پـی دی اف کـــ🍒ــده
«...کمے زندگے کن میان این همـہ هیاهو🌱...» 🔥رمان های فایل پرطرفدار🦋😻 رمانای ممنوعه جذاب 🤤💜 راه ارتباط @pariyab8 —————————————————
Show more881
Subscribers
-224 hours
-217 days
-13030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
- بدون اجازهی من دست به آتیش زدی اره؟؟
- دد، ددی بخدا میخواستم غذا درست کنم.
- دیگه بدتر، من تا تورو آدم نکنم آروم نمی.شینم😱🔞💦
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
صبح پاک
1000
Repost from N/a
دادمان مردیه که جنونوار عاشق برادر زن کیوتش میپشه.
شب عروسیش بهش محرک جنسی میخورونه و باهاش میخوابه🙊🔞💦
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
23 پاک
1200
Repost from N/a
دختره وسط رابطه شوهرش با برادرش میرسه خونه و همه چیو میبینه😮🔞
عصبانی میشه و میخواد جون داداششو بگیره که...🙊👇
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
18پاک
1110
Repost from N/a
دادمان مردیه که جنونوار عاشق برادر زن کیوتش میپشه.
شب عروسیش بهش محرک جنسی میخورونه و باهاش میخوابه🙊🔞💦
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
صبح پاک
800
Repost from N/a
❂یونگ مردیه که برعکس شغل خانوادگیش که مافیاست عاشقانه دوست پسرش رو میپرسته و یوهان هم با اگاهی این حقیقت همش شیطنت میکنه💦🔞
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
- محموله وانگ رو باید…
با سر خوردن دستای پسر روی تنش جملهش رو نصفه گذاشت و به سمتش برگشت.
چشمهای درشت پسرش که از شیطنت برق میزد باعث لبخند محوی رو لبش شد.
دستای کوچیک پسر رو از تنش جدا کرد و به سمت لبهاش برد تا بوسهای پشتش زد.
- آروم باش یوهان بزار جلسهم تموم بشه.
- ولی خسته شدم.
- قربان جلسه رو کنسل میکنید؟
مرد نیم نگاهی به زیر دستاش انداخت و نفس رو با آه درموندهای بیرون فرستاد.
_برید بیرون و نیمساعت دیگه برگردید...
فعلا باید به یه بچهی 23 ساله توجه کنم.
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
23پاک
1110
Repost from N/a
❂یونگ مردیه که برعکس شغل خانوادگیش که مافیاست عاشقانه دوست پسرش رو میپرسته و یوهان هم با اگاهی این حقیقت همش شیطنت میکنه💦🔞
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
- محموله وانگ رو باید…
با سر خوردن دستای پسر روی تنش جملهش رو نصفه گذاشت و به سمتش برگشت.
چشمهای درشت پسرش که از شیطنت برق میزد باعث لبخند محوی رو لبش شد.
دستای کوچیک پسر رو از تنش جدا کرد و به سمت لبهاش برد تا بوسهای پشتش زد.
- آروم باش یوهان بزار جلسهم تموم بشه.
- ولی خسته شدم.
- قربان جلسه رو کنسل میکنید؟
مرد نیم نگاهی به زیر دستاش انداخت و نفس رو با آه درموندهای بیرون فرستاد.
_برید بیرون و نیمساعت دیگه برگردید...
فعلا باید به یه بچهی 23 ساله توجه کنم.
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
23پاک
❤ 1
1910
Repost from N/a
❂پسر پاور باتمی که پارتنر مدل معروفیه و تو افترپارتی یه جشنواره جلوی کلی ادم بخاطر حسودی به زنی که نزدیک مردش شده بود اون رو تو جمع تحقیر میکنه و همه توقع داشتن مرد جلوش رو بگیره و تنبیهش کنه ولی با کاری که کرد...
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
- بیب نمیدونستم انقدر رو من حساسی
با صدای مرد سرها به سمتشون برگشت و فلش دوربین ها از هر طرف به گوش رسید، ولی پسرک عصبانی همچنان به زن روبروش خیره بود.
- هی لیا بهتره حرفاشو گوش کنی و نزدیکم نشی چون طعم مشتاشو خوردم و باید اعتراف کنم بدجور سنگینه...
با نزدیک شدنش به پسرک حسودش اروم تو گوشش گفت:
- بیب بهتره بریم خونه تا رو تختمون و روی تنم به حسودیت ادامه بدی...
- همینجوریش هم کل سوشال مدیا رو با کارت بهم ریختی!
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
18پاک
👍 1
3020
Repost from N/a
❂یوهان هکر و نابغه کم سن کرهای که اتفاقی با بزرگترین مافیای اسیا و امریکا اشنا میشه بعد یه مدت کوتاه قراردادی بینشون بسته میشه که...
→→→→→→→→→→→→→→→
اروم در و باز کرد و تونست مرد رو ببینه که پشت میزش با تمرکز کامل مشغول خوندم چیزیه.
با قدمهای بلند به سمتش رفت.
+کل امروز و پشت سیستمت بودی و توجهی بهم نداشتی.
_بیب خودت که میدونی فردا جلسه دارم.
روی پاهاش نشست و خودشو به ارومی روی پایین تنهی مرد حرکت میداد و شونهاش رو تو مشتش فشرد.
مرد خنده مردونهای کرد و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلی با چشمهای خمار پسر رو نگاه کرد.
_بعد چندبار انجام دادنش راید کردن رو یاد گرفتی بیبی؟
بی توجه به پروندهها و سیستم روشن و به راحتی پسر رو با خودش بلند کرد.
+ولی کارات مونده...
_الان که وقت کار نیست عزیزم، الان فقط وقت ناله کردن زیر گوشم و چنگ انداختن به کتفامه.
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
8پاک
510
Repost from N/a
- هیششش
با دیدنِ وحشت و نفس حبس شده پسرِ زیرش لبخندش و خورد و آروم سرش و نزدیک گوش بیبی هکر برد.
لبهاش رو چسبوند به گوشش و زبونش رو خیلی آروم روش کشید.
یوهان با حس نفسهایی که رو گوشش خالی میشد و خیسی گوشش لرزید و چشاش و بست.
اون لعنتی دقیقا داشت چیکار میکرد؟!
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk
یوهان پسره هکری از کره جنوبی که ندونسته یه مافیای دورگه امریکایی- کرهای رو هک میکنه و وقتی گیر میوفته..
20پاک
1100
Repost from N/a
پسره یه هکره و زده یه مافیارو هک کرده و از طرفی تو دیدار اولشون توجه مرد مافیاییمون و جلب میکنه ولی وقتی میفهمه پسره کیه نقشه میکشه و پسره رو میاره تو عمارت خانوادگیش تا اونجا...با نزدیک شدن اون دو مرد به جایی که ایستاده بود و کمی دقت فهمید یکی از اونها رئیس ویلیامه. سریع به سمتشون قدم برداشت ولی وسط راه با دیدن فرد کنار رئیس ویلیام شوکه متوقف شد. اون مردی که با صورت خنثی و چشای سرد نگاهش میکرد واقعا اونی بود که فکر میکرد؟ _ پیدات کردم بیبی هکرم... +عاححح تروخدا دستامو باز کن. _متاسفم... تنها چیزی که میتونم برات باز کنم پاهاته پسر کوچولو... https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk ❂بنر واقعی اگه از رمانای مافیایی و کره جنوبی خوشت میاد این رمان برای توئه...🔞💦 17پاک
1700