدم و مطمعنم که اصلا دوسنداری بهت به یه چشم دیگه نگاه کنن از امروز به بعد بدون اجازه ی من حق هیچ کاری رو نداری حتی نفس کشیدنت باید به خواسته ی من باشه قدمی جلوتر می اید و بازدمش را در صورتم پخش میکند !! نفسم درسینه حبس میشود وجرئت نگاه کردن به چشمانش را ندارم سرش را نزدیک می اورد که صدای حق حقم بلند میشود خونسرد بوسه ای برگونه ام میکارد و میرود .... https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk خسته با حال روحی خراب همانجا اوارمیشوم و به رفتنش نگاه میکنم.. ۲۴پا‌ک
40Loading...
28
#گی_عاشقانه #بیناجنس حاملگی یک مرد🫃👼 سر به زیر ترین پسر شهر توسط رسام مافیای تریاک حامله می شه🫦🤤 https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk - از کون کردمت از جلو امشب باید بهم بدی! 👠💦 سیگار برگش رو روی باسنم خاموش کرد بخاطر بستن دهنم فریادم رو نشنید - احمد میخوای اسپرمم رو بریزم تو رِحَمت؟ 💧🍆 نیشخندی به فریادهای خاموشم زد پاهام رو بالا برد دستش رو بین برجستگی پایین تنه‌ام کشید - خودِ جنسه! ناب و بکرِ دقیقا همون چیزی که باید زیر کی*رم گاییده بشه!🔥🔞 دستش رو به سوراخم مالید آروم دیک گنده و تحریک شده‌اش رو دم سوراخم گذاشت - با باکره‌گیت خداحافظی کن احمد چون من کی* رم رفت توت!😈🍑 پاهام رو بالا داد اولین ضربه رو که زد خندید - وقتش رسیده بود هلوتو رو جر بدم و تخممو بکارم توش!👅👶 همون شب نطفه پسری رو کاشت و رفت... احمد رو مردم از بین میبرن گی امپرگ https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
90Loading...
29
رسام🌿🤍 احمد پسر آروم و یتیم که از بچگی روی پای خودش ایستاده و تعمیرگاه ماشینش رو بعد چند سال شاگردی راه اندازی کرده... بخاطر پشتکار و نابغه بودنش تنها مکانیکه که کل مردم ساری پیشش میرن! یک شب بارونی مردی زخمی رو از ماشین بیرون می کشه و اون مرد بعد تیمار شدنش به احمد تجاوز می کنه... ! احمد افسرده می شه و تا به خودش میاد سونوگرافیش بارداریش رو مشخص می کنه حاملگی از مردی عجیب و غریب... ژانر: گی لاو عاشقانه انتقامی https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
10Loading...
30
#گی_عاشقانه #بیناجنس حاملگی یک مرد🫃👼 سر به زیر ترین پسر شهر توسط رسام مافیای تریاک حامله می شه🫦🤤 https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk - از کون کردمت از جلو امشب باید بهم بدی! 👠💦 سیگار برگش رو روی باسنم خاموش کرد بخاطر بستن دهنم فریادم رو نشنید - احمد میخوای اسپرمم رو بریزم تو رِحَمت؟ 💧🍆 نیشخندی به فریادهای خاموشم زد پاهام رو بالا برد دستش رو بین برجستگی پایین تنه‌ام کشید - خودِ جنسه! ناب و بکرِ دقیقا همون چیزی که باید زیر کی*رم گاییده بشه!🔥🔞 دستش رو به سوراخم مالید آروم دیک گنده و تحریک شده‌اش رو دم سوراخم گذاشت - با باکره‌گیت خداحافظی کن احمد چون من کی* رم رفت توت!😈🍑 پاهام رو بالا داد اولین ضربه رو که زد خندید - وقتش رسیده بود هلوتو رو جر بدم و تخممو بکارم توش!👅👶 https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
10Loading...
31
فقط برو.... پوریا خواهش میکنم چشمای خمارش رو به لب هام میدوزه: تونمیزاری مریم یعنی فکرت نمیزاره ..هرکاری میکنم تا این چشمای لعنتیت ازیادم بره نمیشه ،نمیتونم  ،همین که چشمامومیبندم این نگاهت ،این صورت نازت میاد تو ذهنم بهم زل میزنه و من نمیتونم دووم بیارم اشکام بی وقفه پایین میریزه جلومیاد دستاشو قاب صورتم میکنه الهی قربونت برم اینجوری اشک نریز قول میدم همه چیو درست کنم تو به هیچی فکر نکن بی طاقت لب هاشو روی لب هام میزاره ومن غرق بوسه های عمیقش میشم.. https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk ۱۹پاک
80Loading...
