- یعنی چی نمیذاری سینههاتو بخورم؟
لیلی با چشم غره خودش را کنارتر کشید و غر زد:
- ول کن فرهاد، بچهام گشنه است بذار برم شیرش بدم.
فرهاد ابرو به هم نزدیک کرد:
- منم گشنهام! از وقتی این توله اومده حواست هست داری از زیر بار وظایف زناشویی در میری؟
لیلی با بیچارگی نالید:
- تو رو خدا بیخیال شو فرهاد! تو این وضع هم باز تو فکر ممهای؟
فرهاد عاصی دست به سمت پیراهن دختر برد و غرید:
- من اون تخم سگو نکاشتم تو شکمت که الان نتونم سینههای شیریتو بخورم!
لیلی خودش را کنار کشید:
- بذار حداقل برم شیرش بدم بعد، بچهام هلاک شد واسه دو قطره شیر! تو از وقت شیر خوردنت گذشته عزیزم. میدونستی؟
فرهاد ابرو بالا داد:
- دوست داری برم واسه بقیه رو تست کنم عزیزم؟
و به سرعت لیلی توپید:
- بیخود! فرهاد بخدا جیغ میکشم مامانت بیادها!!!!!
مچ ظریفش را توی چنگ گرفت و با نیشخند گفت:
- بیاد! میخوای بگی ببخشید حاج خانم شوهرمو تمکین نمیکنم؟
لیلی تمام گونه و گردنش از اضطراب و خجالت سرخ شده بود:
- خیلی بیحیا شدی فرهاد! به خدا دلت میاد بچهام اینجوری گریه کنه؟
لبهی پیراهن لیلی را گرفت و سعی کرد با ملایمت حرف بزند:
- من گل به خودی زدم چون میخواستم بدونم سر و سینهات چه جوریه، وگرنه مرض نداشتم شکمت رو بیارم بالا و خودمو از خیلی چیزا محروم کنم!
دستش زیر پیراهن خزید و روی پوست گرم لیلی حرکت کرد:
- لامصب از پشت لباس اینقدر گرد و خوشگلن چه برسه به لخت دیدنشون!!!
برای رهایی از زیر دست فرهاد به تقلا افتاد:
- فرهاد تو رو خدا... به خدا الان مامانت میاد آبرومون میره...
فرهاد اما بیتوجه با یک حرکت پیراهن را کنار زد و جیغ خفهی لیلی را زیر فشار لبهایش خفه کرد.
با دیدن سینهاش که درشتتر از قبل، انگار برای پاره کردن سوتین داشت فشار میآورد یک هووم کشدار گفت.
قبل از اینکه لیلی بتواند حرف بزند، فرهاد تکهی برجستهای که از بالای سوتین بیرون زده بود را محکم مکید.
با بلند شدن صدای جیغ لیلی، در اتاق به شدت باز شد:
- یا خدا چه خبره؟
لیلی با چشم وق زده به سرعت پشت فرهاد مخفی شد اما مرد، بی خیال جواب داد:
- چه خبره تو اتاق زن و شوهر مادر من؟
هما خانم عصبی غر زد:
- خجالت بکش پسرهی بیحیا! الان وقت این کاراست؟ نمیبینی مگه...
همانجور که به سمت مادرش حرکت میکرد میان حرفش رفت:
- نه هیچی نمیبینم! امروز که دیگه آب چله رو ریختین و چهل روز نذاشتی دست به زنم بزنم. الان دیگه نمیتونم! اینقدر خوشگل و خواستنیه تقصیر منه؟ بابا لامصب چهل روووووووووز نذاشتی نزدیکش بشممممم... منم آدمم...
هما چنگی به گونهاش زد:
- خجالت بکش پسر! لا اله الا لله! اون بچه گشنه است بعد تو اومدی اینجا...
لیلی به سرعت به طرف در رفت و گفت:
- آره آره... بیام... بیام شیرش بدم...
فرهاد بیتوجه به حرص و جوش مادرش، بازوی لیلی که قصد بیرون رفتن از اتاق را داشت چنگ زد:
- شما یکم اون تخم سگ بابا رو نگه داری، من مامانشو صحیح و سالم تحویلت میدم... من از زنم نمیتونم بگذرم!
و در را توی صورت مادرش بست.
- کجا خانم خوشگله؟ تازه مزهات رفته زیر دندونم...
https://t.me/+Cl2MsXMwo0w0MDZk
https://t.me/+Cl2MsXMwo0w0MDZk
https://t.me/+Cl2MsXMwo0w0MDZk
https://t.me/+Cl2MsXMwo0w0MDZk
https://t.me/+Cl2MsXMwo0w0MDZk