cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

روایتِ روانبُد

مانا روانبُد ___ «ما جز در آستانه نمی‌توانیم ایستاد آن‌جا ایستادن نیز خود کاری سترگ است.» ‌ ــــــــــــــــــــــــــ http://WWW.Mana-ravanbod.blogspoT.com

Show more
Advertising posts
3 218
Subscribers
+124 hours
+57 days
+3230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
صبح بدانستگی می‌آید ـــــــــــــــــــــ همینجوری داشتم هفت-هشت شماره مجله‌ی آناهیتای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ را ورق می‌زدم و راستش بیشتر پاپیِ اخبار بودم که فریدون رهنما دارد فیلمی می‌سازد، غفاریِ در فکر فیلم است، بانو لُرتا به ایران بازگشت، ابراهیم گلستان در فکر ساختن دریاست و الی آخر، تا چشمم افتاد به این نصف‌صفحه و اسم چنگیز مشیری ــ‌که در همان ۲۰سالگی نوشتن‌هاش نوید پدیدار شدن نابغه‌ای در شناخت موسیقی و تاریخ آن می‌دادـــ همو که ۲۴ سال بیشتر نداشت وقتی در یکروز ابری آبان‌ماه صبح زود به قصد شکار از خانه‌ی پدری در فردوسی خارج شد و با تفنگ کالیبر ۱۲ بر تپه‌های الهیه کلک خودش را کند و در یادداشت کوتاه خودکشی نوشت «بیمار روحی‌ام نپندارید... در کمال دانستگی بدون هیچ دلیل خاصی، مهم یا غیر مهم، به دستِ خویش رشته‌ی حیاتم را قطع می‌کنم.» بهرام صادقی، دوست و هم‌دانشکده‌ایِ چنگیز مشیری، در سوگ‌نویسیِ او خاکسپاریش را چنین می‌آورد: «ما در ابهام آن روز بارانی که هنوز گنگ و نامفهوم بود...حیران ماندیم، به گورستان رسیدیم. آنگاه آسمان باز شد و آفتاب دمید و ما مرثیه خواندیم و هوا پاکتر بود.» ـــــــــــ روایتِ روانبُد
Show all...
یکّه‌بودن کودکی و نوجوانی مثل خیلی چیزهای دیگر حاصل گُسستی‌ست در آگاهی‌، لحظه‌ای که می‌توانی از اینجا که ایستاده‌ای به «گذشته» نگاه کنی و خودی را به یاد بیاوری که در گذشته بوده‌ای. حالا گمان می‌کنم که برای بازدیدنِ کودکی باید به مرز میانسالی پا گذاشت، شکنندگیِ جهان را درک کرد، پیرشدن و ردّ زمان را بر پوست سفید و دیگر‌شفافِ مادر دید، گرد پیریِ نشسته بر جهان را درک کرد، تا «یادهای کودکی» بشود «فانوس خیال». یعنی جایی از عمر هست که ـــ‌مثل ردِّ یادداشت‌های مدادیِ اولِ جوانی بر کِناره‌ی کتاب‌ها‌ـــ دیگر تواریخ و وقایع در یاد محو می‌شوند: آنجاست که دیگر «به یاد نمی‌سپاری» بلکه بیشتر «به یاد می‌آوری» ــــ‌گذشته چون بوی عطری انگارآشنا مدام در طیفی کشیده از حضور به فقدان میل می‌کند، به پریدن و محو شدن. از جستار «حدیثِ عشقِ هیچکاک و آغاباجی و در جست‌وجوی بهنام دیانی» کتاب تراژدی، شماره‌ی ۱۳، اردیبهشت ۱۴۰۳ ___ Infliction When we were that what wept for the sea ___ Colin Stetson روایتِ روانبُد
Show all...
Colin Stetson - Infliction.mp312.26 MB
Show all...
یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی

این چند صفحه که جناب استاد انصاری به آن توجه داده‌اند حاوی بعضی اطلاعات جالب است. آن چند سطر که در پایین صفحه و در بالای صفحۀ بعد دربارۀ بیورسپ (در متن بیدرست) است یا از تاریخ طبری نقل شده یا هر دو نویسنده منبع واحد داشته‌اند. ثعالبی نیز که مانند آن را نقل کرده تصریح کرده که سخن را از طبری گرفته است (ص ۲۴ از چاپ زوتنبرگ). مرحوم دکتر تفضلی در مقالۀ «سوورای جمشید و سوورای ضحاک» (ص ۲۰۴-۲۰۷ از مجموعۀ مقالات او) مانند این عبارت را از دینکرد نهم نقل کرده است و توجه کرده که در البدء مقدسی نیز مانند آن هست. اما در زمان تحریر مقاله لابد به روایت طبری و ثعالبی برنخورده بوده است که یادی از آن دو نکرده. روایت طبری در لفظ به روایت دینکرد نزدیکتر است. این روایت کتاب ابن منادی سومین شاهد ماست که جناب انصاری به آن توجه داده‌اند: و کان بیدرست (= بیورسپ) یعمل بذلک الکلام، فکان اذا اراد شیئاً من جمیع مملکته او اعجبته امرأة او دابة، نفخ بقصبة کانت له من ذهب فکان یجیء الیه کل شیء یریده و من ثم الیهود ینفخون بالبوق (ثعالبی: شبّورات، یعنی شیپورها). و بیورسپ به آن کلام (که از آدم به او رسیده بود) کار کردی و چون از همه پادشاهی خویش…

Photo unavailableShow in Telegram
یا مثلاً این عکس «فرنگی‌هایی که در طهران لباس بال مسکو پوشیده‌اند» چقدر تصور و خیال ما را از فرنگی‌های عهد ناصری و احیاناً نمایش‌هایی که ترتیب می‌داده‌اند تغییر می‌دهد. روایتِ روانبُد
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
یا مثلاً این عکس: «در بالای عمارت در حالی که من روی صندلی نشسته‌ام مخبرالملک و ادیب‌الملک؟ کاغذ دولتی می‌خوانند و من جواب می‌دهم.» روایتِ روانبُد
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
از شاه شهید حین خواندن یادداشت‌های روزانه گاهی تصویری در خاطرم می‌آمد یک‌هوا شوخ‌وشنگ‌تر از عکس‌های معمولش. حالا در این عکس‌های تازه دست‌یاب آلبومخانه‌ی کاخ گلستان چند عکس خورندِ یادداشت‌های روزانه‌اش هست از جمله همین که می‌بینید. (دریغ است این گنجینه‌ی تصاویر کاخ گلستان مستور و محصور در دست خواص بماند. چهره‌ی انسان ایرانیِ در آستانه‌ی تجدد و ایران قاجاری با این عکس‌ها دگرگون می‌شود.) روایتِ روانبُد
Show all...
نشاط تخت تحشیه گاهی خودش راه حاشیه می‌رود. از یادداشت‌های عبدالله مستوفی، در حدود سال ۱۳۲۸، بر حاشیه‌ی چاپ اولِ کتاب خودش، شرح زندگانیِ من، در شرح «نشاط تخت» در جمله‌ی «[گربه] چشم‌ها را برهم می‌گذارد و به قدر دو سه تا وافوریِ نشاط تخت چُرت می‌زند...»: تخت به معنی «کامل» و «آماده»، و در مایعات «لب‌به‌لب»، در فارسی آمده است و «تخت و تیا»، و «تخت و طبق»، «تخت شدن حوض و آب انبار» شاهد این گفته است. حتی فعل «تخت گرفتن» یعنی «خود را برای خرده فرمایشات طرف آماده نشان دادن» را نیز استعمال کرده‌اند. نشاط در اینجا یعنی تردماغی و سرِ کیف بودن و یا به اصطلاح سینه حاکیِ کیفوری است. پس نشاط تخت یعنی کاملاً سر دماغ البته نشاط وافوری وقتی تخت و لب‌به‌لب می‌شود که بست‌های عادیِ خود را از تریاک ناب با آتش زیر خاکستر خوابانده، سینه‌کفتری کشیده و در ضمن چای هم به اندازۀ عادی‌اش خورده و در حین عملیات چیزی یا حادثه‌ای که مانع کار او بشود پیش نیامده باشد. شیخ غلامرضا خان نامدار، پدر دکتر مهدی نامدار شهردار فعلیِ تهران، می‌گفت: روزی به قصد زیارت به ترن نشستم که به حضرت عبدالعظیم بروم، از ترن که پیاده شدم به فکر وضو افتادم در مقابل گارد راه‌آهن شاه عبدالعظیم قهوه‌خانه و باغچه‌ای بود که برای این کار از هرجا مناسب‌تر بود. قدم در قهوه‌خانه گذاشتم که به باغچۀ پشت بروم دیدم شخصی نشسته و دارد از خیال‌ها و افکار خود برای راه انداختن کافه رستورانی در آن نزدیکی صحبت می‌کند. من به جایی از صحبت رسیدم که موضوع اسم‌گذاریِ رستوران که مثلاً «محبت» باشد یا «اخوت» حرف می‌زد و از مستمع خود رأی می‌خواست. من رفتم و در باغچه کارهای مقدماتِ وضو و خودِ وضو را انجام دادم. وقتی مجدداً به قهوه‌خانه آمدم، که بیرون بروم، تازه مؤمن از اسم‌گذاری فارغ شده و مشغول چگونگیِ رنگ در و پیکر و اسباب ابزار این کافه رستوران‌ زادۀ خیالات چرسیِ خود شده بود. در این ضمن شاگرد قهوه‌چی، که یقیناً از وضع مالی و تواناییِ این رستورانر باخبر بود، خطاب به او کرده و گفت: مشهدی احمد ناشه تخته؟ (نشاط تخت شده است؟) این دو کلمه با اختصارش به قدری مناسب با حال مؤمن انتخاب شده بود که تمام اهل قهوه‌خانه خنده را سردادند و سخنرانیِ وافوریِ نشاط تخت خاتمه یافت و گوش همه از شنیدن این ترهات خلاص شد. وافوری‌ها بعد از تخت شدن نشاط اول به حرف می‌افتند و کم‌کم به چُرت. البته تشبیه گربه به وافوریِ نشاط تخت راجع‌به دورۀ دوم نشاط است نه دورۀ اول. روایتِ روانبُد
Show all...

