cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دخترک مو حنایی🌾..!

_خرمن موهای حنایی‌اش همانند زنجیری بر دور قلبم است که با هیچ چیز بُرنده‌ایی کوتاه نمی‌شود.!🌾 دخترک موحنایی(درحالِ تایپ) نویسنده: هلنا

Show more
Advertising posts
274
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ببین میشه یک خواهشی ازت بکنم !؟ میشه دیگه نیای !؟ میشه !؟ 🧸 ... نیمه دوم فصل سوم تجاوز عاشقانه یعنی خانم کوچولو ی من ... 🧸 خلاصه : بهار که نیما رو ترک می‌کنه و نیما بعد از بهار دیوونه میشه و دیگه نمیتونه آدم قبل بشه این نیما دیگه خیلی خطرناکه جوری که حتی به بهارش هم رحم نمیکنه ... 🔥 به قلم : مانیا ✨ https://t.me/+kKq_YE3Sa9UxMTc0
Show all...
خانمـ👅ــکوچولوی مـ💦ـن

🌈 به نام خدای رنگین کمان 🌈 🌧️تجاوز عاشقانه (پایان یافته)🌧️ 🌧️خانم کوچولوی من ( آنلاین )🌧️ 🌦️به قلم : مانیا🌦️ 🚫کپی از رمان پیگرد قانونی دارد🚫

00:08
Video unavailable
همان طور که قدم برمی دارد چشم هایش را می بندد,می خواهد تمام چیزهایی که به ذهنش مدام می آید را پاک کند اما امان از صدای جیغ و فریادهایی که مدام در سرش اکو می شود! امان ازصدای باران! امان ازصدای جیغ دخترک و پسرک! امان از صدای گریه های مظلومانه! امان از صدای .... سریع چشم باز می کند یک لحظه هم نمی خواهد به آن شب شوم فکر کند,به باران لعنتی و صدایش فکر کند! باران از همان اول هم برایش رقیب بی رحمی بود اما نوا با او بی رحم نبود. باران ازهمان اول هم شمشیر را از روبسته بود امانوا متوجهش نبود. باران ازهمان اول به قصد برد جلو آمده بود اما نوا چطور؟ بدون نقشه... بدون سلاح.. بدون یار... تنهای تنها! دلیار!🕊🤍 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° باحضور متفاوت اقای یاسینی⛓💎 دوست داری بدونی چه بلایی سر دختر اومده تو اون شب بارونی؟🤐😱😔💔 سریع جوین بشو که جانمونی☺️ https://t.me/romans_ap
Show all...
1.04 MB
Repost from N/a
نیلا دختری که برای خلاص شدن از دستِ برادرش به مردی پناه می‌بره که… 🔞💯 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 دستامو دور گردنش پیچوندم و با بالاتر کشیدن بدن لَختم سرم روی سینه‌اش چسبیدو آهسته زمزمه کردم : خوبم. https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 حس کردم لحظه‌ای نفسش حبس شد..اینو از سکوت سنگین و پایین و بالا نشدن سینه‌اش فهمیدم که منو بهش محکم چسبیده بود. سرفه‌ی کوتاهی دیگه کردم و پلک‌هامو ثانیه‌ای بستم که کف دستش نصف صورتم رو لمس کرد. سر بالا کردم..نگاه عجیب و آرومش متعجبم کرد. جور خاصی چشم دوخته بود به اجزای صورتم‌‌..جوری که هیچ وقت ندیده بودم و نمی‌فهمیدم که چه معنایی داره. با صدای تو گلو و خفه‌ای لب زد : تلافـی این سوپرایز مهیجتو سرت درمیارم. https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 از اینکه توی این شرایط هم تهدید می‌کرد لبم به خنده‌ای کوتاه کش اومد که آهسته‌تر به جمله‌اش ادامه داد : چشـم‌ستاره‌ای.… https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 دارای صحنه‌های +18 بچه نیات 🫠♨️
Show all...
Repost from N/a
نیلا با #تعرضی که #ازسمت‌بـرادرش بهش میشه مجبور میشه تن بده به یه بازی دروغین..به #عشقی‌غلط‌و‌غیرواقعی..📌 قراره #امیرخرسنـد ، پسری که تبار #غرور و #خشمه رو سمت خودش بکشه تا #فرار کنه از دست برادر نامـردش. اما امیر با #فهمیدنه قصد نیلا اونو به روش خودش #مجـازات میکنه⏳🔗 و نیلایی که #قلب‌بی‌جونش توی این داستان و کش‌مکش‌هاش دووم نمیاره و زیر #کتک‌های امیر....‼️ https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 و اما سرانجام این قصه و عشق دروغین چی می‌شه؟…🔥 📌 #لینک‌به‌زودی‌پاک‌میشود https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0
Show all...
Repost from N/a
برادرم با من چیکار کرده بود!!💔 شکه‌زده روی زمین ولو افتادمو به رد خون روی دستام نگاه کردم. تمامه تنم از جای انگشتاش و کتک‌هایی بهم زده بود درد میکرد..می‌سوخت..و من آتیش گرفته بودم از قصدی که برادرم داشته بود. اشکی از چشمم پایین چکیدو بیشتر توی خودم گوله شدم. درد داشتم..اون وحشیانه به من تعرض کرده بود و من هم....🩸🔮 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 #رمان‌محکوم‌به‌تبعید بلایی که کیوان سر نیلا آورد اونو مجبور کرد که هم‌بالین مردی بشه از جنس غرور..مردی که قراره نیلا اون رو فریب بده تا بتونه از چنگ برادرش که قصد تعرض به اون را داره بگریزد..🔥🔥🔥🔥 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0
Show all...
「ﻣﺣﻛﻭﻣ بہﺗﺑﻋﻳﺩ」

