cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🖤""مغرور""🖤 های هرات جووو

😍🙋سلامو صدسلام ب دلـ❤ـبرا😘✌ 🙇 ما بچه ها و دخترا هراتیم🤴🧚‍♀️👸😍 سرتا پا اخلاق🥰🙇 و اختلاتیم️🤭😂🤫🤪 🤪 مدیرش آس🥰🤴 🥰 ادمیناش باکلاس😘🥰😎 😜 ممبراش همه خاص❣😘👑 😋 قدمتون رو چشم ماست🙇‍♂️🙇‍♀️❣ 💋

Show more
Iran132 290Farsi115 643The category is not specified
Advertising posts
999
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#رمان #عشق_کودکی #پارت_بیست_و_یکم #باقلم_مینو به همی منوال گذشت و تقریبا چند ماه تیر شد و مه شروع صنف ده مه شد جالب اینجی بود که وقتی نمرات ما اعلان شد مه از ریاضی شصت یعنی نمره کامل گرفته بودوم باز یادم آمد و اشکامه بریخت او بخاطر مه به میله نرفت که مه یاد بگیرم مه گریه میکردم و صنفی ها مه هم نگران میگفتن البد مشروط شدی باز مه میگفتم نه از ذوقه هیچی نگفتم و بیامادم به خونه روز و شب دعا میکردم که یک کاری بشه تا او ببینم حد اقل صدایو بشناوم خاله دگی مه یعنی خاله زرغونه زنگ زدن و مادرم خودینا گپ میزدن مه هم بی میل شروع کردم به احوال پرسی اما خودی شیوا خیلی صمیمی گپ میزدم شیوا خیلی دوست داشتم برابر به اسما روزیکه مسیح برفت اسما بمه خیره شد و هیچی نگفت همی وقتا شماره ملالی دختر خاله مه گرفته بود هر روز خودیو گپ میزد به هوایی مسیح خودی ازو هم آروم میگرفتم خودی هم صوتی گپ میزدن اسما و ملالی که یک دفعه با گپی که اسما زد با اشک به او خیره شدم اسما:شماره مسیح نداری؟همیته اور یاد کردم ملالی سین کرد جواب نداد دلمه بترقید البد بدیو آماده اسماهم بمه خیره شد هیچی نگفتم خاطری فکر میکردم اسما خبر نداره خلاصه تا شام خبری از ملالی نشد مه بفهمیدم که او بدیو آماده بود که ما شماره براریو پرسیدیم تا صبح چشم روهم نگذاشتم از غم نزدیکا ساعت دوازده چاشت بود که به گوشی خوهر مه پیام آمد گفتم انالی داو میده اما اسما که ویس وا کرد صدایو شنیدم و لبم به خنده واشد ملالی:سلام خوب هستی جانیم جانکت جور هست میبخشی دگه بخدا دیروز سیر تکر کرده بود دست اش شکیسته دلمه ترقاند به ای خاطر جوابیته ندادم اونه شماره شه بریت روان میکنم اوهم پشت تان زیاد دیق شده از بس ذوق زدم اشک به چشمامه حلقه زد خبر ندارم هم که اسما بمه خیره شده ............ مه:اسما چری نیاورد شماره یو؟ اسما:صبر کن دگه مه:نمیایه بخدا تا بیاورد دلم بفتاد دگه وقتی هم آورد چی شد؟ همودم پیام آمد که شما صد فیصد بسته انترنتی خو مصرف نمودید ........ #Ataii
Show all...
