cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ترجمه های مامیچکا ۲

پارت گذاری: سه پارت در روزهای فرد

Show more
Advertising posts
2 536
Subscribers
-124 hours
-57 days
-7430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Show all...
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۳ چند صفحه ای می خوانم و متوجه می شوم زیر بعضی از کلمات مانند صفحه اول با مداد قرمز خط کشیده شده است. گمشده. کمک. زندگی. زنده. مرده. تا آخر کتاب ادامه دارد. یکی دیگر برمی دارم. در صفحه اول زیر هیچ کلمه ای خط کشیده نشده است ولی داخل کتاب همان کلمات مشخص شده اند. نجات. کشتن. عشق. کتاب دیگری بیرون می کشم و دیگر و دیگر. تقریبا در تمام کتابها یکی است. و بعد چیز متفاوتی پیدا می کنم. صفحه اول کتاب دیگر می گوید: برای جی، ممنون که زندگی منو نجات دادی. به رنگ قرمز نوشته شده است و زیر آن با دستخط زیبایی نوشته شده است. "نباید زندگی منو نجات می دادی" نفسم در سینه حبس می شود. این آلیسیاست؟ حدود ده کتاب بیرون می کشم و روی میز می نشینم و به آنها نگاهی می اندازم.
Show all...
31👍 5🔥 1
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۲ متوجه هیچ چیز نمی شوم ولی این باعث نمی شود که احساس راحتی داشته باشم. عمارت کینگ این کیفیت عجیب را دارد. تمام مدت بسیار هوشیار هستم. فقط وقتی ایدن باشد آسوده ام ولی شاید این هم یک اشتباه باشد. چند کتاب روانشناسی توجهم را جلب می کند. مارگو گفت که آلیسیا آن را برای ایدن می خواند. آن روز کول هم اشاره کرد که تهوع که یک کتاب فلسفی است به ایدن تعلق دارد. یک کتاب در مورد نور در ذهن یا همچین چیزی بیرون می کشم. اولین بار است که درباره اش می شنوم. توسط جی ای همپتون نوشته شده است. هرگز درباره او نشنیده ام. گرد و خاک روی کتاب نشسته است پس سالهاست کسی دست به آن نزده. کتاب را باز می کنم. در صفحه اول نوشته شده است. برای ناشناس. تو باید منو می کشتی. زیر قسمت "تو باید منو می کشتی" با مداد قرمز خط کشیده شده است. اولین صفحات را باز می کنم و می خوانم. درباره کسی است که سعی می کند راه خود را بعد از افسردگی مزمن پیدا کند.
Show all...
26👍 8🔥 1
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۱ اول وسوسه می شوم که به طبقه بالا که فکر می کنم دفتر جاناتان است بروم ولی همانطور که در راهرو راه می روم متوجه دوربینهای مدار بسته می شوم. لعنتی. چطور قبلا متوجه آنها نشدم؟ و چرا داخل خانه پر از دوربین است؟ با ناراحتی به سمت کتابخانه می روم. اینجا آنقدر بزرگ است که تقریبا کل طبقه همکف را در بر می گیرد. حتی بزرگتر از اتاق تلویزیون است و این چیزی به من می گوید. تا چشم کار می کند ردیف ردیف کتاب است. کتابهای قدیمی. کتابهای بزرگ. جلدهای قطور و کاغذی. جهنم، شاید چند نسخه اول هم وجود داشته باشد. دوست دارم بدانم آیا کتابهای سان تسو هم هست یا نه. سه میز چوبی تیره با مبلمان به دقت وسط اتاق چیده شده اند. بوی کاغذ قدیمی می دهد و من عطر آن را به ریه هایم می کشم. کوله پشتی و نوشیدنی ام را روی میز می گذارم و به سمت ردیفهای چوبی می روم. انگشتانم را روی کتابهای به زبان روسی و فرانسه می کشم. یک نفر چند زبانه است. سرم را پایین نگه می دارم و گوشه را بررسی می کنم مبادا دوربینهایی اینجا باشند.
Show all...
27👍 10🔥 2
Photo unavailableShow in Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Show all...
5👍 1
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۰ در نظر من جاناتان مردی نیست که با آلیسیا ازدواج کند. او زنان خانه دار با تمام صفات عالی می پسندند مگر نه؟ از مارگو می پرسم:"یه ازدواج از پیش تعیین شده بود؟" "نه. آقای کینگ خودشون آلیسیا رو انتخاب کرد." اوه. شاید واقعا او را دوست داشت. ولی خب، باورش سخت است که جاناتان عاشق کسی بشود. حتی به نظر نمی رسد که عاشق پسر خودش باشد. به کنجکاوی بیشتری نیاز دارد. امیدوارم که در پایان پشیمان نشوم. انگشتانم را دور شکلات داغ حلقه می کنم:"می تونم کتابخونه رو ببینم؟ تکلیف دارم." به سیب زمینی ها اشاره می کند:"انتهای راهرو سمت چپ. متاسفم که نمی تونم نشونت بدم." کوله پشتی ام را برمی دارم و به نوشیدنی اشاره می کنم:"اشکالی نداره. ممنون برای این." "اگه چیزی برای خوردن بخوای بهم خبر بده." "حتما."