°ᝰ رܩߊ‌߬ࡍ߭ ܩܟܭࡐܩܢ ࡅ߲ܘ ࡅ߳ࡅ߲عܝ࡙ߺܒ°ᝰ هرگونه کپی‌برداری از شخصیت‌ها ، داستان و اسم رمان غیرقانونی بوده و در صورت مشاهده به اتحاد گزارش داده میشود‼️ ارسال‌پیام ناشناس👇🏼

https://t.me/BChatBot?start=sc-547-crFrNg5

چنل‌پاسخ‌نظرات 👇🏼 @nashenaasroman

Repost from N/a
با #عربـده‌ی امیر که صدام میزد از جام پریـدم. جوری فریاد میزد که دیوارهای خونه هم اسممو همراهش فریاد میزدن. در اتاق رو با شتاب باز کرد که از دیدن چشمای به خون نشسته‌اش تنم لرزید. زیر لب غرید : اون شهــروز بی‌شـرف چی می‌گفت هـان؟ زانوهام #سست شدن از شنیدن اسم شهروز. فهمیده بود.. مطمئن بودم همه چیز رو فهمیده بود.. زبونم از #ترس بند اومد که سمتم خیز برداشت و یقه‌ی لباسم رو کشید. چنان محکم به دیوار کوبیدم که نفسم بند اومد‌..توی صورتم عربـده زد : کـارت به جایی رسیـده که باید عکسـاتو با عمـوی‌ سگ‌صفتـم از سرتاسر شهـر جمع کنــم آرهـــهه؟‼️🩸 به سکسه‌ افتادم..وحشت وجودمو دربرگرفت..میدونستم که اگه امیر چیزی بفهمه خون به‌پا می‌کنه..قبل از اینکه دهن باز کنم #سیـلی محکمـش کنار لبمو #پـاره کرد و پخش زمین شدم. _ یه جوری تقاص #هرزه‌گری‌هاتو بدی که مرغ‌های آسمون به حالت گریه کنند نیـلا..آدمــت میکنــم. https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 امیرخرسند؛ پسری که قراره انتـقام خیانتی که همسر و عموش بهش کردند رو با روشی متفاوت بده ❌🚫 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0 https://t.me/+OUgTDMZ3nj41MTg0
Show all...
Repost from N/a
دختره از سر ندونم کارای خانواده‌اش و کنجکاوی خودش وارد داستانی می‌شه که حتی با جون خودش هم بازی می‌کنه..🔞 - - - وحشت زده تقلایی کردم که مرد روبه روم با همون پوزخندش دست به جیب اومد جلو.. تکون به دستای بسته شده‌ام دادم و با التماس به چشمای بی‌تفاوتش نگاه کردم. - چیه کوچولو چرا ترسیدی؟! آب دهنمو قورت دادم که سر انگشتاشو رو بازوی برهنم کشید و گفت: - میدونی عواقب فوضولی تو کار ما چیه؟! چیزی نگفتم که با آرامش چسبی که رو دهنم بود و کشید و زیر لب گفت: - آماده‌ام هستی.. گیج بهش نگاه کردم و با مکث نالیدم: - ولم کن انگشتاشو از روی بازوی برهنم تاچونه‌ام بالا اورد و چونمو بین انگشتاش گرفت و گفت: - یه بار دیگه تکرار کن با نفرت به چشماش زل زدم و محکم گفتم: - میگم ولم کن پوزخندی زد و لب پایینمو با انگشت شصتش فشرد و با آرامشی که تو حرکاتش بود گفت: - می‌دونی اونایی که میان اینجا دیگه راه برگشت ندارن؟! صورت‌شو روی صورتم خم کرد و چشمای وحشتناک شو تو چشمام چرخوند و مماس لبام پچ زد: - خان داداشت می دونه تو کاراش داری فوضولی می کنی؟ بوس ریزی به لبم زد که تقلای کردم و داد زدم: - دست نجستو عقب بکش دستش رفت زیر لباسم که وحشت زده جیغی زدم و...🔞♨️ https://t.me/+K3lohV7Tn3Q0N2Rk 🔞توجه این رمان دارای صحنه‌های باز و ترسناک هست و برای گروه سنی زیر ۱۸ سال توصیه نمیشه🔞
