cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ســـــرابـــــِ مَـــن🦋

🍒روزی یک پارت بجز جمعه ها🍒

Show more
Advertising posts
13 843
Subscribers
-3324 hours
-1977 days
-92930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

گوله گوله اشک می‌ریختم و پشت قدیمی ترین درخت باغ قایم شده بودم بچه بودم به خاطر این که کسی باهام بازی نمی‌کرد هق هق زار میزدم. گریم به هق هق تبدیل شده بود که صدای مردی باعث شد سریع سر بالا بگیرم -عه چرا مثل ابر بهار گریه می‌کنی تو نارنجی سر بالا آوردم اصلان بود نوه ی ارشد خانواده و تنها نوه ی پسری خانواده که تازه ۲۲ سالش شده بود -بازی رام نمیدن؛ میگن این قدر تو باغ پرتقال و نارنج چرخیدی نفرین شدی موهات نارنجی شده صورتت پر از لک شده روی زانوش نشست و خیره شد به صورت پر از کک و مکم:-دروغ نمیگن شبیه باغ نارنج شدی گریم بیشتر شد که با خنده ادامه داد -ولی زشت نشدی که به باغ نگاه چه خوشگل نگاهمو به باغ بزرگ دورم دادم و اشکام کم کم قطع شد که ادامه داد: -چشمات مثل برگ درختا سبز موهاتم مثل پرتقالا نارنجی صورتتم که مثل نارنج می‌مونه خودتم که بو خاک بارون خورده میدی نگاهم و تو چشمای آبیش دادم حالا اشکام بند اومده بودم که با دستش لپمو کشید -پری باغ پرتقالی که نازک نارنجی با پایان حرفش از جاش بلند شد که به یک باره صدای آقا از پشت سرمون بلند شد -چیکار می‌کنید؟ اصلان هول شده برگشت:-سلام آقا هیچی داشت گریه می‌کرد من، من خب آرومش کردم و من با دیدن آقاجون دویدم و تو آغوشش رفتم که دستی رو موهام کشید: -راست میگه بابا؟ اذیتت که نکرد؟ نگاهمو به اصلان دادم و لبخندی زدم -نه، بهم گفت شبیه پری باغ پرتقالم آقا نگاهی به اصلان کرد و بعد لبخند معنی داری زد: -می‌بینم که دلو زود بازوندی اصلان منظورشو نفهمیدم و اصلان هم چشماش گرد شد:-اقاجون چه چیزا میگی -وا نداره، اگه دلت هست شیرینی خوردت می‌کنمش تا هجدهش ولی باید صبر کنی بهم نیم نگاهی کرد و دستی پشت گردنش کشید: -بچست آقا جون آخه -بچه چیه دختر دیگه نمی‌تونه تا آخر ور ننه باباش باشه که بزرگم می‌شید هم تو هم این دختر https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 (روز تولد هجده سالگی) صدای گریم تو باغ می‌پیچید و امشب هجدهم پر می‌شد و باید می‌رفتم حجله دستی زیر چشمام کشیدم و نالیدم: -خدایا چیکار کنم من دوستش ندارم -چقدر برای خودت داری سختش می‌کنی از جا پریدم و نگاهم و دادم به مردی که با بیست سالگیش خیلی فرق کرده بود جا افتاده بود و مردونه شده بود مردی که از وقتی که خودمو شناختم دیگه ازش فرار می‌کردم با دیدنش اخمام پیچید توهم که توجه نکرد کنارم زانو زد:-می‌دونستم این جایی همیشه ناراحت میشی میای اینجا آبغوره میگیری از بچگی همین بوده نارنجی گریم باز شروع شد که ناراحت ادامه داد: -نصف دخترای فامیل دوست دارن زن من شن چرا تو این طوری میکنی؟ نیشخندی زدم: -ارزونی همونا، دلم می‌خواد برم خارج درس بخونم نه که شوهر کنم اونم تو که نمیزاری یه تار موم از روسری بیرون باشه نچی کرد: -درس خوندنت همین جوریش اضافه کاری چه برسه بری خارج پاشو یالا نارنجی دستام مشت شد: -من نمی‌تونم امشب، می‌خوان منو بفرستن حجلت ترو خدا آقا جونو راضی کن من... بابا من هنوز بچم اهمیتی نداد و کلافه گفت: -خب بچه جون پاشو برو خونه عروسیته ختنه سورنت نیست که خودتو گم و گور کردی گریه هاتم بزار شب تو بغل خودم پاشو یالا با پایان حرفش دیگه نموند رفت... و من خیره شدم به رفتنش و این خاندان چرا مثل باغ قدیمی این جا این قدر قدیمی بودن؟ چرا منو نمی‌فهمیدن؟ از رفتنش که مطمعن شدم از جام بلند شدم و کوله ای که زیر درخت قایم کرده بودمشو درآوردم و با خودم زمزمه کردم: -من خواستم بمونم باهاتون نزاشتید پس میرم دنبال آرزوهام، ازین باغ میرم و با پایان حرفم سمت در پشت باغ با تمام سرعت دویدم... https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0
Show all...
