cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

اَروانه 🥀 | سارال

اَروانه یعنی گلی شفابخش و زیبا وسط بیابون! 🥀 پارت گذاری منظم آیدا 💜 فایل کامل ⁦✔️⁩ اروانه و سونای : در حال تایپ سالِ بی بهار،آنادل،خون بازی،اهواک ( آفلاین ) سارال مختاری 🧚 تبلیغات ⁦👇🏻⁩ @saraladv چنل نظرات: https://t.me/+97V55l2mpUYyZDdk

Show more
Advertising posts
15 699
Subscribers
+29424 hours
+1417 days
+56630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

میشینی درس میخونی ولی نمیدونی از کدوم قسمت قراره سوال بیاد‼️ با این کانال سوالارو از قبل داشته باش☢️ سوالات امتحان نهایی رایگان در کانال زیر☢️ @kokosoal
Show all...
- لخت خوابیدی؟ هین کشید و سریع سر جایش نشست. - ش... شما اینجایی شاهزاده! بچه رو شیر میدادم، خوابم گرفت. مرد نگاهش به سینه های درشتش بود و سری تکان داد. - عموی بچه چی میشه پس؟! لب گزید و دستهایش را روی سینه اش گرفت. - م... من لباس بپوشم. اما مرد کنارش خزید و دستش را کنار زد. - اول منم سیر کن، بعد لباس بپوش! https://t.me/+YonMVY_9Aa81ODI0 دایه‌ی لوندی که دل شاهزاده رو می‌بره و...🔥
Show all...
- لخت خوابیدی؟ هین کشید و سریع سر جایش نشست. - ش... شما اینجایی شاهزاده! بچه رو شیر میدادم، خوابم گرفت. مرد نگاهش به سینه های درشتش بود و سری تکان داد. - عموی بچه چی میشه پس؟! لب گزید و دستهایش را روی سینه اش گرفت. - م... من لباس بپوشم. اما مرد کنارش خزید و دستش را کنار زد. - اول منم سیر کن، بعد لباس بپوش! https://t.me/+YonMVY_9Aa81ODI0 دایه‌ی لوندی که دل شاهزاده رو می‌بره و...🔥
Show all...
میشینی درس میخونی ولی نمیدونی از کدوم قسمت قراره سوال بیاد‼️ با این کانال سوالارو از قبل داشته باش☢️ سوالات امتحان نهایی رایگان در کانال زیر☢️ @kokosoal
Show all...
#پارت_۱۲۰ همینجوری که نوک سینم رو میک می‌زد دستش رو بین پام برد و شروع به مالیدن کرد که با صدای نق سمانه هردوتامون تکون سختی خوردیم و توی همون پوزیشن خشکمون زد! اول یه نق ریز و بعد قلت زد.‌ ماهم همین طوری مونده بودیم به خیال اینکه الان خوابش می‌بره. ولی کم‌کم نق زدناش تبدیل به گریه شد. انقدر قلت زد تا سرش سمت ما اومد و با دیدن من گریه‌ش بلند‌تر شد. نمی‌فهمیدم چرا اما این دختر همین یه روزه عجیب مهرش به دام افتاده بود. توماج پوفی‌ کشید و از پشتم بیرون اومد. _ برو بگیرش همینجوری لخت خودمو جلوتر کشیدم و سمانه رو توی بغلم کشیدم که بی‌قرار دستش رو روی سینم گذاشت و خودشو سمتم سوق داد تا بتونه سینمو به دهن بگیره. مک می‌زد و ملچ و مولوچ می‌کرد. انگار نه انگار که سینه من شیر نداره... ولی از چشمای بازش معلوم بود که قرار نیست دوباره بخوابه... _پــــدرســـگ! باید همش برینه تو عیـــش و نوشمـــون... یک لحظه از حرفش خنده‌ام گرفت. ولی می‌دونستم خندیدن من یعنی خراب شدن عصبانیتش و برای همین سرم رو پایین انداختم و سعی کردم بی سر و صدا کارمو بکنم... چند دقیقه گذشت ولی انگار سمانه واقعاً خوابش پریده بود و تازه دلش بازی می‌خواست. توماج پوفی کشید و شونم رو به سمت پایین هل داد تا یه جورایی روی سمانه سایه بندازم و بهش دید نداشته باشه.‌ _مراقب باش بچه اینورو نبینه بزار کارمو بکنم. یک لحظه انگار یه چیزی از دلم هری ریخت پایین... سینم دست سمانه بود و این‌بار بهراد بود که خودش رو به من می‌مالید و می‌خواست خودش رو داخل بفرسته. کمی از کلفتش رو داخل فرستاد که ناخودآگاه ناله‌ای کردم و گوشه بالشت رو توی مشتم گرفتم. سمانه با صدای من چشمای گنده‌ش رو بالا اورد و همینجوری که میک می‌زد نگاهم کرد. توماج ذره ذره داخل فرستاد و گردنم رو بوسید و دم گوشم پچ زد: _ لعنت بهت لاکردار انقدر تنگی که داره منفجر میشه! انگار نه انگار خریدمت و ازون جنده خونه اومدی... انگار دیگه نتونست تحمل کنه که یهو تا آخر خودش رو داخلم.... https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk دوقلوهای مزاحم نوبتی وسط عشق و حالشون پارازیت میندازن و مجبورن....💦🫠😂 https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk https://t.me/+C33q-0pvzSI2YmVk پرمخاطب‌ترین رمان صحنـــه‌دار سال که هـــرجایــی درز نکرده❌⚠️🔞
Show all...
