cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

وَهم Utter bullshit

بلد بودم بخونمت تا وقتی فهمیدم توهمی با اینکه توهمی بهتر از تو نیست ،خوشم مهمون شعر این ورق شدی ،ما همه توهم همیم و زندگی توهم همه ماست شاید بگی هدف چیه ؟پس این یعنی توهم یه لحظه خاص https://t.me/BiChatBot?start=sc-633111-XrEJYIJ

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
200
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

چنل پاک میشه
Show all...
دخترا تا وقتی که دارن واست توضیح میدن ینی دوست دارن
Show all...
Bahram-Sooz-128.mp34.45 MB
Bahram-Eshtebah-128.mp33.28 MB
نوشتن، انتقامی است که از زندگی های نکرده‌مان می‌گیریم. -اورهان‌پاموک
Show all...
پروپرانولول
Show all...
تو این ساعت احساس میکنم تازه از خواب بیدار شدم
Show all...
چشم‌هایم را بسته‌ام و منتظرم چیزی تمام شود.فرقی نمیکند چه چیزی.چیزی، هر چیزی. چیزی که قابلیت تمام شدن داشته باشد باید تمام شود.گل ها هیچ بویی نمیدهند. توی مغزم دنبال بوی گل‌ها میگردم.این ها اسم‌شان چیست؟ همین هایی که میگذارند زیر در، در بسته نشود؟ پادری که نیست؟ پادری به آن‌هایی میگویند که پهن میکنند جلوی در و رویشان نوشته Welcome! اینکه نمی‌شود خوش آمدگویی؛ آدم زیرِ پایش را نگاه کند و خوش آمدنش خاکی باشد، کثیف باشد. باید رو به رویش را نگاه کند و خوش آمدنش چشم داشته باشد. و چشم‌هایش خیس باشند. چشم‌هایم خیس میشد اگر می‌آمدی. خودم در را باز نگه میداشتم. نیامدی و این‌ها را گذاشتم زیر در که باز بماند. باید باز می‌ماند؛ تو اما نمی‌آمدی. باز هم که میماند، هی آدم می‌آمد، هی آدم می‌رفت. با آمدنشان مشکلی نداشتم. راستش با رفتن شان هم مشکلی نداشتم. شاید هم داشتم؛ خلوت بود، می آمدند، شلوغ میشد. می‌رفتند، باز خلوت میشد. بحث سرِ گل‌ها بود یا باز نگشتنِ تو!؟ بحث، بحثِ استخوان بود. استخوان یا گل ها!؟ استخوان. انگار یک کلونی موریانه ریخته بودند آن تو. می‌گفت هی گفتم فکر نکن، فکر کردی. هی گفتم نوشابه نخور، قند دارد، فشار خون را می‌برد بالا، ضرر دارد. خوردی. خوردی؟! خنده‌های تو هم قند داشت. فشارِ خونم را ولی می‌آورد پایین. گلبول های قرمزم سیاه میشدند. و ویولت، و اکر، و یشمی، و کبالت، و نیلی. بعد توی رگ‌هایم می‌رقصیدند، و از رگ‌هایم می‌آمدند بیرون و می‌رفتند توی چشم‌هایم، و توی چشم‌هایم رنگین‌کمان‌های مکعبی می‌چرخیدند و می‌چرخیدند و می‌چرخیدند و بعد دیگر نمی‌چرخیدند. ضرر داشت. ضرر داشت؟! نه! خدایا! خنده های تو ضررش کجا بود. حالا من نوشابه هم نمی‌خوردم، خنده های تو که بود. کجا بودیم!؟ خنده‌های تو یا گل‌ها؟ گل‌ها!. چطور هیچ بویی خاطرم نیست؟ مه روی کوه ها سر می‌خورد و می آید پایین‌تر. اینجا کجاست؟ تصادف نکنیم! خیلی مه است. تصادف نمی‌کنیم. اینجا یک‌سال و خورده‌ای پیش است و یک سال پیش هر اتفاقی که باید و نباید افتاد، حالا دیگر وقتِ نگرانی نیست. ما آن روزها تصادف نکردیم به هر حال. نترس. این بارانیِ یشمی که تنِ من است، تنِ من است یا تنِ تو؟! تنِ تو. چمدان برداشته بودی که برگردی، برگشتن سخت شد. و بارانی کدام مان یشمیی نبود!؟ کسی در را باز نگه نداشت و من در را بستم. نمیششد توی مه برگردی. نمی‌شد برگردی توی مه. توی مه نمیشد برگردی. آن هم با چمدان و بارانیِ یشمی که تنِ من بود یا تنِ تو!؟ در را بستم و پشتش دراز کشیدم و تو خندیدی. خندیدی و خندیدی و خندیدی و رنگین کمان های مکعبی توی چشم هایم حل شدند، و من استخوان هایم، و قلبم، و مغزم، و تنم، و دست هایم پوک شد. اینجا کجاست؟! هیچ کجا. اینجا جایی‌ست که گل ها، بوی خاکستر میدهند... #داغون‌فعلی
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.