cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

هــفت‌‌خَــط

²⁶ -یادت رفته به من میگن هفت‌خط؟ + یادت رفته منم هفت‌خط شدم؟ صـاحِب قَـلبِ مـَن:پایان یافته. هفت خط: درحال تایپ... 𝐔𝐧𝐤𝐧𝐨𝐰𝐧: http://t.me/haft_khanbot 𝐔𝐧𝐤𝐧𝐨𝐰𝐧 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥: https://t.me/+QkKgsfREKEoyZGNk

Show more
Advertising posts
654
Subscribers
No data24 hours
+317 days
+3630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

منتظر نظراتتون می‌مونم، بیشتر از همیشه..‌. امیدوارم پارت به دلتون بشینه✨💙
هــفت‌‌خَــط
هفت‌خان!
Show all...
14
#پله‌شصت‌و‌دو |رهام| با صدای پای که توی اتاق پیچد چشمام اتوماتیک وار باز شد و به سقف نگاه کردم و توی ذهنم دنبال تجزیه و تحلیل صدا بودم. روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردم بعد چند ثانیه چشمم به امیری خورد که از کلوزت روم بیرون اومد و با دیدن من کشیده گفت: +بَه آقا رهام گل، صبحتون بخیر باشه. نگاهم روی ساعت دیواری نشست و با دیدن ساعت هشت ابرو‌هام بالا پرید و رو به امیر لب زدم: -ساعت هشتِ صبح جمعه اینجا چیکار می‌کنی؟ گوشی‌ای که تو دستش بود رو جلوی آینه گذاشت و همون طوری که به سمتم می‌اومد گفت: +از قدیم گفتن جواب سلام واجبه، جواب اونو که نمی‌دی حدقل جواب صبح‌بخیرمو بده. دستمو روی صورتم کشیدم تا لبخندی که داشت به خاطر لحن با مزه امیر روی لبم می‌نشست، کنار بره و اروم لب زدم: -صبحت بخیر، خوبه؟ لبخندی زد و دستشو به سمتم دراز کرد: +اگه پاشی بریم پایین صبحانه بخوریم، بهترم می‌شه. نگاهم از دست دراز شدش روی چشماش نشست: -نمی‌خوای بگی؟ دستشو عقب کشید و کنار بدنش گذاشت: +یادت رفته برای شام مهمون دعوت کردی؟ اومدم غذا درست کنم. در آن‌واحد قیافم پوکر شد: -ساعت هشت صبح پاشدی اومدی غذا درست کنی؟ کارد بخوره به شکم رادوین؛ غذا از بیرون سفارش می‌دیدیم می‌گیم تو درست کردی. خندید و برگشت بره بیرون که دستشو گرفتم و سعی کردم یکم ملایم‌تر ازش بخوام بی‌خیال غذا درست کردن بشه و کنارم دراز بکشه: -امیر، باشه اصلا خودت درست کن، منم کمکت می‌کنم اما الان بیا دراز بکش پیشم. با چشمای درشت شدش که صورتشو صد برابر خواستی‌تر کرده بود، نگاهم کرد: +قول؟ همونطوری که هدایتش می‌کردم تا روی تخت، کنارم دراز بکشه گفتم: -اره پسر خوشگلم، قول. یه لبخند ریز روی لبش نشست و کنارم دراز کشید و من نفهمیدم لبخندش برای قولی که بهش دادم بود یا لقب موردعلاقش. چند ثانیه‌ای جفتمون توی سکوت به سقف آبی نگاه می‌کردیم و من با انگشتای دست امیر که مابین انگشتام بود، ور می‌رفتم. +رهام؟ صدای امیر با یه تُن قشنگ و دلنواز توی اتاق پیچید و وارد گوش‌هام شد؛ سرم به سمتش چرخید و نیم‌رخ بی‌نقصش درست مقابل چشمام قرار گرفت و چشم‌های منتظرم بهش دوخته شد: +اگه درباره زندگیت ازت سوال بپرسم، بهم جواب می‌دی؟ صدای نامفهومی به معنی فکر کردن از بین لبام خارج کردم و لب زدم: -بستگی به سوالت داره. انگشتاش از مابین انگشتام بیرون کشیده شد و روی گردنم نشست، درست روی تتوم و چشمام ناخداگاه بسته شد؛ اگه راجب این تتو می‌پرسید هیچ چیزی نداشتم که بگم و انگار قصدشم همین بود: +این تتو برای چیه؟ نمی‌خواستم بهش دروغ بگم اما این سوال رو نمی‌شد جواب داد اونم وقتی که امیر هیچی از مسابقه نمی‌دونست. نباید بهش دروغ می‌گفتم و سعی کردم با جوابم قانعش کنم و‌نمی‌دونم چقدر موفق بودم. دستشو از روی گردنم برداشتم‌ و دوباره مشغول ور رفتن باهاش شدم: -ماهیار رو که می‌شناسی؟ اون این تتو رو داشت و من بعد فوتش این رو زدم. دستشو از توی دستم بیرون کشید و همنطوری که روی تتوم می‌کشید، کنجکاو لب زد: +چرا باید همچین تتوی بزنه؟ یه دایره که توش هفتا خطه. هیچی در جوابش نگفتم که ادامه داد: +اونم تتوی به این کوچیکی، زیر خط موهات. به نظرم دیگه بیش از حد داشت کنجکاوی کرد و من جواب اماده‌ای برای سوال‌های که ذهنشو مشغول کرده بود، نداشتم و برای همین ترجیح دادم برخلاف میلم بریم پایین و صبحانه بخوریم. از روی تخت بلند شدم و به سمت کلوزت‌روم رفتم و لب زدم: -برو پایین، منم لباس بپوشم میام صبحانه. وارد اتاق شدم و دیگه دیدی بهش نداشتم؛ چشمام رو توی اتاق چرخوندم و یه تیشرت از بین لباس‌های تلنبار شده روی هم بیرون کشیدم و تنم کردم و به سمت پایین رفتم. وارد آشپزخونه شدم و بدون توجه به امیری که در تلاطم بود، به سمت قهوه ساز رفتم و لب زدم: -برای تو هم بریزم؟ با مکث سرش برگشت سمتم و لب زد: +بریز. دوباره یه کاراش ادامه داد و منم دوتا فنجون قهوه ریختم و حین گذاشتنش روی کانتر، روی صندلی نشستم و برگشتم سمت امیر و به وسایلی که فکر نمی‌کنم تاحالا توی خونم بوده باشه، نگاه کردم: -اینا برای چیه؟ انگار نیاز به تمرکز داشت و با حرف زدن‌های من این تمرکز از بین می‌رفت و از عالم فکرش به بیرون پرتاب میشد. چند ثانیه‌ای نگاهم کرد، طوری که انگار توی ذهنش دنبال جواب می‌گشت: +اینجا که چیزی پیدا نمی‌شد، برای شام خرید کردم. اینو گفت و برگشت سمت گاز و محتویات داخل تابه رو با کفگیر چوبی توی دستش هم زد. پشتش وایستادم و گردن کشیدم تا بتونم غذای که قرار بود توسط دستای امیر درست بشه رو ببینم. بوی گردنش توی بینی‌م پیچید و باعث شد چشمام روی هم بیفته و با یادآوری چند ماه پیش لبخند بیاد روی لبم. امیر برگشت سمتم و لبخند محو روی لبم رو شکار کرد و با ابرو‌های بالا رفته لب زد: +به چی می‌خندی؟
Show all...
25