Photo unavailableShow in Telegram
Death pays all debts… _____ Śmierć ("Death")... { – detail –} 1902 ___ Jacek Malczewski
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
شماره‌ی جدید منتشر شد «واجب آنست که عاشق کتاب کتابی ولو به طور تورق دست نگیرد و بنای خواندن نگذارد الّا وقتی که نفس او نیک محتاج گردد و گرسنه باشد. اگر تازه از خواندن کتابی فارغ شده باشید آن کتاب چون طعامی بر سر دل باشد و افزودن کتاب نو بر سر آن ضایع گرداندن فواید کتاب سابق و لذت کتاب حاضر باشد.» از جستار «حدیث عشق هیچکاک و آغاباجی و در جستجوی بهنام دیانی» نوشته‌ی مانا روانبد برای خرید شماره‌ی جدید به وب‌سایت ما سر بزنید Radiotragedy.com
Show all...
محمد حقوقی از حاشیه‌نویسی‌های ایّام نقاهت بر کتاب سعدی ضیا موحد (طرح نو، ۱۳۷۳) مقاله‌ای فراهم می‌آورد که در مجله‌ی کلک (پاییز ۱۳۷۴) منتشر می‌شود. اهل ادبیات مدرن اصفهان به «صراحت» شهره‌اند حتی در سخن‌گفتن از و خرده‌گرفتن بر کار هم؛ آنچنان که حقوقی شاید محجوب‌ترین آنها باشد و تازه بعد از هفت صفحه به‌جا‌آوردن ارزش کار و اهلیت مؤلف دست به بازگوییِ نکاتی می‌برد که حقّاً نقائص کار موحد است و بیشتر از همه به کار هرکسی می‌آید که بخواهد شعر بنویسد و بخواهد از استادکاری‌های شعرای قدیم مطلع باشد حداقل اگر به کار نمی‌برد ـــ‌یا دزدیده و پنهان و لطیف به کار می‌زند. [از کناره‌های برش‌خورده‌ی چند صفحه‌ی کار کلافه‌ام ولی هرچه گشتم اسکن بهتری پیدا نکردم.] روایتِ روانبُد
Show all...
حد همین است - محمد حقوقی - ضیا موحد.pdf7.45 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.