cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

[تــــــــــــاوانـᵗᵃᵛᵃⁿ]

روزی یک پارت💦 ژانر:گی،پلیسی،مافیایی نویسنده:ملین💜 🐾بمونین برام لعنتیا🐾 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-399835-6jIUqQ8

Show more
Advertising posts
668
Subscribers
-124 hours
-217 days
+7630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#گپ BDSM_LGBTQ ╮☠️💫╭ ↜بهترین مکان برای رول‌پلی و پارتنریابی 🌼🌿 https://t.me/+rCYOW0y0rvxiMjk0 https://t.me/+rCYOW0y0rvxiMjk0 🌧┊• لزبین | گی 💫┊• ددی | لیتل 🫧┊• اسلیو | میسترس 🍓┊• استریت | وانیلا 🍭┊• پت | اونر https://t.me/+rCYOW0y0rvxiMjk0 https://t.me/+rCYOW0y0rvxiMjk0 - گپ چتروم ꧇ فقط توی ویس چت هامون بیای میترکی از خنده ، بیا اینجا یکم شاد شو 🤣.💭🍒.
Show all...
این گپ خیلی عالیه از همه گپ های اس امی بهترین گپ این می‌تونه باشه https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 ✶️ ₊   °   . ₊✦  ֗   ִ  ۫     ˑ.   ᳝ ࣪      ֗   ִ  ࣪    ᳝ ࣪⁺    ₊✦  . . ⁺  ✶️ ₊   °   ✶️ ₊   °   . ₊✦  ֗   ִ  ۫     ˑ.   ᳝ ࣪      ֗   ִ  ࣪    ᳝ ࣪⁺    ₊✦  . . ⁺  ✶️ ₊   °   . لیتل 🧚‍♀ ددی🧑‍🍼 مامی👩‍🍼 مستر🙎‍♂ لزبین👯‍♀ ✶️ ₊   °   . ₊✦  ֗   ִ  ۫     ˑ.   ᳝ ࣪      ֗   ִ  ࣪    ᳝ ࣪⁺    ₊✦  . . ⁺  ✶️ ₊   °   . جوین بده تا لیتل را نبردن https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0
Show all...
𝑩𝑫𝑺𝑴 𝑮𝑹𝑶༄

به گپ 𝑩𝑫𝑺𝑴 𝑮𝑹𝑶༄ خوش اومدینꨄ︎ ـ𖥱 ورود همه گرایش هاےِ BDSM آزاد ـ𖥱 پی وی بدون اجازه ممنوعه ـ𖥱 فراخوان ممنوعه ـ𖥱 دادن اصل کامل واجبه ـ𖥱لینک چنل:

