cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

قلبی که می تپد هنوز

اینجا دنیای قصه هاست تکمیل شده "تجلیِ عشق" "وقتی که عشق آمد" "بی گناه" در حال پارتگذاری"قلبی که می تپد هنوز" پارتگذاری شنبه تا چهار شنبه روزی دوپارت به جز تعطیلات ارتباط با من @Arezoo72a

Show more
Advertising posts
855
Subscribers
-324 hours
+217 days
+18830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد🖤
Show all...
Repost from N/a
پسر #ته_تغاری و #شر و شور فرحزادها دست روی #پاستوریزه‌ترین و #بی‌حاشیه‌ترین دختر دانشگاه گذاشته بود... وقتی هم اون چیزی رو می‌خواست کسی #جرئت مخالفت و نه گفتن نداشت... #تمنا_ریاحی هر راهی رو برای #فرار از دست اون #شیطان امتحان کرد اما اون #کوسه بود! یه #هیولای خونسرد و #وحشی که با خنده‌هاش دل هر دختری رو می‌برد و با دیدن تقلاهای اون دختر برای داشتنش #حریص‌تر می‌شد به طوری که مجبور شد.‌.. 🔥 #پسرش_از_اون_عوضی_جذاب‌هاست_که_میگی_من_شوهر_نمیخوام_فقط_همینو_می‌خوام🤤 https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0 ۸صبح
Show all...
Repost from N/a
- #قانون_شکنی کردی بیبی. حرف #کوسه رو به یه ورت گرفتی. - دیگه نمی... نمی‌کنم. #قول می‌دم... تو رو خدا بذار... بذار برم خونه. - اگه بذارم بری هرکاری #بخوام می‌کنی؟ تند سرم رو به #تایید تکون دادم که لبش به بالا کشیده شد. - مثلاً هر روز ازت #بوس بخوام می‌دی؟ فقط هم تماس #لبی راضیم می‌کنه. الان بلدی عمویی رو ببوسی #فسقلی؟ اخم کرده و پر #نفرت خیره‌اش شدم‌. - حتی بهت آوانس می‌دم و خودم پیش قدم می‌شم. سرش رو نزدیکم آورد و #لب‌هام رو بین لب‌های تر و #داغش گرفت... #شرورترین و #خطرناک‌ترین پسر دانشگاه دست روی #تمنا #ریزه میزه ترین و بی حاشیه‌ترین دختر ترم اولی می‌ذاره و.... https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0 23
Show all...
Repost from N/a
بیبی فیس روایت پسر شر و تخسی که به کوسه معروفه... دخترها براش غش و ضعف می‌رن و پسرها گوش به فرمانشن... شاهزاده‌ی تاریک دانشگاه که به خاطر حرومزادگیش دست به کارهای خطرناکی می‌زنه و کسی جرئت چپ افتادن باهاش رو نداره... تنها کسی که می‌تونه اون کوسه‌ی وحشی و روانی درونش رو آروم نگه داره نِمو کوچولوشه... دختر آروم و بی‌شیله پیله‌ای که وقتی تو دام کوسه افتاده خلاصی ازش غیرممکن شده... https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0 18
Show all...
Repost from N/a
داستان مثلث عشقی 🔥😍🔺️ دوتا مردی که عاشق یه خانم دکتر میشن❤️‍🔥 یکی سرگرد پرونده‌ی جنایی 🥵 یکی سرآشپز معروف دیوونه🤤 برای خوندن این رمان جذاب و صحنه دار🔞روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻💥 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 16
Show all...