Show all...
👍 30 18🔥 1
#شاهدخت_پولادین #پست۲۱۹ جهنم، اگر کابوسهایم حقیقت داشته باشند خود من هم دارم از چنین چیزی رنج می برم. می پرسم:"قبل از ازدواجش بود؟" "بله." باز هم.. آلیسیا ازدواج کرد و ایدن را به دنیا آورد پس نمی توانست به آن بدی باشد درست است؟ مارگو سیب زمینی ها را خرد می کند و می گوید:"اتفاقات ناراحت کننده زیادی تو زندگیش بودند پس سعی کردم درکش کنم و واقعا هم می کردم. ولی اگه قرار بود بیشتر اوقات یه زامبی باشه نباید ایدن رو به دنیا می آورد." می پرسم:"اتفاقات ناراحت کننده؟" "بله. پدرش یه لرد بود ولی خیلی مرد بدی بود. مادرش به این خاطر خودکشی کرد و مطمئن نیستم ولی فکر می کنم تا زمان ازدواج، پدرش آلیسیا رو می زد." قلبم برای زنی که فقط در عکس دیده بودم گرفت. آن زن ساکت و موقر. پس اساسا، آلیسیا از نظر روانی زن ناسالمی بود. کنجکاوم که بدانم چرا جاناتان با او ازدواج کرد. مطمئنم که گذشته اش را می دانست. این نوع خانواده ها تحقیقات گسترده ای در مورد کسانی که می خواهند با آنها ازدواج کنند انجام می دهند.
Show all...
👍 28 14🤯 2🔥 1
#شاهدخت_پولادین #پست۲۱۸ به جلو خم می شوم و فنجان داغ را بین انگشتان سردم می گیرم:"با مادرش صمیمی بود؟" "متاسفانه بله." "چرا متاسفانه؟" لبهایش را جمع می کند:"چون دیوانگی اون رو ایدن اثر گذاشت. از وقتی که ایدن رو با خودش به کتابخانه می برد و کتابهای احمقانه در مورد آدمهای دیوونه می خوند دیگه همون بچه نشد." "کتابهای احمقانه؟" دستش را در هوا تکان داد:"آت آشغالهای فلسفه و روانشناسی." اخم می کنم. آنها کتابهای احمقانه نیستند ولی او را تصحیح نمی کنم. اگر بخواهم همینطور حرف بزند با او وارد بحث نمی شوم. مارگو نگاهی به اطراف می اندازد و بعد اخم می شود و زمزمه وار می گوید: "در ضمن آلیسیا هیچ وقت عادی نبود. از یکی از دوستاش شنیدم که بعد از یک تصادف از افسردگی رنج می برد. با دوستاش میره بیرون و همه شون می میرن به جز اون. از اون موقع اینطوری شد." عذاب وجدان بازمانده. درباره اش شنیده بودم.
Show all...
👍 37 15🔥 1
Photo unavailableShow in Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Show all...
3
#شاهدخت_پولادین #پست۲۱۷ خیلی زود، پشت کانتر آشپزخانه با یک نوشیدنی داغ جلویم و بوی شکلات داغ در هوا نشسته ام. مارگو پشت کانتر ایستاده است و با سیب زمینی ها ور می رود. می پرسم:"اون برای چیپسه؟" سرش را تکان می دهد:"اون پسرها اگه چیپس نخورن همدیگه رو می خورن. مخصوصا رونان." به آن لبخند می زنم. بدجوری روی چیپسهایش حساس است. می توانید ماشینش را از او بگیرید ولی نمی توانید دست به چیپسهایش بزنید. به او می گویم:"بابت داشتن شما خیلی خوش شانسن." گوشه چشمانش کمی چروک می شوند:"من بابت داشتنشون خوش شانسم. مخصوصا ایدنم." روی صندلی ام صاف می نشینم. این شروع است. می گویم:"وقتی بچه بود خیلی بلاها سرش اومد. لوی بهم گفت." تاسف تمام وجود مارگو را در بر می گیرد و به آرامی سیب زمینی ها را پوست می کند:"زیاد حرف نمی زنه." "چرا؟" می گوید:"یه بچه تنها بود. روزها رو در کتابخونه با آلیسیا سپری می کرد. وقتی آلیسیا از اتاقش می اومد بیرون."
Show all...
👍 39 9🔥 3
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.