دلیلی نداشت چیزی که توی ذهنم می‌گذشت رو ازش مخفی کنم و بهش نگم برای همین ازش فاصله گرفتم و به کانتر تیکه دادم و قهوه‌م رو برداشتم، همونطوری که یه قلپ ازش می‌خوردم، شرارت رو توی چشمام ریختم و بهش نگاه کردم: -اولین بار که دیدمت بوی عطرت زیر بینی‌م موند، عطری که باعث شد چند ساعت جلوی کلکسیونم وایستم و تک تک عطرام رو تست کنم تا اون بو رو پیدا کنم. یه قلپ دیگه از قهوه‌م خوردم: -فکر کنم خودت بدونی تست کردن اون همه عطر و تطبیق دادنش با بوی که چند ثانیه زیر بینی‌م رفته بود چقدر سخته. سعی کردم به قیافش نخندم و با همون حالت چهره، حرفم رو به تهش برسونم: -به خودم قول دادم اون عطر رو پیدا کنم، حتی اگه نیاز باشه به خاطرش کل دنیا رو بچرخم. لحن و مدل حرف زدنم باعث حرص خوردنش می‌شد و من دلم می‌خواست این بحث ادامه پیدا کنه و بیشتر قیافه حرصیشو ببینم؛ برای همین ادامه بحث رو طوری که دوست داشتم ادامه دادم: -تنها خوبی رابطمون این بود که اون عطر با پای خودش اومد توی خونه‌م. این حرفم تیر خلاص بود برای حرصی شدنش و من عمیقا دلم می‌خواست قه‌قه بزنم. کفگیر چوبی توی دستشو روی کابینت کنارش پرتاب کرد: +ادم بشو نیستی تو. اینو گفت و به سمت بیرون پا تند کرد و پشت سرش رفتم و دستم رو دو طرف کمرش گذاشتم و مانع بیرون رفتنش شدم. دستم رو روی شکمش چفت هم کردم و کمرش رو علارغم تلاش‌هاش، به شکمم چسبوندم و سرم رو از کنار گردنش رد کردم و به صورتش نگاه کردم: +ولم کن بهت میگم. کنار گوشش نچی کردم و عطر گردنشو نفس کشیدم، این کارم باعث شل شدن دستم دور کمر امیر شد و فرصت در رفتن رو بهش دادم. شکاری که چند ثانیه توی بغلم در تلاش بود بیرون بیاد، حالا از دستم در رفته بود و داشت به سمت مبل‌ها می‌رفت. لبخندی زدم و گفتم: -آقای حرصی، غذات سوخت. صدای بلندش توی خونه پیچید: +عطر مگه اشپزی می‌کنه؟ فرق من با عطر‌های اونجا چیه؟ همینطوری که ریز ریز می‌خندیم به سمت گاز رفتم و پیاز کفِ تابه رو هم زدم. . . به خاطر اتفاق چند دقیقه پیش هنوز یه لبخند محوی روی لبم بود و توی دلم به خاطر قیافه امیر، قه‌قه می‌زدم. نگاهم رو از امیری که با کلی منت برگشته بود سر غذاش، برداشتم و به خیاری که توی دستم بود نگاه کردم. اگه چند ماه پیش بهم می‌گفتن یه روزی قراره به خاطر اشتی کردن امیر سالاد درست کنی، نتنها بهش می‌خندیم بلکه یه مشت توی فکش می‌زدم تا دیگه درباره من همچین حرفی نزنه؛ ولی الان به خاطر حساست‌های اقا با دقت پوست خیار رو می‌گیرم تا بلکه تیکه‌ای از خیار حیف نشه. وقتی صدای پاشو شنیدیم، همراه با پوست خیار تیکه‌ی بزرگشو باهاش بریدم و تند تند و بدون دقت پوستشو کندم. کنارم وایستاد و چشماش به‌ خیار‌های توی کاسه زیر دستم و افتاد و عصبی« وای» بلندی گفت و چاقو و خیار رو از دستم کشید بیرون: +یه کار نمی‌تونی برای ادم انجام بدی نه؟ بیا برو بیرون نخواستم درست کنی. برای اینکه خندم رو کنترل کنم دستمو به لبم کشیدم اما موفق نبودم و شلیک خندم توی اشپزخونه پیچید.
Show all...
29
•حمایتی✨• https://t.me/+RUGq8MaNHwQzYjU0
Show all...
«آنِ مـــــن!»🪵🪐