32
با صدای آژیر پلیس و جیغ خاتون به خودم اومدم دیدم داس تو دستمه و هووم غرق خون رو زمین افتاده و... https://t.me/+VFUq05ewJEUyZTk0 ۱۵پاک
40Loading...
33
همین که در اتاق رومیبندم خم میشه و شروع به بوسیدن لب هام میکنه داغ ونرم میبوسه ومن ناخوداگاه چشمام بسته میشه تمام تنم شل میشه که بابوسه ی ریزی که رولبام میزنه ازم فاصله میگیره..مریم چشمای خمارم روبهش میدوزم و با نفس های کشدار میگم جانم که اینبار باشدت بیشتری شروع به بوسیدن لب هام میکنه پرقدرت وخیس... بادستاش گردنم رونوازش میکنه ومن چیزی تا ذوب شدن ندارم ،من سال هاست که منتظر این لحظه بودم سعی میکنم باهاش همکاری کنم که دراتاق به شدت بازمیشه‌ و.‌‌.. https://t.me/+MENegCKEhIYyMmVk ۱۴پاک
60Loading...
34
لعنت! لعنت به او که هِی داشت شیطنت می‌ریخت و من... نمی‌دانستم تا کی توانٌِ مقاومت داشتم در برابر آغوش گرم و این لب‌های آشوب کُشَش و ... _یاشار... نکن! این‌بار به جای شیطنتِ بیشتر، مهربانی‌اش را به رخم کشید: _نترس خانوم... از مـنّ نترس! من کبریت بی‌خطر نیستم اما... بینی‌اش را به تیغه‌ی بینی‌ام کشید و چشم‌های من بود که بسته شد: _اما تا تو نخوای، تا تو بهم اعتماد نداشته باشی، تا با تمامِ روحت کنارم نباشی، بیشتر از این پیش نمی‌رم! پیشانی‌ام را عمیق بوسید و دل من... بخدا که نمی‌توانست بیشتر از آن عاشق شود: _ولی فاصله نگیر ازم. من الان تشنه‌ای ام که رسیده لبِ دریا... گلویم از شدت فشاری که بغض‌ها یکی یکی به آن وارد می‌کردند، در حال ترکیدن بود و یاشارِ لعنتی دست بردار نبود و هِی... دل می‌برد از من: _یهو با رفتنت نذار فکر کنم تمامِ مدت، دنبالِ سراب بودم! دریام بمون ایلماه، منم قول می‌دم تا وقتی اجازه ندادی، فکرِ شنا کردن توی این دریا، به سرم نزنه! https://t.me/+VFUq05ewJEUyZTk0 ۸صبح پاک
70Loading...
35
آروم آروم خم شد رو #تنش و تک خنده‌ای می‌زنه و میگه - از اینکه این دختر کوچولو #وحشی که از قضا متهم به قتل هووی خودش بوده... مال من شده... پر از غرور میشم... #بوسه ای روی #کتفش زدو تو #گوشش گفت - آخه توی کوچولو میتونی آدمم بکشی؟!  ولی میدونی چی میخوام؟ نفس گرفت و لب زد - نه! زیر #گلوشو #بوسیدو گفت - میخوام #تمامتو #حس کنمو #جای دندونامو روی همه جای #بدنت ببینم با این حرف دیگه مکث نکردو #بوسه هاش که در نهایت به #گازهای پر لذتی تبدیل میشد #کل تنشو #فتح کرد متن واقعی رمان هست به قلم فاطمه لقایی‌صفت 🦋 اگه دوست داری ماجرایی با یه عشق داغ و زندگی پر از #هیجان و #عاشقانه های ناب با مردای قدرتمند و #هات بخونی این رمانو از دست نده 👇👇 https://t.me/+VFUq05ewJEUyZTk0 https://t.me/+VFUq05ewJEUyZTk0 #رمان‌چاپی‌است💥💥 ۲۳پاک
70Loading...