--ماشاالله چه سینه های درشتی...مال خودته دخترم....؟! موهایش را از روی صورتش کنار زد و متعجب نگاه زن کرد: جانم حاج خانوم...؟! حاج خانوم نخودی خندید: مادر سوتفاهم نشه برای امر خیر میخام...! ابروهایش اینبار روی به موهایش چسبید... -سینه های من چه ربطی به امر خیر داره خانوم...؟! زن چادرش را درست کرد و نگاهی به این طرف و ان طرف کوچه کرد و آهسته گفت: ببینم از این عملیا که پروتز میکنن که نیست...؟! -وا...؟! شما به سینه های من چیکار دارین خانوم...؟! حاج خانوم پشت چشمی نازک کرد: الله اکبر دخترجون.... من چیکار به سینه های تو دارم... ماشاالله مبارک صاحبشون باشه...!!! برا خودم نمیگم که... خب حالا عملی که نیست...؟! رستا خنده اش گرفت. حاج خانوم همسایه زیادی پیگیر بود و به شدت کنجکاو شده بود که هدف این زن چه می توانست باشد... -سینه هام طبیعیه خانوم... عملم نکردم... خیالتون راحت شد...؟! چشمان زن برق زد: ماشاالله هزار ماشاالله، همچین این سینه ها به این قد و بالای ظریفت نمیاد اما خب منم بر حسب وظیفم مجبورم...!!! انشاالله که هشتاد هست...؟! - سوتین ۸۵ می بندم اما ببخشید دقیقا چه وظیفه ای...؟! -می خوام برای پسرم یه زن خوشگل بگیرم که همچین به دلش بشینه دیگه...!!! -اونوقت با سینه های بزرگ قراره به دلش بشینه...؟! - راستش حاج آقامون سینه های بزرگ خیلی دوست داره... خب از اونجایی که پدر دوست داره، پسرم باید دوست داشته باشه... من و نبین دخترم از اول کوچیک بود، اینا کار... حاجیمونه...!!! زن با خجالت خندید و رستا مات و مبهوت نگاهش به سینه های بزرگ زن افتاد و دهانش باز ماند. -ماشاالله دستای حاجیتون برکت داده...!!! -اره مادر ۷۵ گرفته، ۹٠ تحویل داده... البته تو خودش بزرگ هست، زحمت پسرم کمتره عزیزم، تمرکزش و میزاره برای چیزای دیگه...!!! -اونوقت از کجا مطمئنین پسرتون مورد پسندم قرار می گیره...؟! حاج خانوم نگاه پر شیطنتی بهش انداخت: من با باباش زندگی کردم، مطمئن باش پسرمم از باباش کم نداره...!!! -چی کم نداره...؟! -مثل باباش قد بلند ورشیده... خوش هیکل و خوش تیپ هم هست از اینا هست که روی بالاتنه هیکلش کار کرده و همچین تیکه تیکه حض می کنی تازه...!! خم شد و آرام تر گفت: علاوه بر اون خودمم خیلی تقویتش کردم...می دونم مثل باباش اونقدر داغ و خشنه که همش دلت می خواد شبا.... آره مادر بفهم دیگه...!!! اصلا ۸٠ درصد زندگی زناشویی به همین شب و رابطه سکسیشه...!!! فک دخترک به زمین چسبید: چه حاج اقای هات و سکسی دارین حاج خانوم...؟! -ایشالله قبول کنی نصیب تو هم میشه...!!! 😂😂😂😂😂😂 https://t.me/+NaIMoDY-4DRlNjdk حاج خانوم رفته تو کوچه دختره رو خفت کرده ازش می پرسه سینه هات مال خودته یا عملیه....؟! 🤣🤣🤣🤣 میگه برای پسرم میخوام... اخه پسرش مثل حاجیشون ۷۵میگیره، ۹٠تحویل میده.... 😂😂😂😂 خدایا یکی از این حاجی ها نصیب بفرما... الهی امین😂😂 https://t.me/+NaIMoDY-4DRlNjdk
Show all...