- درد داره؟!❌ پاهام و گرفت و من و کشید سمت خودش؛ پاهای لرزونم و روی شونه های عضلانیش گذاشت و مردونه و جدی برای این که خیالم و راحت کنه گفت - کدوم خنگی بهت گفته درد داره؟ ناخواسته بغض کردم، من ازین مرد می‌ترسیدم و الان قرار بود باهاش چه چیزایی و تجربه کنم؟! نگاه پر اشکم‌ و که دید روم خیمه زد و در گوشم گفت _دردت گرفت گاز بگیر تو اوج اون همه هیجان هنوز متوجه منظورش نشده بودم که درد بدی زیر دلم شکل گرفت و صدای جیغ‌ بنفشم بلند شد اما صدای گوش خراشم و تو نطفه خفه کرد و بازوی بزرگش و رو لبم گذاشت که صدام قطع شد... ناخواسته گاز محکمی از بازوش گرفتم و اشکام سرازیر شد که صدای پر لذتش بلند شد _هیش دختر نازم تموم شد!... مال خودم شدی دیگه الان عادت می‌کنی https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0
Show all...
اصلان کیهان یه دورگه ایرانی و ترکه، پسر جذاب و مغروری، که پسر یکی از بزرگ‌ترین مافیاهای ترکیه‌ست🤤🔥 پسری که شاهد کارهای بی‌رحمانه پدرش و دارو دسته اون بوده و به هر دری می‌زنه تا اون خوی وحشی و سیاهش بیدار نشه و رو به روی پدرش قرار نگیره! ولی اصلان بخاطر پدرش و مراقبت از خانوده‌اش باعث مرگ یه نفر میشه. و از اون روز به بعد مقابل پدرش قرار میگیره. به آمریکا نقل مکان می‌کنه و به عنوان پلیس وارد #اینترپل میشه. درست زمانی که برای گیر انداختن پدرش تلاش میکنه. دختری وارد زندگیش میشه دختری که با تموم وجود اونو می‌پرسته و باهاش ازدواج میکنه. ولی چی میشه اگر دشمناش از اون دختر به عنوان نقطه ضعف استفاده کنن🔞🔥 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0 https://t.me/+0dRKkyie7a5lOWM0
Show all...
Photo unavailable
ایرپادی که قیمتش 500 بود اینجا میده 298t 😍 ساعت هوشمند زیر قیمت بازار🫠 بهترین هدیه واسه عشقت💝 https://t.me/+JZRTbPUrr-s4YTc0 https://t.me/+JZRTbPUrr-s4YTc0
Show all...
#پارت_10 رو تختی را کنار می‌زنم که در باز شده و نامور داخل می‌شود. پس بالاخره از تماشای تلوزیون سیراب شده که سر و کله‌اش پیدا شده است. تیشرتش را از تنش کنده و خودش را روی تخت می‌اندازد. پشت به او دراز کشیده بودم و چشمانم را بسته بودم که از پشت به تنم چسبیده در آغوشم می‌گیرد. عاقبت این نزدیکی را در یک صدم ثانیه حدس می‌زنم اما با این وجود تکان نمیخورم تا خواسته‌اش را عملی کند. دستانش را دور تن نیمه عریانم پیچیده و بوسه‌اش روی گردنم می‌نشیند: _منتظر من بودی نخوابیدی؟! اینبار نیز باید جسمی میشدم برای رفع نیاز ج.نسی‌اش! جوابی نمیدهم که نزدیکتر شده لباس خواب کوتاهم را بالا می‌دهد و پچ پچ کنان صدایش در نزدیکترین فاصله به گوشم میرسد: _پریود که نیستی؟! دستم را روی ساعدش گذاشته و به همان آهستگی جواب می‌دهم: _نه... می‌خندد و با حالتی سرشار از سرخوشی و بدجنسی می‌گوید: _پس امشب یه کم اضافه‌کاری داریم! "بی‌حیایی" در دلم برایش زمزمه میکنم و میخندم که تنم را به پشت برگردانده و رویم خیمه میزند و تا دهانم برای گفتن اسمش باز میشود ، از این فرصت نهایت استفاده را کرده و دهان نیمه بازم را با لبهایش پر کرده ، دستانش شروع به کندنِ لباسهای تنم می‌کند. https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0 https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0 https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0
Show all...
