cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

رمان پرنسس هات 🧚‍♀️

Show more
Advertising posts
536
Subscribers
No data24 hours
-187 days
-12930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

خفن ترین فیلم های س.ک.س.ی ایرانی 😍💋 👇 @iraniswski
Show all...
‏من اینقد ساده‌م که تا یکی بهم میگه چقد خوشگلی خر میشم میدم بکنه "درد و دلای یه دختر" #𝐭𝐞𝐱𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 ♥️•| @PRANSES_HOT |•
Show all...
فرق منشی خوب و خوبتر : منشی خوب: صبح بخير آقای رئيس منشی خوبتر: صبح شده آقای رئيس تو ممبرا هم داریم اما نصیب ما نمیشن 😂💔 #𝐭𝐞𝐱𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 ♥️•| @PRANSES_HOT |•
Show all...
ت‌ُخمای دوس پسرتو با یه وجب مو میکنی تو دهنت ، بعد کیوی رو نمیتونی با پوست بخوری؟ :| شرم بر تو باد #𝐭𝐞𝐱𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 ♥️•| @PRANSES_HOT |•
Show all...
پایان قسمت 5 فصل 1❤️ عضویت یادت نره 🥺 حمایتت مایه دلگرمیه 💋 هر کدوم از قسمت ها به یک کا ویو برسه قسمت بعدی رو هم میزارم
Show all...
ه ..واسه امشب شرمنده بزارش واسه یه شب دیگه از طرف من از خاله هم عذر خواهی کن .. امیر _ تو چته رزا ؟ اون رزایی که من همیشه میشناختم نیستی ؟ من میام اونجا  چی نه ؟ امیر نباید بیاد .اگه عصبی بشه ممکنه آبروی بابام بره و ...نه نباید بزارم .. _ امیر نه نه ..گفتم که چیزی نشده آخه چرا لجبازی میکنی؟  امیر _ حرف نباشه من تا 1 ساعت دیگه اونجام .. منتظر نموند تا اعتراضم رو بشنوه و سریع قطع کرد ..با ترس و شک داشتم به صفحه ی خاموش گوشیم نگاه میکردم ..خدایا خودت به  خیر بگذرون .. همون موقع صدای در اتاقم بلند شد و پشت سرش چهره ی غمگین مامان که در اتاقم و باز کرد و اومد داخل .. مامان _ رزا دخترم ..؟ _ بله مامان ؟ چیزی شده  مامان _ دخترم برو دوش بگیر و حاظر شو ..تا نیم ساعت دیگه میان .. صورتشو ازم گرفت تا اشکیو که ریخت نبینم دلم گرفت ..چرا آخه سرنوشت ما اینطوری شده ؟ چرا نمیتونیم از این منجلابی که توش گیر کردیم بیایم بیرون ؟..یعنی این همون سرنوشتی هست که واسه من نوشته شده ؟ از جام بلند شدم و به سمت مامان رفتم .. بغلش کردم و با دستام اشکاشو پاک کردم ..قرار نبود که برم بمیرم که ..حتی اگه قرار بود بمیرمم دلم نمیخواست که مادرم کسی که  حاضرم دنیامم به پاش بریزم برای من اینطوری اشک بریزه .. _ مامان ..آخه قربونت برم ..چرا داری خودتو اذیت میکنی قربونت برم ؟ قرار نیست که بلایی سرم بیاد ..فقط دارم ازدواج میکنم همین  مامان _آخه دخترم چطور باید ببینم که پاره ی تنم داره زندگیشو تباه مبکنه ..چطور ببینم که داره زن کسی میشه که به اندازه ی سن  خودش ازش بزرگتره ؟ چطور ؟ دلم کباب شد ..ناراحت بودم خیلی ولی باید روحیه ی مامان و عوض میکردم ..واسه همین با لحن شادی که داشتم به زور سعی میکردم  شاد باشه ولی فکر نکنم موفق بودم صحبت کردم .. _مامان ؟ این دیگه گریه داره ؟ اتفاقا شما باید خوشحال باشید که دارم میرم ..تازه کی گفته بده اتفاقا خیلی هم خوبه ...امـــــــــــم به نظر من که هر چی سن طرف بیشتر باشه بهتره ..زودتر میمیره سروتش مال من میشه ..ای جونمی جون .. بعد با حالت با حالی که باعث شد مامان یه لبخند کوچیک بزنه بهش نگاه کردم .. _ ها دیدی ؟ دیدی بد نیست ..؟ خب برو بیرون دیگه بزار من لباس بپوشم و ترگل ورگل بیام تا منو بپسندن وگرنه معلوم نیست دیگه از این شوورا گیرم میاد یا نه ! ابروهامو با حالت با مزه ای تند تند بالا مینداختم ..مامانم یه لبخند زد .. مامان _ باشه من میرم تو هم آماده شو بیا پائین.. درو باز کردم و یه دستمو گذاشتم رو سینم و اون یکی رو هم گرفتم سمت بیرون ..یه کمی خم شدم . _ چشـــــــــم .امر دیگه ؟ مامان _ هیچی پس من رفتم زود بیا .. _ باشه  مامان که رفت یه نفس راحت کشیدم و همون لحظه یه قطره اشک ریخت رو گونم ..هنوزم نمیتونستم با خودم کنار بیام که دوران جوونیمو چه طوری دارم خراب میکنم .. به سمت کمد لباسام رفتم و یه نگاهی به همه ی لباسام انداختم ..تصمیم گرفتم یه لباس ساده بپوشم ..من که دوسش ندارم که بخوام واسش خودمو درست کنم ..پس هر چی ساده تر بهتر .شاید فرجی شد و خوشش نیومد ..با این قیافه ای که من الان دارم بعید میدونم خوشش بیاد .انشالله که تا چشش بهم بیوفته فرار کنه ..آمین . چشم چرخوندم رو همه ی لباسام و در آخر یه شلوار لوله ی تنگ به رنگ آبی تیره و یه بلوز آستین بلند یقه گرد آبی کمرنگ پوشیدم ..رفتم جلو آینه و یه برس هم به موهام کشیدم جلوشو فرق وسط زدم و بقیشم رو دوتا شونه هام ریختم .. یه نگاهی به قیافم کردم ..خوب بودم ولی تنها چیزی که تو زوق میزد لبام بود که به دلیل استرس سفید شده بودن دلم میخواست همینطوری برم بیرون ولی بعد پشیمون شدم و یه رژ صورتی کمرنگ برداشتم و مالیدم به لبام ..یه کمی با دست کمرنگش کردم و بعد از پوشیدن کفشای پاشنه دار مشکیم به سمت در رفتم .. هنوز به در نرسیده بودم که صدای زنگ خونمون بلند شد .سرجام خشکم زد ..چه زود اومدن ؟ نگاهی به ساعت مچیم انداختم که دیدم نه دقیقا 9 ..نه یه دقیقه دیرتر و نه یه دقیقه زودتر ..چه وقت شناس ! خوبه ..حدود 10 مین تو اتاقم موندم و بعد خیلی ریلکس و آهسته به سمت در اتاقم رفتم .. راسش اون ده دقیقه رو هم واسه اینکه از استرسم کم بشه و بتونم خونسردیه خودمو به دست بیارم مونده بودم ..از در اتاق که بیرون رفتم مستقیم رفتم سمت پله ها .. خیلی خانمانه و ریلکس به سمت طبقه ی پائین سرآزیر شدم ..راستش دلم نمیخواست جلوی پسره کم بیارم ..چون قبلنا از همون سعیدی که بگم خدا چیکارش کنه ..شنیده بودم که پسر این خونواده خیلی مغرور و خودپسنده ..اصلا دلم نمیخواست حرکت ناشایستی از خودم نشون بدم تا بعدا سوژَش باشم ..واسه همین تا جایی که تونستم با یه قیافه ی ریلکس و مغرور از پله ها اومدم پائین . به آخرین پله که رسیدم یه نفس عمیق کشیدم و دوباره راه افتادم سمت پزیرایی .. قدم اول ...قدم دوم ....سوم....چهارم..
Show all...
یکیم نداریم خودش م‌َمشو دراره بزاره دهنمون بگه بخور همش مال خودته:) #𝐭𝐞𝐱𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 ♥️•| @PRANSES_HOT |•
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
ویژگی یه سسک خوب🤤❤️ #pic 👅🤤 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 •| @PRANSES_HOT |• ‌
Show all...
چوچو.لتو گاز بگیرم ناله کُنی ^^ #𝐭𝐞𝐱𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 ♥️•| @PRANSES_HOT |•
Show all...
عشق و علاقه فقط تو عمق مِک زدن لای پاش مشخص میشه #𝐭𝐞𝐱𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥𝐥 ♥️•| @PRANSES_HOT |•
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.