⁵⁶ عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند“فاضل نظری”

Show all...
•آموج•

⁵⁵ . من برای هر دردی درمانی سراغ دارم ولی این بار تو بگو آقای دکتر با درد دلتنگیت چیکار کنم؟❤️‍🩹🥀🍂 . لینک ناشناس آموج🌊:

https://t.me/HarfinoBot?start=23555be901399b0

. لینک چنل ناشناس آموج🌊:

https://t.me/+J0TsVfV9_0NmYjlk

Show all...
•𝙍𝙊𝙈𝙄𝙍𝘾𝘼𝙍𝙀𝙉؛

³⁵ 𝑱𝒆 𝒑𝒆𝒏𝒔𝒆 𝒒𝒖'𝒂𝒖 𝒍𝒊𝒆𝒖 𝒅'𝒂𝒃𝒂𝒏𝒅𝒐𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒍𝒆 𝒑𝒂𝒓𝒂𝒅𝒊𝒔 •𝑻𝒖 𝒏'𝒆𝒔 𝒒𝒖'𝒖𝒏𝒆 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒆 𝒅𝒆 𝒎𝒐𝒊 𝒆𝒕 𝒋𝒆 𝒇𝒂𝒊𝒔 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒆 𝒅𝒆 𝒕𝒐𝒊🖤• •𝐬𝐭𝐚𝐫𝐭:𝟒𝟎𝟏. "𝙊𝙈𝙄𝘿𝙈𝙉✒

https://t.me/+rGV9rV7kV2g4ZTk8

ناشناس📬

1
Show all...
"پاپـیتـوسـ"

¹⁴ روایت داستانِ ما روایت زندگی ماه‌ای عه که بخاطر سیاره‌‌ی مورد علاقه‌ش از خودش زد و باعث زیبایی اون سیاره شد. همونقدر تلخ، همونقدر شیرین وهمونقدر زجر آور. _اما میدونی کجای این داستان قشنگ زحلِ من؟ +اونجایی تو ماه داستانی و من قراره عین زحل دورت بچرخم⭐🪐

3
Show all...
• داویـنچي •

⁵⁰ · نفس نکش و به اندازه‌ی تک تک نفس‌هایی که تا به حال کشیدی، من رو ببوس. · · · ~`~ 𝘶𝘯𝘬𝘯𝘰𝘸𝘯

https://telegram.me/BChatsBot?start=sc-KGnmfU4E3g

~`~ 𝘤𝘩𝘢𝘯𝘯𝘦𝘭 𝘶𝘯𝘬𝘯𝘰𝘸𝘯

https://t.me/+IwQFbczZFulhNjZk

1
Show all...
「Cₐfₑ Gᵣₑₑₙ𓂃💚」

¹²🍃 ܥ‌‌ࡅ߭ࡅ࡙ߊ‌ܨ ܢܚ݅ߊ‌ࡅ߳ߺߺܙ ܣߊ‌ܨ ܭَܝ‌ࡅ࡙ࡍ߭𓂃✍🏼 _و اگر فولد شدی، منو جلوی همه‌ی این آدم‌ها می‌بوسی! +فولد، سر تمام شرط‌های که بستیم. ᭡ ناشناس من🌻

https://t.me/HarfinoBot?start=461ca0c0e9cf958

چنل ناشناس💚

https://t.me/+JYS2sEOmFxI1Yjg8

1
Show all...
◗مبتـَلا◖

⁴² • „تـو مـُردی صـاف جلو چـِشـام مـن چـرا تـو خـاکم میـگی اگه آلـودمی مـَن چـرا پـس پـاکم؟! • 🗣️: ... • ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ ᴄʜᴀɴɴᴇʟ:

https://t.me/+ZXoa2L7_r9k3MDBk

3
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.