36
- علی...بسه دیگه عزیزم درد دارم - الان فکر کردی من با یه راندش حسابی خالی شدم؟ دستش رو به به.شتم رسوند و انگشتاش رو روی خیسی بینش کشید - اووف خوشم میاد همیشه آماده‌ای! اول یکی و بعد دومین انگشتشو فرو کرد داخلم و آروم آروم شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش - خوبه؟ اینو که دوسداری! - ای...آره...می‌دونی از چه راهی وارد شیا! ریز خندید و آمرانه گفت - کمرتو بیشتر بده بالا! بیشتر قم.بل کردم و اون توی یه حرکت خودشو واردم کرد، از درد شدید و سوزشش جیغ بلندی کشیدم و... https://t.me/+WVhfqlc0OvAwZmE8
100Loading...
37
#گی_عاشقانه #بیناجنس حاملگی یک مرد🫃👼 سر به زیر ترین پسر شهر توسط رسام مافیای تریاک حامله می شه🫦🤤 https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk - از کون کردمت از جلو امشب باید بهم بدی! 👠💦 سیگار برگش رو روی باسنم خاموش کرد بخاطر بستن دهنم فریادم رو نشنید - احمد میخوای اسپرمم رو بریزم تو رِحَمت؟ 💧🍆 نیشخندی به فریادهای خاموشم زد پاهام رو بالا برد دستش رو بین برجستگی پایین تنه‌ام کشید - خودِ جنسه! ناب و بکرِ دقیقا همون چیزی که باید زیر کی*رم گاییده بشه!🔥🔞 دستش رو به سوراخم مالید آروم دیک گنده و تحریک شده‌اش رو دم سوراخم گذاشت - با باکره‌گیت خداحافظی کن احمد چون من کی* رم رفت توت!😈🍑 پاهام رو بالا داد اولین ضربه رو که زد خندید - وقتش رسیده بود هلوتو رو جر بدم و تخممو بکارم توش!👅👶 https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
100Loading...
Repost from N/a
توفان احمدی یه افسر پلیسه. اون مامور شده که خودش رو به سردسته یه مافیا که خودشم‌ گیه نزدیک کنه. اون باید تو جایی نفوذ کنه که تا حالا کسی نتونسته به صد متریش‌ نزدیک بشه. ولی چی‌میشه اگه همه چیز اونطور که اون می‌خواد پیش نره و اون... https://t.me/+7wlvvoglzlw2N2M0 ۸صبح پاک
Show all...
Repost from N/a
یه قتل عام ، یه پیشگویی ، نا برابری ، سیستم فاسد و یه عشق که به تنفر ختم شد ، همه اینا  داخل یه پایگاه پر از توله های نابالغ و بالغ که برای ثابت نگه داشتن اوضاع حاضرن هرکاری کنن. https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۲۳پاک
Show all...
Repost from N/a
_اگه من بمیرم اون گرگشو از دست میده  و زندگی نباتی پیدا میکنه در اون صورتم باید جوابگو باشی تازه امکان داره از پک تبعید بشی ، ولی اگه اون روش جواب بده فقط  دهن اون امگا رو میبندیم و خلاص دیگه کسی متوجه نمیشه! https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۹پاک
Show all...
Repost from N/a
فرمانده با خنده گفت :واقعا فکرد کردین توش غذا هست؟ بزارید یه چیزو الان براتون روشن کنم ، اینجا نه یتیم خونتونه و نه من سرپرست تونم،غذا میخواید؟خوبه کوله هارو بندازید رودوشت و دنبال گله راه بیوفتین و ثابت کنید ارزش غذا گرفتن رو دارید. https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۴پاک
Show all...
Repost from N/a
امشب به تاریخ ۱۱/۶ راس ساعت ۱۱:۴۵ دقیقا  بیست وپنج  توله امگا به نایری سرپرست عمارت رزالین تحویل داده شد.برایه تایید اینجارو انگشت و امضا بزنید . بعداز امضا کردن برگه دو الفا سمت ماشین رفتن و پنج جعبه رو جلویه در وردی گذاشتن. ( داخل هر جعبه پنج توله ضعیف و کوچولویه گرگ خوابیده بود). وایو :دیدید توگونی اوردنشون اسراشه: ایکاش گونی بود،رسما براشون بی ارزشیم اتر:زیر توله ها پوشال ریختن https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۴پاک
Show all...
Repost from N/a
دختره عاشق یه قاتل میشه و حالا برای نجات خودش باید از دست عشقش فرار کنه..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۸صبح پاک
Show all...
