cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بهاے ِخوشبختے 🔥

« هربار که نگاهت می‌کنم جمله‌ای آشنا به ذهنم می‌رسد؛ در این سرزمین هنوز چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد. » محمود درویش

Show more
Advertising posts
919
Subscribers
-924 hours
-597 days
-20130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
توفان احمدی یه افسر پلیسه. اون مامور شده که خودش رو به سردسته یه مافیا که خودشم‌ گیه نزدیک کنه. اون باید تو جایی نفوذ کنه که تا حالا کسی نتونسته به صد متریش‌ نزدیک بشه. ولی چی‌میشه اگه همه چیز اونطور که اون می‌خواد پیش نره و اون... https://t.me/+7wlvvoglzlw2N2M0 ۸صبح پاک
Show all...
Repost from N/a
یه قتل عام ، یه پیشگویی ، نا برابری ، سیستم فاسد و یه عشق که به تنفر ختم شد ، همه اینا  داخل یه پایگاه پر از توله های نابالغ و بالغ که برای ثابت نگه داشتن اوضاع حاضرن هرکاری کنن. https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۲۳پاک
Show all...
Repost from N/a
_اگه من بمیرم اون گرگشو از دست میده  و زندگی نباتی پیدا میکنه در اون صورتم باید جوابگو باشی تازه امکان داره از پک تبعید بشی ، ولی اگه اون روش جواب بده فقط  دهن اون امگا رو میبندیم و خلاص دیگه کسی متوجه نمیشه! https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۹پاک
Show all...
Repost from N/a
فرمانده با خنده گفت :واقعا فکرد کردین توش غذا هست؟ بزارید یه چیزو الان براتون روشن کنم ، اینجا نه یتیم خونتونه و نه من سرپرست تونم،غذا میخواید؟خوبه کوله هارو بندازید رودوشت و دنبال گله راه بیوفتین و ثابت کنید ارزش غذا گرفتن رو دارید. https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۴پاک
Show all...
Repost from N/a
امشب به تاریخ ۱۱/۶ راس ساعت ۱۱:۴۵ دقیقا  بیست وپنج  توله امگا به نایری سرپرست عمارت رزالین تحویل داده شد.برایه تایید اینجارو انگشت و امضا بزنید . بعداز امضا کردن برگه دو الفا سمت ماشین رفتن و پنج جعبه رو جلویه در وردی گذاشتن. ( داخل هر جعبه پنج توله ضعیف و کوچولویه گرگ خوابیده بود). وایو :دیدید توگونی اوردنشون اسراشه: ایکاش گونی بود،رسما براشون بی ارزشیم اتر:زیر توله ها پوشال ریختن https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0 ۱۴پاک
Show all...
Repost from N/a
دختره عاشق یه قاتل میشه و حالا برای نجات خودش باید از دست عشقش فرار کنه..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۸صبح پاک
Show all...
Repost from N/a
#عاشقانه_ای_خاص🥀 #رمان_جنایی🔥 چند قدمی جلو آمد و رو به رویش ایستاد. نگاه دختر روی سینه‌اش ثابت مانده بود می دانست از دستش عصبانی ست و چشم های به خون نشسته اش او را می ترساند. مهربد سرش را جلو برد و نفس عمیق و عصبی کشید و دست دختر به دو طرف پیراهن مهربد مشت شد. - من نمی دو... بعد از مکث کوتاهی، کمرش را میان دستش گرفت. لحن سردش ته دل دخترا را خالی کرد... - وقتی میگم با منی به گوشیت دست نزن و اون رو از خودت دور کن یعنی چی؟ کامل او را چسبیده بود و فرصت هر واکنشی را از او می‌گرفت. - هیشش! ساکت باش... سرش را عقب برد و به چشمان سبز آبی‌اش که غرق ترس بود خیره شد... آرام لب زد: ببخش جمله اش کامل نشده مهر سکوت بر لبش کوبیده شد. https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk قاتل سریالی که جنون داره و همه ازش می ترسن عاشق شده...🙊 ادامه‼️ 🌹 🍃 رمان حق عضویته ولی نویسنده برای تعداد محدودی عضو گیری رایگان داره😍🙈 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۲۳پاک
Show all...
Repost from N/a
عاشقانه‌ای بین خاندان قدرتمند و خلافکار🩸 #عاشقانه_جنایی❤️‍🔥 یقه‌ی لباسم رو توی دست های ظریفش گرفت و مرتبشون کرد. - امشب باید بیشتر از هر فرد دیگه‌ای توی مهمونی بدرخشی! قدمی به جلو برداشتم و با گرفتن کمرش اون رو به خودم نزدیک کردم. - اونوقت چرا؟ سرش رو کج کرد و با لبخند گفت:‌ چون تنها نقش اول این داستان تویی کوروش! لبخند زدم و با غرور توی چشم‌های رنگ شبش خیره شدم. - ماه. نگاهش برقی زد و صاف ایستاد. - بله؟ - چرا طرف من وایستادی؟ پوزخندی زد و دورم چرخید و پشتم قرار گرفت، درست روبه روی آینه. دست هاش رو روی شونه‌ام گذاشت و به آینه اشاره کرد. - ببین، این تنها مرد قدرتمند خانواده‌اس که باقی مونده و اگر این قدرت باقی بمونه به موقعش قدرت من رو هم حفظ می‌کنه! دختره داره به یه مافیا کمک می‌کنه تا زندگیشو رو پس بگیره..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk ۱۹پاک
Show all...
Repost from N/a
عشقی متفاوت بین رئیس های باند مافیا❤️‍🔥 #رمان_عاشقانه‌‌_جنایی‌🩸 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk به چشم هاش خیره شدم. - من یه خلافکارِ قاتلم فکر می‌کنی می‌تونی با همچین کسی سر کنی؟ پوزخندی زد و بهم نزدیک شد و مثل خودم زل زد توی چشم‌هام و با #شجاعت همیشگیش لب باز کرد‌: مثل اینکه یادت رفته منم یکیم مثل خودت! روزی که #عاشقت شدم بهت فهموندم که ازت نمی‌ترسم و هرکاری میکنم تا مال من شی کوروش. روی انگشتای پاش بلند شد و دوباره دم گوشم لب زد: منم یه روانی قاتل مثل خودتم، خوب می‌تونم با آدمایی مثل خودم بسازم و حاضرم هرکاری برای به دست آوردنت بکنم، هرکاری.. هرکسی هم سد راهم بشه رو حذف می‌کنم! موهاشو پشت گوشش زدم و با نگاه سرد و نافذی که پشتش #آتیش خواستنش پنهون شده بود، خیره‌اش شدم. - یادت باشه قرار نیست یه عشق رمانتیک رو تجربه کنی، رَوِش من خیلی فرق داره..من آروم پیش نمیرم. #کمرشو با دست گرفتم و به خودم نزدیک تر کردم‌. ادامه دادم: #عشق من درد و زخم به همراه داره درد و زخمی که هم روحت و هم جسمت رو هدف قرار می‌ده، طاقتشو داری؟ دستش رو دور گردنم حلقه کرد و جواب داد: دارم، من تحمل هرچیزی رو دارم حتی #مرگ! خلاصه‌ی رمان فالیزیا❤️‍🩹 دخترِ یکی از اعضای مافیاس و عاشق یکی از قدرتمندترین رئیس های باند مافیا میشه و..🔥 https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk 19پاک
Show all...