https://t.me/+O9XWfMhX8H04N2M5

گذراندن اوقات خوشے رو تو این گپ براتون ارزومندیم❥︎

Repost from N/a
هدیه امشب لینک vip درخواستیتون ورود 30 نفر مجاز شروع شد… رمان بدون سانسور♨️🔞 https://t.me/+nRt5OWSVpIY4NGM0
Show all...
منبع داف و جذابا این ها هست اگه دنبال لیتل می‌گردی بیا اینجا https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 اینجا هرشب چالش میزارن اگه حوصله ات سر می‌ره اینجا بیا https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 https://t.me/+PKP6Q0Cyd10xZmY0 جوین بده این گپ به حدی خوبه ظرفیت فقط 3 نفر
Show all...
ری اکت یادتون نره خوشگلا🫶
Show all...
تـــــــاوان⛓ #part73 "روز قبل از رفتن کیان به عمارت" -ناشناس- محکم روی میز کوبید و داد زد. _احمق، کی بهت اجازه داد همچین غلطی کنی؟ پسر تک خنده ای کرد و قدمی جلو گذاشت. _بابا، مگه این خواسته ی توعم نیست؟؟؟ مرد عصبی از پشت میزش بیرون امد. _پسره ی بدرد نخور، من گفتم بگی اون سرگرد پاشو اینجا بزاره؟ _اما اونم شریک شایگانه میخوام بکشمش، اون... _سینا گمشو بیرووون، گمشووو جلوی خودش را گرفته بود تا سیلی به او نزند. پسر متعجب به پدرش نگاه کرد. چرا انقدر خشمگین شده بود؟ _اما بابا... فریاد مرد گوش خراش بود. _به من نگو بابا، من بابای تو نیستممم. سینا چشمان اشک الودش رو بست و به سرعت بیرون رفت. مرد تلفنش را برداشت. شماره ای گرفت و روی گوشش گذاشت. _بله قربان؟ _پولاد، این پسره نفهم پای کیان و به اینجا باز کرده. صدای بلند نفس کشیدن پولاد پشت تلفن بلند شد. _سینا؟ برای چی؟؟ مرد روی صندلی نشست و به پشتی اش تکیه داد. _حتی ادم گذاشته دم در تا کیان وارد اینجا شد بکشنش. _باید جلوشو بگیری!! با صدای دادش گوشی را از گوشش فاصله داد. _خودم میدونم، خودم بیشتر تو نگرانم و حواسم هست، تموم ادمارو فرستادم برن. _باشه، خودم الان میام اونجا، کیان اومد نگهش دار. سرش را تکان داد و گوشی رو قطع کرد. این قائله رو چگونه ختم بخیر میکرد؟؟ #melin✍
Show all...
21👍 2🍓 1
تـــــــاوان⛓ #part72 بلند قدم برمیداشت جوری گه انگار داشت میدوید. در اتاق سرهنگ را بدون زدن باز کرد. _لوکیشن، لوکیشن اون خراب شده رو دارید؟؟ سرهنگ با دیدن چهره ی سرخ شده از عصبانیت ارشد از پشت میزش بلند شد. خودش هم دست کمی از او نداشت. نگرانی در چشمانش موج میزد. _داریم سرگرد، اما باید صبر کنیم، نمیتونیم... دستش را محکم مشت کرد. _نمیتونیم چی سرهنگ؟ نمیتونیم چی؟ اتفاقا باید بتونیم، باید بتونیم اونو قبل از اینکه بلایی سرش بیارن نجات بدیم. سرهنگ کلافه دستش را روی صورتش کشید. _درکت میکنم ارشد، برای همکارت نگرانی اما این کار ماست. نگرانی برای همکارش؟ (هه) در دلش پوزخندی به حرف سرگرد زد. اون پسر خیلی وقت بود که اهمیتش از همکار برای مرد بیشتر شده بود. اون پسر زندگی مرد شده بود. تک تک دم و بازدم های ارشد بند نفس های کیان بود. انگشت اشاره اش را بالا اورد و بی توجه به اینکه مافوقش روبرویش ایستاده در صورتش توپید. _همین الان لوکیشن اونجا رو به من میدید سرهنگ وگرنه اینجا رو روی سرمون خراب میکنم. سرهنگ میتوانست حال مرد را بفهمد. نگرانی اش را میفهمید اما اینکه چرا تا این حد؟ نه این را متوجه نمیشد خودش هم برای کیان نگران بود. ان پسر شر و شیطون الان در دل خطر بود. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. _باشه، بهت میدم اما اول باید صبر کنی، ما توی دندون کیان شنود کار گذاشتیم، اگه خطری تهدید کرد اون موقع اقدام میکنیم. ارشد چشمان برق زده اش را از دید سرهنگ پنهان کرد. _باشه، میریم اونجا مستقر میشیم و بعد... سرهنگ میان حرفش پرید. _نه سرگرد میریم نه، میری! ارشد متعجب به سرهنگ خیره شد. _من نمیتونم نیروهامونو بفرستم، اونا خیلی راحت میفهمن و همه چی تمام، پس خودت تنهایی باید بری. ارشد بیمی نداشت از تنهایی رفتن. پس خونسرد سینه اش را جلو داد. _باشه، خودم میرم سرهنگ خم شد تا از کشوی میزش چیزی بردارد. _یه چیز دیگه. برگه ای را در دستای ارشد گذاشت. _بی گدار به اب نزن، اینم لوکیشن ارشد احترام نظامی گذاشت و برگشت تا بیرون برود. (دارم میام پسرکم، دارم میام) #melin✍
Show all...
20👍 3🍓 2
Repost from N/a
_دستاشو با طناب بستم و جنون وار خندیدم فکر نمیکردم یه روز عروس خون بسمو اینجوری حامله کنم😱😢 https://t.me/+TKpp0xkburcxYTFk 1بامداد پاک
Show all...
Repost from N/a
#گــــــــــــــــی_بــــی_دی_اس_ام 💯🚱 #آیهان پسری که بعد از #کام اوت پیش خانواده اش برای #نجات #جونش فرار می کنه ولی گیر #مافیای #قاچاق انسان میافته😱🚫 #می_خوان_ازش_لولیتا_بسازن 🔞⛓ با گریه #التماسشون می کردم که منو به #تختی که پر #خون بود نبندن ولی کو گوش شنوا؟! ♨️🍂 بالاخره #کارشون رو کردند و بعد از چند دقیقه یک #دکتر اومد و به سمت وسایل #عجیبی که گوشه ی #اتاق بود رفت ❗️ با برداشتن #چاقوی به ظاهر #تیزی به سمتم اومد و با دستش #فکم رو باز نگهداشت. با چشمای #ترسون به #چاقویی که هر لحظه به #زبونم نزدیک تر می شد خیره بود که یکدفعه... برای خـــــوندن ادامه اش جوین شید😱👇🏻 https://t.me/+7uXRxNd21Fw0MmQ0 https://t.me/+7uXRxNd21Fw0MmQ0
Show all...
Repost from N/a
پزشك بيناجنسى كه مجبور ميشه ارايش كنه و خودشو شبيه دخترا بكنه تا بتونه به همراه رفيقش بره مهمونى ال جی بی تی ولى اونجا دوتا مرد حشرى گيرش ميندازن و….🔞💦 خيلى #مست كرده بودم متوجه اطرافم نبودم مسيحا هم نبود و اين #كفش_پاشنه بلند اذيتم ميكردن به سختى داشتم راه ميرفتم كه محكم با دوتا مرد برخورد كردم وقتى منو ديدن كمكم كردن و منو بردن سمت اتاق خواب عمارت بدنشون #عضله اى بود و دقيقا تايپ من بودن هردوشون😈🔥 وقتى وارد اتاق شدم هردوشون پشت سرم اومدن داخل كه روى تخت افتادم مردى كه پوست تيره ترى داشت #نقابمو كند و براى چندين لحظه مكث كرد كه محكم لباشو گذاشت روى #لبام و شروع به بوسيدنم كرد ناخوداگاه دستمو دورش حلقه كردم كه اون يكى مرد اول كفشامو و بعد #شورتمو از توى پام در اورد _اوه اين پسر كوچولو بيناجنسه🧸🍼 اروم سرشو برد بين پاهام و زبونشو وارد #نازم كرد كه #ناله ام بلند شد و….. https://t.me/+Va-DqlOy3fwxOGE0 https://t.me/+Va-DqlOy3fwxOGE0 پزشك ليتلى كه همبازى هاى بچگيش توى مهمونى گيرش ميندازن و دو نفرى بهش تجاوز ميكنن و عقب و جلوشو يكى ميكنن🍌🍑🍆
Show all...