#رمان #عشق_کودکی #پارت_بیستم #باقلم_مینو امروز خیلی حالم بده او میره و قلب مه هم خودی خو میبره فکر نمیکردم ایقدر او دوست داشته باشم یادم از ریاضی که بمه کار کرده بود آمد چقدر شیرین گپ میزد دلمه خیلی تنگ شده بریو حمالی چکار کنم؟ صدا مادرشد تیزی اشکارخو پاک کردم مادر:وخی نجوا بیا نون بخور چری خاوی؟ مه:نمام مادر سیرم مادر:چری صداتو گرفته؟ مه:نیه خوبه کمی سرما خوردوم مادر:از بسکه لباسا نازکی میپوشی دگه پیشاو هم کو بته سرا بخو سیپک سیپک میزدی مه:خیره دگه حالی یله کنین مادر برفتن و مه هم چشماخو پت کردم کاشکی راه نزدیکی میبود که ماهم میتونستیم بریم اما نمیشه ای خدا چکار کنم؟ وخیستم وضو گرفتم و دست به دعا بالا کردم و نماز خوندم وقتی نمازم خلاص شد تا خواستم فاتحه کنم باز بغض مه بشکست و شروع کردم به گریه کرده .......... دقیقا یک ماه از رفتن خاله مه میگزره و مه هم روز به روز لاغر شده میرم خیلی حالم بد شده مادر:بابیلا نجوا تو چری ایقدر لاغر شدی؟ مه:مچم مادر:بیاکه تور به پیش داکتر ببرم مه:نمایه دگه تیاره مادر:خیلی هم مایه بیا مه:بخدا خوبوم صحیحه کمی اشتها مه کم شده واسته مادر هم چپ کردن .. #Ataii
Show all...
دوستا کانال میپاکم چون عزیزی صایب هم دک نمیاد این کانال منم این کانال بدون اون نمی‌خوام خدانگهدار همه تون 😢✋
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
- چه کسی غیر تو دستان مرا میگیرد من همانم که تو غمگین بشوی میمیرد 🥲🫀🫶🏼
Show all...
توبه کردم که کسی محرم قلبم نشود….🖤
Show all...
بعضی از آدمها زیر سنگینی حجاب هم وقیحند بعضی از آدم ها با پریشانی موهایشان هم نجیب وقاحت و نجابت در « ذات » آدم هاست ، نه در پوشش آنها🖤👋🏻 ᭄‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Show all...
𝚂𝚎𝚛 𝚊𝚕𝚝𝚘 𝚟𝚞𝚎𝚕𝚘 𝙴𝚕 𝚌𝚒𝚎𝚕𝚘 𝚗𝚘 𝚎𝚜 𝚍𝚎 𝚗𝚊𝚍𝚒𝚎 بلند پرواز باش آسمان به کسی تعلق ندارد☁️🤍
Show all...
#رمان #عشق_کودکی #پارت_نزدهم #باقلم_مینو امروز قرا بود برن خاله مه البته فردا چون حمالی هم یک بجه شاو بود خاله:صبح دگه بیدار نشین ما خودیما میریم مادر:وی ایته گپا نزنیم البد ما قرار نیه دگه خاو شیم باز خاو میشیم مادر:بریم خوهر استرحت کنیم خاله:پرواز ساعت ده شده هنوز خاوم نمیبره خاله:هیچ دلم نمیشه که برم مادر:ماهم همیته بخدا کاشکی میشد نمیرفتین خاله:هم دیشاو زنگ زد پدر مسیح که بیا دگه مادر:کاشکی اوناهم میامادن بخدا ایته زود نمیرفتین باز مه یکه میشم🥺 خاله مه هم به گریه شدن ........ صبح موتره بیرون کرد هارون که ببره اونا به میدان هوایی میخواست به جلو بشینه که براریو محمد نگدیشت گفت مه به جلو میشینم اوهم قبول کرد مه و خاله مه و مادرمه و مسیح به دنبال شیشتیم از پشت سر مادرخو یکسره مر نگاه میکرد .