🎶🎶سرای شعر وغزل وآواز🎶🎶
آواز🎶🎻🎻شعر🎤🎧🎤دکلمه🖋🖋🖋 ویسکال🎧 فعال بصورت ۲۴ساعته❤️ اجرای زنده🎤 شعر🎻ودکلمه🖋️ وسناریووچالش🎩🎥
Show more1 691
Subscribers
+324 hours
+457 days
+4430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر ، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه ، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
🍁🍁🖋️
⚜
࿐💘 ـــــــﮩﮩ٨ﮩــــﮩ٨ﮩﮩـــــــ ࿐
ای نو بهار هستی ، تنها تو یارِ من باش
بر سفره دلِ من تو ریزه خوارِ من باش
آهو اگر رمیده ، زین گلْسِتان فراریست
در باغِ پر قصیده چابک سوارِ من باش
من نشئه دو چَشم و مژگانِ سر سیاهم
کوری بدین جهانم چَشمِ خمارِ من باش
آهی دگر نمانده ، در این بساطِ بی رنگ
برگرد و با کرامت ، دار و ندارِ من باش
گیتی ز چرخ افتاد ، تا حالِ زارِ من دید
ای نعمت دو گیتی ، لَیل و نَهارِ من باش
پاییزِ من سرآمد ، با طعنه های دوستان
برخیز و در زمستان ، فصلِ بهارِ من باش
از غصّه جدایی ، این سینه داغدار است
میجویمت به خواهش هردم کنارِ من باش
چون خِلْتِ ما ببینی ، سُکنی به دل گزینی
تا عمرِ من به راه است ، تنها دچارِ من باش
با آن صدای دل چسب ، در دستگاه ماهور
آواز خوانِ من باش شعر و شعارِ من باش
من شعر مینویسم ، عزّت به خود ببخشم
دست مرا بگیر عشق ، عزّ و وقارِ من باش
بر سینه ام بچسبان آن سینه های خود را
یا عمر چون سر آمد ، سنگِ مزارِ من باش
هر شامگاه تا صبح در سوگ رَجْعَت هستم
این شام نوبت توست ، در انتظارِ من باش
از جانِ خود گذشتم ، فرهاد وار شکستم
شیرین قصه ام باش ، تو افتخارِ من باش
دیگر سفارشی نیست ، جز بوسه های آخر
عشق نهان بس است و تو آشکارِ من باش
ابیات من سرآمد ، دیگر توان مرا نیست
من شاه کار این شهر ، تو شهریارِ من باش
شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من
حریرِ سبزِ شالی خیسِ نم نم کردنش با من
گُلِ رنگین کمان در انتهایِ کوچه باغِ ابر
به استقبالِ تو سر تا کمر خم کردنش با من
اگر سردت شده روشن کن آغوشِ اجاقم را
برایِ شعله ای بوسه مصمم کردنش با من
عجب قندِ سمرقندی، عجب چایِ بخارایی
بیا مهمانِ حافظ شو، غزل دم کردنش با من
بزن لبخند در آیینه تا از شب بیاویزم
خودت ماهم شوی از ماه، رو کم کردنش با من
برقص و درهم و برهم بریز ابریشمِ مویت
چنین آشوبِ دلخواهی منظم کردنش با من
مرا با خود ببر تا جاذبه، با سیبِ حوایت
دلی سر به هوا این گونه، آدم کردنش با من
تو مو خرمایِ زیتون چشمِ لب انجیرِ من باشی
در این بیتِ مقدس وصفِ مریم کردنش با من
لبی تر کن، معطر کن هوایِ باغِ جانم را
هزاران برگِ گُل شادابِ شبنم کردنش با من
اگرچه هر درود آغازِ بدرود است و دلتنگی
بیا کارت نباشد چاره یِ غم کردنش با من
خیالی بود اگرچه این غزل اما خیالی نیست
تو باشی اینهمه رویا مجسم کردنش با من،،
درودها برشما دوستان جان❤️🙏
آیتم شعر و دکلمه هم اکنون ویسکال
🌐🎤❤️
ای صبا با بلبلِ خوشگویْ گوی
مینماید لالهی خودرویْ روی
صبحدم در باغ اگر دستت دهد
خوش برآ چون سرو و طرفِ جویْ جوی
هر زمان کز دوستان یاد آوَرَم
خون روان گردد ز چشمم جویجوی
ای تن از جان بر دلِ چون نال نال
وی دل از غم بر تنِ چون مویْ موی
دستِ آن شمشادِ ساغرگیر گیر
سویِ آن سروِ صنوبرپویْ پوی
حلقههای زلفش از گل برفِکن
دستههای سُنبلِ خوشبویْ بوی
میخورَد از جامِ لعلش باده خون
میبرد زَ افعیِّ زلفش مویموی
حالِ چوگان چون نمیدانی که چیست
ای نصیحتگو به تَرکِ گویْ گوی
چون به وصلت نیست خواجو دسترس
باز کن زآن دلبر بدخویْ خوی
خواجوی کرمانی
درودها برشما دوستان جان❤️🙏
آیتم شعر و دکلمه هم اکنون ویسکال
🌐🎤❤️
روزهای زندگیام گرم میگذرد با تو، به گرمای لحظههایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذرد
و تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق ما تمام لحظههای زندگی است
ثانیههایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من
مهربانی و محبتهایت
وفاداری و عشق این روزهایت
امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند
مثل یک گل به پاکی چشمهایت
به وسعت دنیای بیهمتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی
امواجی از یاد تو را میخواهم
در دریای خاطرههای به یادماندنی
هم نفس، ای که با تو یک نفس عاشقم
هم زبان، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانهام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت
که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را
و چه عاشقانه گرفتهایم دستهای یکدیگر را
گفتی دستهایم گرم است
گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه دنیا فریاد عشق ما را شنیده است
هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است
چقدر قلبت زیباست …
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من
چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم
در کنار تو،
تویی که برایم از همه چیز بالاتری
و از همه کس عزیزتر
جنگلی تب کرده ام
که طعم تلخ تبر
بر ریشه هایم نشسته است
با هر ضربه
اندوهی در من
قد می کشد
و خاطره ای تبخیر می شود
در هیاهوی باد
به تبرهایی می اندیشم
که دست در جیب های بی خیالیشان
سوت زنان
از میان اندیشه های سبز می گذرند
و به هرچه سر راهشان باشد
ضربه ای مهلک می زنند
به تبرها
به فرسایش عظیم ریشه ها
و به ادامه این اندوه می اندیشم
به ادامه فصل هایی
که پس از طوفان
همه شبیه هم خواهند بود
شبیه همین زمستان
سرد و نمناک و تاول زده ...
در هیاهوی باد
به فردا می اندیشم
به جنگلی پوشیده از درختان اندوه
به تبرهایی، با دسته هایی نو
به جنگل های همسایه
و خاطرات تبخیر شده ای
که با هیچ بارانی برنمی گردند ....
⚜ @MR_DELNAVAZ35⚜
مست میخانه نبودم تو خرابم کردی
یار پیمانه نبودم تو شرابم کردی
جرعه ای از می عشق تو شبی نوشیدم
رز ِ دردانه نبودم می نابم کردی
بهر دیداررخم گفتي چهره ات بالا گير
من که بیگانه نبودم که جوابم کردی
سوختيم در غم عشق ز تمنای وصال
من که پروانه نبودم که عذابم کردی
گشتم آواره کویت اي عشق !
گرچه افسانه نبودم تو سرابم کردی
شده ام گوهر یکتا صنم ِ قبله نما!
من که دیوانه نبودم که خطابم کردی