00:02
Video unavailable
ارحام 🔥 خانزاده ای که از بین آدمای روستا، دختر مو قرمزی رو باور کرد ،باور کرد که شیطان نیست و یه شب دعوتش کرد به هم آغوشی🔥 .دعوتش کرد تا دل موقرمزی رو ببره . موقرمزی که هیچ کس دوسش نداشت، با اولین واکنش عاشقانه خانزاده خودشو تقدیمش کرد  و..🔞 https://t.me/+zUEaW4bHeapmOTg0 https://t.me/+zUEaW4bHeapmOTg0
Show all...
animation.gif.mp40.22 KB
ســـــرابـــــِ مَـــن🦋 #پارت_چهارصد_و_دو دیگه مهم نیست منو نخواستن یا گم کردن هرچی هست مال گذشتس بزاریم تو گذشته بمونه بهتره مگه نه؟!؟ اخم عمیق و نگاه تیز عمادو دید و وانمود کرد ندیده _ چی شده؟!؟؟ : خستم.... خسته شدن دیگه نمی خوام دنبال چیزایی که حقم نیستن بگردم گونه های یخ زده شو گرفت : چی حفت نیست؟!؟ خانوادت؟!؟؟ خانوادت حقت نیستن؟!؟؟! _ خانواده من شمایید... شما هستید واسم بسه : اینا حرفای دیروزن نه دیشب _ دیشب فک کردم خیلیم فک کردم از آدمای جدید داستانای جدید می ترسم تازه این همه بدبختیو از سر گذروندیم می خوام ازشون بگذرم عماد.... گیج یه قدم عقب رفت : سراب چت شده؟!؟ تو بیست چهار ساعت از این رو به اون رو شدی کسی چیزی گفته؟!؟ نکنه با مادرت حرف زدی؟! امروز کجا بودی؟! قدم عقب رفته عمادو جبران کرد دستای گرم و بزرگ شو گرفت : خانواده مونو نمی خوای!؟ عصبی نگاهش کرد : چرت نگو خودت میدونی چقد می خوام تون ولی این حرفاحرفای سرابی که من می شناسم نیستن یچی اذیتت کرده دیگه خر که نیستم نفهمم #کپی_ممنوع
Show all...
94🔥 9😍 4
رمانش رکورد باطل شدن لینک رو زد👆🤦🏼‍♀ موضوع و ژانرش شکایتای زیادی دنبالشه و هر یک ساعت لینکش عوض میشه❌
Show all...
Repost from N/a
با عصبانیت در واحد همسایه ی بی بند و بارمو زدم! -هوی بیا بیرون ببینم! چند لحظه طول کشید و بعد در باز شد در حالی که یه شرت بیشتر پاش نبود و با پوزخند نگام می کرد: -چیه همسایه، سر و صدا راه انداختی باز! نگاه گشاد شدم هنوز به پایین تنه ی بیدارش بود که از زیر شرت هم وضع و اوضاع خرابش معلوم بود. با صورتی سرخ شده چشمامو ازش دزدیدم و صدامو بالا بردم: -برو یه چی بپوش مردک روانپریش خجالت نمی کشی اینطوری میای جلوی در؟ تک خنده ی مزخرف و حال بهم زنی کرد حالم از این تیپ لش و بدن بوگندوش به هم می خورد جذابیتش هم بخوره تو سرش! -خجالت چی چیه اصن سفیدبرفی؟ جوووون سینه هاتم که انداختی بیرون برام! وق زده به تاپی که نوک سینه های بزرگمو نشون می داد خیره شدم من از عصبانیت زیاد با چه سر و وضعی اومده بودم جلوی درش؟ -گمشو مرتیکه ی هیز خوش اشتها خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم فقط اگه یه بار دیگه صدای نکره ی آه و نالتونو از خونت بشنوم زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه! بازوهای گندشو به چارچوب چسبوند و نیشخندی زد: -چیه؟ صدامو میشنوی داغ می کنی؟ میخوای تو هم بیا تو تو کفش نمونی یه حالی بهت بدیم دوتایی! یهو نمیدونم چیشد که دست بالا بردم و موهای پریشونشو توی مشتم گرفتم و کشیدم -مردک اشغال من بمیرمم به تو یکی پا نمی دم دادش در اومده بود از درد و در نهایت تونست منو ساکت کنه ولی بدون اینکه ولم کنه دستشو دور کمرم انداخت -پا نمیدی نه؟ -نوووچ! لبخند شیطانی زد: -خیلی خب پس امشب بیا خونم، پارتی خفن داریم! اگه تونستی در برابرم مقاومت کنی و وا ندی قول می دم این واحدو خالی کنم! پیشنهاد وسوسه انگیزی بود و خب... قبولش کردم! *** هاج و واج به تیپ خفنش داشتم نگاه می کردم که با خنده گفت: -ببند نیشو پشه نره توش! چقدر عوض شده بود! اون پسر ژولیده ی رکابی پوش حالا یه مرد جذاب و خوش پوش و بی نهایت سکسی به چشم می اومد -خب؟ هنوزم میخوای مقاومت کنی در برابر جذاب بودنم ونوس؟ اب دهنمو قورت دادم، داغ کرده بودم و این از من بی احساس بعید بود. وقتی مات زدگیمو دید دستشو روی پهلوم گذاشت و منو به دیوار چسبوند و خودشو بهم فشار داد -هوم دلت خواست؟ اعتراف کن که دلت الان منو میخواد ناخوداگاه از نزدیکی زیاد و نفس های داغش شونه هاشو فشار دادم صدای موزیک بلند می اومد اما ما اینجا در حال چکاری بودیم؟ -میخوام ببوسمت دخترک! نفسم لرزید اما به خودم غلبه کردم و پسش زدم با تعجب بهم نگاه کرد و وقتی بهش پوزخند زدم نگاهش پرخون شد -هه فکر کردی من این شرطو میبازم؟ اومدم از کنارش رد شم که به شدت بازومو چنگ زد و منو به خودش چسبوند: -گه توش، گور بابای شرط من الان فقط میخوام لباتو بخورم! همکاری کن ونوس! و بعد زبونشو توی دهنم فرستاد و..... https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8
Show all...