و هیچی نمیگفت بلاخره برسیدیم به میدان هوایی وقتی پایین شدن باز مادرمه به گریه شدن و خاله مه اونا به آغوش کشیدن مادر:هیچی دلمه رضا نیه که برین خاله:مجبور هستیم چی کنیم مادر:ها دگه خاله مه مر هم به آغوش گرفتن و بوسیدن از پشت خاله خو به مسیح میدیدم که بمه خیره یه و نگاه اوهم غم داره مادرمه هم مسیح به آغوش گرفتن و بوسیدن . مسیح:بسیار لحظات خوبه تیر کدم ده ایجه مادر:ماهم همیته مسیح:خوش شدم از دیدن همیتان هارون هم بغل کشی کرد مسیح:خوش شدم از دیدنت نجوا اشکامه بریخت اما دگرا خیال میکردن واسته خاله منه مه:همچنان مسیح:خداحافظ بیشتر گریه کردم و او هنوز بمه میدید مه هم برفتم بته موتر شیشتم ....... برفتن.و دوباره خودی مه بای بای کرد مه هم دست تکان دادم هارون بشیشت به موتر و بیامادیم به خونه مه برفتم به اوخونه و شروع کردم به گریه کردن ادله هق هق میکردم دلمه بریو تنگ شده حمالی کساییکه ای روزا دیده باشن درک میکنن یادم از رختا افغانی هارون آمد که او پوشیده بود به سر کت بند زده بود وردیشتم بوی کردم باز هم بوی همو عطر میداد بیشتر اشک ریختم ‌و به کورسی سرخو بگدیشتم...... #Ataii
Show all...
•~• روانشناسی سایز پا سایز 36 : ترسو و وابسته سایز 37 : جذاب و موزی سایز 38 :حساس و زود رنج سایز 39 : هیجانی و مغرور سایز 40 :شیطان و مغرور سایز 41 :عصبی و لجباز سایز 42 :عشقی و باحال سایز 43 :شوخ و جذاب سایز 44 :پر حرف و تنوع طلب سایز پات چند هست؟!🤨😂😝 ‌‌ ‎‌‎
Show all...
#رمان #عشق_کودکی #پارت_هجدهم #باقلم_مینو بیامادم بته سرا که دیدم مسیح به موبایل صحبت میکنه مسیح:اینه خودش آمد بگی که ملالی میخوایه کتیت صحبت کنه (ملالی خوهر مسیح هست خوهر کلونیو که ازدواج کرده یه) مه:سلام ملالی:سلام جانم خوب هستی مه:شکر شما خوبین سلامتین ملالی:شکر خدا مه خوب هستم بسیار دوست داشتم کتیت گپ بزنم توره یاد کده بودوم گاهی وقتا اسما کتیم گپ میزنه مه:ها مه همی وقتا امتحانا مه بود مصروف درسا شدم اسما:خو خوبش حالی خوب هستی مه: الحمدالله چری شما خودی خاله جان نیامدین؟ ملالی:شوییم نمی ماند به ای گپ ازو مسیح هم بخندید مه:هههه خوب اوناهم میاوردین ملالی:باز کار خوده چی میکرد نمیشد مه:راست میگین ملالی:خوش شدم از دیدنت جانم مه:همچنان مه هم خداحافظی کردیم و مه هم بیامادم به اوطرف و مسیح بعد از نگاهی بمه دوباره خودی خوهر خو شروع کرد............. مه:کی میرن مادر مادر:صبا صبح مه:خووو ته دل مه خدا خبر دیشت از غم هیچی نمام که برن هیچی خوش ندارم که برن دلمه به او تنگ میشه همودم تلویزیون آهنگ پلی کرد از ایوان بند به اسم عالیجناب عشق مسیح هم بیاماد ماستم تیر کنم مسیح:تیر نکو مه خوش دارم مه:خوبه خودیو هم لبخونی میکرد و باز بمه میدید مه هم خیره به تلویزیون بودم هارون بیاماد آهسته به گردن مسیح زد و گفت هارون:هن بچیم البد عاشقی مسیح :تو فکر کن ها عاشق هستم ته دلم زلزله شد باز خوب تو از کجا میفهمی ای تونی؟ وجدان مر خیط کرد مه هم چپ کردم ........ #Ataii
Show all...