Repost from N/a
#عاشقانه_ای_خاص🥀 #رمان_جنایی🔥 چند قدمی جلو آمد و رو به رویش ایستاد. نگاه دختر روی سینه‌اش ثابت مانده بود می دانست از دستش عصبانی ست و چشم های به خون نشسته اش او را می ترساند. مهربد سرش را جلو برد و نفس عمیق و عصبی کشید و دست دختر به دو طرف پیراهن مهربد مشت شد. - من نمی دو... بعد از مکث کوتاهی، کمرش را میان دستش گرفت. لحن سردش ته دل دخترا را خالی کرد... - وقتی میگم با منی به گوشیت دست نزن و اون رو از خودت دور کن یعنی چی؟ کامل او را چسبیده بود و فرصت هر واکنشی را از او می‌گرفت. - هیشش! ساکت باش... سرش را عقب برد و به چشمان سبز آبی‌اش که غرق ترس بود خیره شد... آرام لب زد: ببخش جمله اش کامل نشده مهر سکوت بر لبش کوبیده شد. https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk قاتل سریالی که جنون داره و همه ازش می ترسن عاشق شده...🙊 ادامه‼️ 🌹 🍃 رمان حق عضویته ولی نویسنده برای تعداد محدودی عضو گیری رایگان داره😍🙈 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۲۳پاک
Show all...
Repost from N/a
عاشقانه‌ای بین خاندان قدرتمند و خلافکار🩸 #عاشقانه_جنایی❤️‍🔥 یقه‌ی لباسم رو توی دست های ظریفش گرفت و مرتبشون کرد. - امشب باید بیشتر از هر فرد دیگه‌ای توی مهمونی بدرخشی! قدمی به جلو برداشتم و با گرفتن کمرش اون رو به خودم نزدیک کردم. - اونوقت چرا؟ سرش رو کج کرد و با لبخند گفت:‌ چون تنها نقش اول این داستان تویی کوروش! لبخند زدم و با غرور توی چشم‌های رنگ شبش خیره شدم. - ماه. نگاهش برقی زد و صاف ایستاد. - بله؟ - چرا طرف من وایستادی؟ پوزخندی زد و دورم چرخید و پشتم قرار گرفت، درست روبه روی آینه. دست هاش رو روی شونه‌ام گذاشت و به آینه اشاره کرد. - ببین، این تنها مرد قدرتمند خانواده‌اس که باقی مونده و اگر این قدرت باقی بمونه به موقعش قدرت من رو هم حفظ می‌کنه! دختره داره به یه مافیا کمک می‌کنه تا زندگیشو رو پس بگیره..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۱۹پاک
Show all...
Repost from N/a
عشقی متفاوت بین رئیس های باند مافیا❤️‍🔥 #رمان_عاشقانه‌‌_جنایی‌🩸 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk به چشم هاش خیره شدم. - من یه خلافکارِ قاتلم فکر می‌کنی می‌تونی با همچین کسی سر کنی؟ پوزخندی زد و بهم نزدیک شد و مثل خودم زل زد توی چشم‌هام و با #شجاعت همیشگیش لب باز کرد‌: مثل اینکه یادت رفته منم یکیم مثل خودت! روزی که #عاشقت شدم بهت فهموندم که ازت نمی‌ترسم و هرکاری میکنم تا مال من شی کوروش. روی انگشتای پاش بلند شد و دوباره دم گوشم لب زد: منم یه روانی قاتل مثل خودتم، خوب می‌تونم با آدمایی مثل خودم بسازم و حاضرم هرکاری برای به دست آوردنت بکنم، هرکاری.. هرکسی هم سد راهم بشه رو حذف می‌کنم! موهاشو پشت گوشش زدم و با نگاه سرد و نافذی که پشتش #آتیش خواستنش پنهون شده بود، خیره‌اش شدم. - یادت باشه قرار نیست یه عشق رمانتیک رو تجربه کنی، رَوِش من خیلی فرق داره..من آروم پیش نمیرم. #کمرشو با دست گرفتم و به خودم نزدیک تر کردم‌. ادامه دادم: #عشق من درد و زخم به همراه داره درد و زخمی که هم روحت و هم جسمت رو هدف قرار می‌ده، طاقتشو داری؟ دستش رو دور گردنم حلقه کرد و جواب داد: دارم، من تحمل هرچیزی رو دارم حتی #مرگ! خلاصه‌ی رمان فالیزیا❤️‍🩹 دخترِ یکی از اعضای مافیاس و عاشق یکی از قدرتمندترین رئیس های باند مافیا میشه و..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk 19پاک
Show all...