Repost from N/a
-سوتین و شرتتو جفتشو برعکس پوشیدی کوچولو! ونوس با شنیدن صدایش چنان از جا پرید که باعث شد رایمون بخندد. -برو بیرون، تو دیگه کی هستی؟ رایمون با لبخند پایین پویش زانو زد: -تو ونوسی نه؟ من پسرعمتم ونوس، تازه از امریکا برگشتم منو میشناسی! دخترک درباره ی نوه ی معروف این خاندان زیاد شنیده بود... یک پسر دورگه ی جذاب! دخترک با خجالت جلوی ممنوعه هایش را گرفت: -میشه بری بیرون پسرعمه؟ دل رایمون برای چشم های معصوم و پر خجالتش ضعف رفت. چه کوچک شیرینی هم بود! -نمیخوای کمکت کنم لباساتو درست کنی؟ اصلا این سوتین گنده چیه بستی به خودت، سینه هات هنوز کوچولوان بچه. دخترک ناگهان سرتق شد: -واسه مامانمه منم بچه نیستم بزرگم. خود عمه می.گفت ونوس دیگه بزرگ شده باید سوتین بزنه تا نوک سینه هاشو نکنه تو چش و چال پسرای ما. رایمون قهقهه زد و ناخوداگاه بود که لب های کوچک و جمع شده ی دخترک را بوسید: -کاری نکن درسته قورتت بدما بچه! بالاخره ونوس کمی خجالت کشید اما رایمون کوتاه بیا نبود. دست برد و سوتینی که برایش بزرگ بود را از تنش باز کرد و شرتی که دو برابرش بود را از پایش دراورد. یک لحظه چشمش به بین پای او افتاد و زیر لب پدرسوخته ای نثارش کرد... لعنتی صورتی بود! شرت خودش را که پایش کرد بدون بستن هیچ سوتینی تیشرت و شلوارش را به دستش داد. -اینا رو بپوش، این سوتینا برات بزرگن خودم میرم یه فنچول مناسب این نخود کوچولوها برات می.گیرم خب؟ -خب ولی به مامانم نگیا بعد ویشگونم می گیره! رایمون اب دهانش را قورت داد و نگاه از سینه ی دخترک گرفت -نمیگم جوجو، لباساتو بپوش! (چندسال بعد) -من زن نمیخوام بگیرم مامان تمومش کن! -یعنی چی پسر؟ ۳۵ سالته پس کی می خوای برام عروس بیاری؟ رایمون بی اعصاب توی موهایش چنگ زد و به سختی گفت: -میارم برات، عروست فعلا یکم بچس بزرگ که شد می گیرمش و همون ماه اول یه توله میکارم تو شکمش که بهونه ی بعدیت نوه نباشه. زن سریع به سمتش امد و با ذوق گفت: -کیه، من.میشناسمش؟ خانواده دار هست مادر؟ گول این بچه مچه ها رو نخوری عروس من باید با کمالات باشه. رایمون لبخند کجی زد...به ان دخترک تخس و شیطان اصلا کمالات نمی امد. خواست بگوید ونوس، برادرزاده ات را می خواهم و خودش را راحت کند اما همان لحظه در باز شد و خواهرش با ذوق داخل شد! -وای مامان حدس بزن چیشده! -چیشده دختر، این چه طرز وروده؟ -برای ونوس خاستگار اومده مامان، ونوس هم جواب مثبت داد! ادامــــــه رمــــــان👇🏼👇🏼 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌
Show all...