[میان]

در حین گریه کردن می‌گفت من فکرش را هم نمی‌کردم که اینطور شود گفتم: عزیزدلم زندگی اهمیت نمی‌دهد به اینکه تو چه فکری می‌کنی یا چه فکری نمی‌کنی، کار خودش را می‌کند.

بالاخره یه روز تو چشای نجات دهنده نگاه کن، بگو اینجام چون گریختن در شان ما نبود.

"خشمگین شو. خشم قدرتمند و خالصی که نمی‌تونی ببخشی، کمکت می‌کنه به حرکت دربیای."

🍓🌊

قول میدم ترم بعد هرکاری رو توی زمان خودش انجام بدم🎀

به خودم گفتم اشکال نداره، یک دل سیر گریه کن، بعد اشک‌هات رو پاک کن، دستمال رو کنار بزار و به هیکل ماتم زده‌ت تکونی بده و صفحه‌ی جدیدی رو باز کن. به چیز دیگه‌ای فکر کن. راه بیوفت. موندن راه چاره نیست.

بله، اون‌ها منو تیکه تیکه کردن. ولی من خودم چاقو رو بهشون دادم.

دلم برای شب‌های طوفانی زمستون تنگ شده، وقتی پتو رو دور خودت میپیچی و صدای باد به گوشت میخوره ولی مطمئنی که سرماش به تو نمی‌رسه.