Show all...
#بنــرها‌واقعــی‌میباشنــد⛔️ #رابطه_ممنوعه_بارئیس_خوناشاما♨️ _من دیگه بچه نیستم اقای مهر اون دو تیله عسلی رنگ نافذ حالا یه جور دیگه ای به من خیره بودن یه نگاه زمستونی که سردیش بدنتو به لرز مینداخت... "رئیس حتی یه نگاهش کافیه تا خودتو ببازی" حالا صداهای کارمندا تو سرم پررنگ تر شده بود اره اون یه نگاهش کافی بود تا خودتو ببازی _ثابت کن...نشون بده منتظر نمایش بی نقصتم احمقانه پرسیدم:_نمایش؟! _شو آف بیبی ...شروع کن ... منتظر یه شو بی نقصم ترسیده نگاهش کردم منتظر چی بود!؟ حالا نگاهش بیشتر از یه زمستون سرد بود با یه جسارت احمقانه ادامه دادم _از چی شروع کنم؟ حالا صدای خنده مردونه اش اتاقو پر کرده بود _بهت گفته بودم از دخترای جسور خوشم میاد؟! جسارتت منو به چالش میکشه...به یه چالش جدید من از چالشای جدید لذت میبرم بوی خونت..عطر تنت...تن بکرت...منو به یه چالش جدید دعوت کرده گوشه لبمو به دندون کشیدم که نگاهش روی لبام افتاد _لب بگیر! این تازه پایه ای ترین و ابتدایی ترین مرحله اس نشون بده بچه نیستی بهم نشون بده اشتباه کردم حتی شک دارم که بلد باشی! ترسیده عقب رفتم که پوزخند دیگه ای گوشه لبش نشست _تو هنوز خیلی بچه ای! حتی مطمئنم کسی تاحالا انگشتشم بهت نخورده ...تو خیلی حیفی بیبی! _من نمیخوام از ابتدایی ترین مرحله شروع کنم میخوام آخرین مرحله رو تو تخت تو نمایش بدم ایندفعه نخندید ایندفعه جدی و خشک نگاهم میکرد _جسارتت داره منو به فتح تنت دعوت میکنه بچه اما من دختر باکره تو تختم نمیخوام تو بوی دردسر میدی من هیچوقت اشتباه نمیکنم بیبی! نفهمیدم چجوری قدمایی که عقب رفته بودمو به جلو برداشتم و لبامو نرم رو لباش گذاشتم؛نمیبوسیدم بلد نبودم فقط میخواستم بهش ثابت کنم ناشی لبامو روی لباش حرکت دادم،اروم ازش جدا شدم حالا اون پوزخند گوشه لباش پررنگ تر شده بود ،چنگی به کمرم زد و مماس تنم کنار گوشم پچ زد _ میخوای مال من باشی؟ دختری که اولین بارش من باشم میشه شکار من...شکار اشکان مهر!... من از شکارم به این راحتیا نمیگذرم! بی توجه به من داد زد _خانم محمدی جلسه های امروزمو لغو کن هیچکی مزاحمم نشه این درم تا من نخوام باز نشه!...🔥 https://t.me/+lZYWFmKMAp02OWY0
Show all...
"گیسو"

"ما همانی میشویم؛ که تمام روز .... به آن می اندیشیم..." تبادل: @setayesshht لینک چنل:

https://t.me/+lZYWFmKMAp02OWY0

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.