#پارت_۷۶ فردای اون روز صبح زود بیدار شدم وبعد از اماده کردن صبحانه بابا رو هم بیدار کردم و بعد از مدتها دوتایی کنار هم صبحانه خوردیم و من بازم یاد جای خالی حمید افتادم که دیگه نبود و نمیتونست همچین صحنه ای رو ببینه ،بعداز صبحانه رفتیم دنبال کارای شکایت و بعد از  دو سه روز  دوندگی و کلی اومدن و رفتن به این کلانتری و اون پاسگاه بالاخره آب پاکی رو ریختن رو دستمون که همچین شخصی اصلا وجود خارجی نداره و به خاطر نداشتن مدرک کافی دستمون به جایی بند نیست چون پدر گرامی بنده بدون اینکه مدرکی ازش بگیره اون همه پولو بهش داده اونم نقد و بدون اینکه جایی ثبت کنه مثل روز برام روشن بود که طرف تو نئشگی ازش پولا رو گرفته که بابا تو حال خودش نبوده،شماره ای هم که ازش داشتیم معلوم‌شد یه شماره سرقتی بوده که دو ماه پیش گزارششو داده بودن، مسلما آشنایی هم نداشتیم که بخوایم بدون مدرک ازش بخوایم پیگیر بشه و ردشو بزنه ،امروز وقتی این خبرو بهمون دادن حتی از روز اولی که جریانو فهمیده بودم حالم بدتر بود چون اون روز امیدی داشتم به پیدا شدنش ولی امروز به طور کامل نا امید شدم، یکی دو روز بعد هم بدون اینکه بخوام به تموم شدن وقتی که مالک بهمون داده فکر کنم تو یه حالت بی تفاوتی گذروندم فقط سر کار میرفتم و میومدم و حتی با بابا حرف هم نمیزدم امروز غروب وقتی از سر کار برمیگشتم بابا رو دیدم که پریشون تو حیاط میچرخه مثل همیشه آروم سلام کردمو خواستم برم داخل -وایسا گلی چون میدونستم چی میخواد بگه بی حوصله نگاهمو بهش دادم -باز چی شده بابا؟؟ -میگم فردا این مالک میخواد بیاد اوار بشه رو سرمون شونه هامو بالا دادمو لبخند نمایشی زدم -واقعا؟چه عالی بزنه من و تو و این خونه رو خراب کنه راحت بشیم -حق باتو ولی خب الان میگی چیکار کنیم گلی فردا اومد چه خاکی به سرمون بریزیم -تا وقتی که لازم بود ازم مشورت نگرفتی الان که دیگه هیچ چاره ای واسمون نمونده کمک میخوای ازم آخه شرمندگیش از کاری که کرده بود کاملا از چهره اش مشخص بود چیزی که تا الان ندیده بودم ازش و با این حالی که داشت باعث شد ته دلم براش بسوزه فکر کنم برای اولین بار تو عمرم بود که انقدر باهاش صمیمی بودم، دستای چروک و پینه بسته شو تو دستم گرفتم و آروم فشردمش -نگران نباش خودم یه کاری میکنم فردا حمایت فراموش نشه دوستان ❤️ تابعداز تعطیلات نیستیم ولی تو خصوصی پارتگذاری برقراره حتی تو تعطیلات😍
Show all...
13
#پارت_۷۵ سرشو چند بار اروم‌بالا پایین کرد و با اطمینان جواب داد -خیالت راحت باشه دیگه از سمت ما خطری تهدیدت نمیکنه نمیذارم بیان سمتت -ممنون اینو گفتم و راهی شدم سمت در هنوز چند قدم نرفته بودم که متوجه شدم یکی داره کلید میندازه به در یه لحظه استرس گرفتم و سرجام موندم و چشممو دوختم به در که ببینم کی میخواد وارد بشه با باز شدن در و دیدن شهرام تو چهار چوبش حالم حتی از قبل هم بدتر شد ،و استرس هم بهش اضافه شد به این فکر میکردم‌که الان شهرام پیش خودش چه فکری میکنه که ما دوتا تو این خونه تنهاییم نگاهم ثابت مونده بود رو چهره ی متعجبش که کلید به دست همونجور مونده بود دم در و نگاهش مدام‌بین ما دوتا در گردش بود آب دهنمو قورت دادمو یه نگاه به شاهرخ کردم که مثل همیشه خونسرد بود یه اشاره به شهرام کرد و ازش خواست بره کنار -گلی داشت میرفت بیا تو خودم برات ماجرا رو