بگذار اندکی برایت بمیرم.... 💋

تا انتها رایگان... پنج شنبه و جمعه پارت نداریم... بدون سانسور🔞 وانشات فقط در vip❌ دشنه به زودی @roman_reyhaneniakaam

-داداش عروست تحویلت. مامان گفت بگم هواشو داشته باشی و فکر هیچی نباشی... لبخند کمرنگی به شیطنتش زدم که دوباره سرش را از لای در داخل آورد: -خوش بگذره. دیدار ما صبحونه... مامان تدارک کاچی دیده... -زن بیوه هم مگه کاچی می‌خواد؟ خشکم زد. نسیم با خنده زورکی گفت: -شکوفه جدی نگیر... الان همه جاش عروسیه هومن دستش را طرفش پرت کرد که فورا سرش را دزدید و با خنده دور شد. در دو قدمی‌اش ایستادم که پوزخند زد و گفت: -خوشحالی نه؟ اره دیگه. چرا نباشی؟ این یکی پسر حاج علی‌رضا هم مفت مفت شوهرت شد. سر داداشمو که خوردی... حالا هم نوبت رسیده به من! حاجی عروس بیرون نمی‌فرسته که... از این یکی پسر به اون یکی منتقل می‌کنه! لبخند روی لبم ماسید. و او حرص زد: -ولی دیگه بعد من شانسی نداریا... مگه اینکه بشی زن دوم نیما... ابروهایم به هم چسبید و دستم مشت شد. -حالا چرا این همه رنگ و لعاب به خودت پاشیدی به خودت؟ نمی‌دونستی از زنی که خودشو رنگ کنه خوشم نمیاد؟ سلیقه‌م که باید دستت باشه زن داداش! پلکم را محکم به هم زدم. زبانش کبابم می‌کرد. -خب پلن بعدیت چیه؟ حتماً انتظار داری بشینم موهاتو وا کنم، بعدم لباستو درارم و بعدش... لبم لرزید و با حیرت لب زدم: -چی میگی؟ توی صورتم خم شد و غرید: -من چی میگم؟ گفتم فراریت میدم. دست بچتو بگیر و از این جهنم برو واسه چی موندی؟ در ان فاصله نزدیک وقتی با ان چشمهای سرخ و وحشی به صورتم زل میزد‌ لکنت میگرفتم: -من... با یه بچه‌ی کوچیک... کجا می‌رفتم؟ عصبی به سینه‌اش کوبید: -من می‌خواستم کمکت کنم. من ضامنت می‌شدم. دیگه چه تضمینی بالاتر از حمایت من؟ اما توئه نمک نشناس به جای اینکه فلنگو ببندی بست نشستی تو این خونه... حالا هم که رنگت کردن و فرستادنت اتاق داداش کوچیکه. انگار نه انگار تا دیروز زن بزرگه بودی! قلبم از توهین زشتش شکست و هزار تکه شد. چطور به خودش اجازه می‌داد اینقدر زشت حرف بارم کند؟ -اما خیال ورت نداره... زن برادرم تا ابد زن برادرم می‌مونه حتی اگه اسمش گند زده باشه به زندگیم و شناسنامه‌مم... همین قدر گیج و منگ وسط اتاق خشکم زده بود. مگر او نبود که قشقرق به پا کرد و خواستگارها را فراری داد؟ مگر او نبود که بعد از مرگ شوهرم برای من بی پناه کوه شد؟ چه بلایی سرش امده بود؟ چطور از این رو به اون رو شده بود؟ ‌من... من... ابله... من عشق ندیده خیال کرده بودم محبت‌هایش، پشت و پناه بودنش منظور دار است... به زور صدایم را پیدا کردم. از زور بغض ناباوری می‌لرزید: -من... من... فکر... کردم... خودت خواستی... -مگه مغزمو سگ گاز زده که زن بیوه‌ی برادرمو بخوام؟ دختر مجرد قحط اومده رو زمین که انگشت بذارم رو ننه‌ی بچه‌ی داداشم؟ تو چه فکر کردی راجع به من؟ -اگه... نمی‌خواستی چرا... چرا خواستگارها رو پرت کردی بیرون؟ چرا تو روی همه وایسادی؟ چرا ازم حمایت کردی؟ عصبی خندید: -اینقدر احمقی که دلتو به دو تا حرکت من خوش کردی و مثل دختر چهارده ساله اسمشو گذاشتی عشق؟ من فقط دلم برات سوخت زن داداش.... دلم برای بدبختیت و بیچارگیت سوخت. اما اینو بدون... -شاید اسمت اومده باشه تو شناسنامه‌ی من اما خودت... خودت حسرت با من بودنو، با من زندگی کردنو از همه مهم‌تر زن من شدنو به گور می‌بری... حالا تو بشین اینجا منم میرم که به قرار عاشقانه‌ام برسم. با دختری که عاشقشم... نگاه خیسم دنبالش کرد که با پوزخند از اتاق بیرون رفت. قلبم را زیر پا له کرد و رفت.... لباس عروسم را با نفرت از تن کندم. از فردا نقل دهان مردم شهر می‌شدم. مردی که عروسش را شب عروسی رها کرد و به دیدارش با معشوقه‌اش رسید... چمدانم را برداشتم... هنوز دست نخورده مانده بود. پسرم را در اغوش گرفتم که میان خواب محکم دستش را دور گردنم حلقه کرد. لبخند تلخی زدم. تمام دنیای من او بود... بی سر و صدا از ان خانه‌ی نحس رفتم... https://t.me/+9_qkHUEabQk1ZGJk https://t.me/+9_qkHUEabQk1ZGJk عاشقش بودم... اما اون زن داداشم شد. ازشون دور شدم. خودمو تبعید کردم که چشمم بهشون نیفته و داغ دلم تازه نشه اما با مرگ داداشم بازی به هم ریخت... داشتم فراموشش می‌کردم که بابام شرط کرد باید باهاش ازدواج کنم... نمی‌تونستم قبول کنم... با اینکه هنوز دوستش داشتم اما یادم نمی‌رفت اون زن برادرمه و مادر بچه‌ش. حالم از اینکه نفر دوم کسی که عاشقشم باشم به هم می‌خورد... تحقیرش کردم... شب عروسی هر چی به دهنم اومد گفتم. حرص اون همه سال عاشقی رو یک جا بالا آوردم و رفتم... صبح که برگشتم اثری ازش نبود... نه از خودش نه از برادر زاده‌م که نفس خانواده‌ام بهش وصل بود... پشیمون دنبالش گشتم اما بی‌فایده بود اون حالا.... https://t.me/+9_qkHUEabQk1ZGJk https://t.me/+9_qkHUEabQk1ZGJk
Show all...
- توی کامپیوتر اقا نرو حساسه روش. لبم رو گاز گرفتم و به عزیز جون نگاه کردم. چرا نباید برم؟ آروم گفتم: - عزیز خود کوهیار به من گفت کاری داشتی استفاده کن چرا نباید برم؟ کهنه ی توی دستش رو روی کابینت کشید و چشم غره ای بهم رفت که خودم رو جمع کردم. - میگم نرو یعنی نرو دختر جان حرف گوش بده. اخم کردم که ضربه ای به دستم زد. - آقا جوونه پسره، توی این ابادی دخترا میان سر زمین پاهاشون معلومه. باد میخوره شالشون میره کنار. کوهیارم بچم فرشته نیست که دلش میخواد. - خب اینا چه ربطی به کامپیوترش داره! - شاید توش فیلمی چیزی باشه. از حرفش تعجب کردم. نکنه منظورش اینه کوهیار فیلم سوپر داره؟ دهنم باز موند که زیر چونم زد. - نرو توی فکر. برو توی اتاقت حواسمو پرت میکنی. راهمو گرفتم و رفتم. ولی توی اتاقم نه تو اتاق کوهیار رفتم. عزیز هم حرف های عجیبی میزد اخه کوهیار بهش نمیاد این چیزها! حتی فکر کنم مشکل مردونگی داشته باشه. کامپیوتر رو روشن کردم تا مقالم رو درست کنم که روی صفحه یک پوشه دیدم. سرمو کج کردم... پوشه ای با اسم x! یعنی چی بود؟ زدم روش که فیلم های زیادی بالا اومد. این چی بود؟ از سر کنجکاوی یکی رو باز کردم که با دیدن فیلم سوپر و ناله های زن هینی کشیدم. - مها اینجا چه غلطی میکنی؟ با شنیدن صدای کوهیار از جا پریدم و به عقب برگشتم. - من فقط داشتم از کامپیوتر... با بلند شدن ناله ی زن جیغی کشیدم که اومد سمتم و... - کوهیار مادر اروم تر. این دختره دوپاره استخونه بذار یه جونی واسش بمونه! با فهمیدن منظر عزیز جون چشمام چهارتا شد که دستی دور کمرم پیچید. - که جون بذارم واست؟ https://t.me/+WeDXjX9ZuAVkZTI0 https://t.me/+WeDXjX9ZuAVkZTI0 https://t.me/+WeDXjX9ZuAVkZTI0 https://t.me/+WeDXjX9ZuAVkZTI0 https://t.me/+WeDXjX9ZuAVkZTI0
Show all...
میشینی درس میخونی ولی نمیدونی از کدوم قسمت قراره سوال بیاد‼️ با این کانال سوالارو از قبل داشته باش☢️ سوالات امتحان نهایی رایگان در کانال زیر☢️ @kokosoal
Show all...