عاشق تمام خواهد شد.

هیچ چیز بیرون نیست، همه اش به درون برمی‌گردد.

گرفتاری های آدم همه اش هم که از یار نیست، اتفاقا بیشتر درگیری های این بشر دوپا به خودش برمی‌گردد.

قصه می‌خواندم می‌گفت: تو امروز مردی، شاید هم دیروز اما فردا سبز خواهی شد، شکوفه می‌کنی، جان می‌گیری.

دوست خوب مثل همسفر گردنه حیرون میمونه، نباشه ام بهت خوش میگذره اما اگه باشه قطعا بیشتر بهت خوش میگذره.

همه ما یک روز، یک جا تصمیم درستی گرفتیم اما بدون شک قلب‌مان درد گرفت.

کتاب جدیدی باز کردم با این مضمون: آنکه تو را به اوج می‌برد یا به قعر دریا می‌کوبد، خودت هستی.

وقتی همه خسته بودند و کنار رفتند، خودم هنوز کنار خودم ایستاده بودم.

اگر نشد عیبی ندارد، تو به اندکی زمان و بسیاری امید نیاز داری.

امروز یکی از پسرای عمو صحرای شاملو ام که، میشینن با دل تنگ، لب دریا سر سنگ، واسه دخترای ننه دریا توی دریای نمور، می‌ریزن اشکای شور اخرشم حیف که جز نعره و دل ریسه باد هیچ صدای دیگه ای از دخترای ننه دریا به گوشاشون نمیاد و غمشون سنگ صبوره، نگاشون خسته و دوره، دلشون غصه ترک، تو سیاهی سوت و کور میشه و به اخر داستان میرسن و هیچی و هیچی و هیچی.

یکی از پسرای عمو صحرای شاملو ام که، میشینن با دل تنگ، لب دریا سر سنگ، واسه دخترای ننه دریا توی دریای نمور، می‌ریزن اشکای شور اخرشم حیف که جز نعره و دل ریسه باد هیچ صدای دیگه ای از دخترای ننه دریا به گوشاشون نمیاد و غمشون سنگ صبوره، نگاشون خسته و دوره، دلشون غصه ترک، تو سیاهی سوت و کور میشه و به اخر داستان میرسن و هیچی و هیچی و هیچی.