میگم ولی انگار نمیشنید شاهرخ چی میگه و با اخم زل زده بود به من -با تو ام شهرام بیا کنار بذار بره برات توضیح میدم -توضیح از این واضح تر جلوتر اومد و تو یه قدمیم وایساد و با صدای گرفته ای ادامه داد -دختری که دوسش دارم و اونم ادعا میکرد دوسم داره منو دک کرده و الان خونه ی برادرمه کلمه ی آخرو که گفت یه سیلی زدم تو گوشش و بدون هیچ توضیحی کنارش زدم و رفتم میدونستم انقدر عصبانی و دلخوره که اصلا دنبالم نمیاد برای همین اروم از پله ها پایین اومدم و رفتم سمت خونه ،حالم به حدی خراب بود که از خدا میخواستم تموم کنه همه چیو اما انگار که من باید می موندم تو این دنیا تا همه ی اتفاقای تلخو تجربه کنم،با اینکه از فکری که شهرام در مورد من و شاهرخ کرده بود ناراحت بودم اما ته دلم میگفتم خوب شد اینجوری دیگه راحت میتونه فراموشم کنه و دیگه سمتم نیاد،از فکر و خیال شهرام که خودمو خلاص میکردم یاد خونه ای که از دست داده بودیم و اوارگی بعدش میفتادم انقدر حالو روزم خراب بود که حتی فرداش هم نتونستم خودمو جمع و جور کنم و برم دنبال کارای شکایت ،تو اتاقم وزیر پتوم بودم تا غروب که با حال بد بابا بالاخره به خودم اومدم و رفتم وداروهاشو دادم دستش -میخوای فردا بریم دکتر باز -نه دیگه بریم دکتر چی داره بگه این همه دارو اگه میخواست خوبم کنه باید میکرد دیگه ،برو استراحت کن امشب که فردا همونجور که گفتی بربم پی شکایت
Show all...
💔 11👍 1
Repost from N/a
بار #اول که دیدمش فکر می‌کردم فقط یه #دخترکوچولوی ‌ساده و بی‌سرزبونه که هر چی بهش بگن گوش می‌ده... فکر نمی‌کردم با همه #سادگی و #ناشی‌گری‌هاش بتونه ازم دل ببره... اون دختر کوچولویی بود که #نیاز به #محافظت و #یادگیری داشت و من با تمام وجود #می‌خواستمش... و چیزی رو که #کوسه #حکم می‌کنه باید بدستش بیاره حتی اگه اون دختر کوچولو #مخالف باشه... #رمان_تینیجری_ایرانی_با_تم_خارجی🤤❤️‍🔥 https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0 ۱۳
Show all...
Repost from N/a
شوهرش رو مجبور کرد رو تخت بیمارستان باهاش... 🥵🤒 _ وِسام حتی یبار هم نشده دعوا کنیم تو نیای سمتم ، تو دیگه منو نمیخوای  +عقلتو از دست دادی؟ این #بدن مال منه نفس ، فقط نمیخوام کاری کنم که تا آخر عمرت ازم #متنفر شی  لبم رو روی لبش گذاشتم و با تمام احساس نیازم به بودن بوسیدمش ؛ صدای #نفس های تندمون فضای اتاق رو پر کرده بود دستم رو جلو بردم بغلش کردم که با #التماس گفت : +نکن قربونت برم نمیخوام اذیت بشی  _تو میتونی مثل همیشه نباشی وسام میتونی #آروم تر باهام باشی +امشب نه ، بذار امشب شوهر خوبی باشم _عزیزم لطفا وسام لباس بیمارستانم رو بالا زد که لبخند روی لبام اومد و گفت : _صدات نباید در بیاد نفس  #پرستارا نباید بفهمن چه زن #جذابی دارم ...❤️‍🔥🙈 برای خوندن ادامه این پارت بزن رو لینک زیر 👇🏼💯😍 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۱۴
Show all...
Repost from N/a
داستان مثلث عشقی 🔥😍🔺️ دوتا مردی که عاشق یه خانم دکتر میشن❤️‍🔥 یکی سرگرد پرونده‌ی جنایی 🥵 یکی سرآشپز معروف دیوونه🤤 برای خوندن این رمان جذاب و صحنه دار🔞روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻💥 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۸صبح
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.