cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آوای دوستی❤️

کانال ⚜️آوای دوستی⚜️ شعر 🌿🌸دکلمه⚘️🌿🌸نمایش نامه⚘️🌿🌹پست و متن زیبا🌿⚘️🌱🌸موزیک و بیکلام های ناب🌸🌿⚘️🌱

Show more
Advertising posts
525
Subscribers
-324 hours
-97 days
+2330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟! چه شد که بینِ تو و من چنین نفاق افتاد؟! زمان به دستِ تو پایانِ من نوشت آری مسیرِ واقعه این‌بار از این سیاق افتاد دو رودخانه‌ی عشقِ من و تو شط شده بود ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد! خلافِ قاعده‌ی سرنوشت بود انگار میانِ ما دو موازی که انطباق افتاد جهان برای همیشه سیاه بر تن کرد شبی که ماهِ تمامِ تو در محاق افتاد شِکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس مرا که طعمِ دهانِ تو از مذاق افتاد خزان به لطفِ تو چشم و چراغ تقویم است که دیدنِ تو در این فصل اتّفاق افتاد چه زندگانیِ سختی‌ست زیستن بی عشق ببین پس از تو که تکلیفِ من چه شاق افتاد! پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتیِ من -غریب‌واره‌ی تو- تا همیشه تاق افتاد تو فصلِ مشترکِ عشق و شعرِ من بودی که با جداییِ تو بین‌شان طلاق افتاد هوای تازه تو بودی،  نفس تو و بی تو دوباره بر سرم آوارِ اختناق افتاد به باورِ دلِ ناباورم نمی‌گنجد هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد! #حسین_منزوی
Show all...
منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای قول دادی همه ی دار و ندارم باشی در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی من به بد قولی چشمان تو عادت کردم به همین بودنت از دور قناعت کردم ترسم این است بیایی و صدایم نکنی کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی ترسم این است صدایم به صدایت نرسد بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد نکند حادثه ای باز به بادم بدهد داغ فهمیدن یک راز به بادم بدهد نکند جای تو را فاصله ات پر بکند خاطره روی تورا سایه تصور بکند از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم بین صد خاطره گندیدم و مرداب شدم آه، مرداب شدم، تا که تو دریا بشوی پای تو آب شدم، تا که تو سر پا بشوی مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی این همه شعر نگفتم که بخوانی،بروی پای یک مرد زمین خورده نمانی،بروی سخت ماندم که مرا یاد تو رسوا نکند در خودم گریه کنم بغض دهان وا نکند خبر رفتن تو تلختر از هر خبر است بوسه دلگیرترین لحظه قبل از سفر است بی تو حتی من از آغوش خودم دورترم از کهنسالی این فاصله رنجورترم تَرَم اندازه ی ابری که به باران بزند تو در این شهر نباشی، به بیابان بزند هرچه بر سر بزند عاقبتش وصلی نیست جز غم انگیزی پاییز دگر فصلی نیست آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت یک بغل خاطره صد بغض هزاران گله داشت گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم حال با خاطره های تو چه باید بکنم؟ #مهدے_سهیلی
Show all...
ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺭ خواب ﻣﻦ ﺩﯾﺸﺐ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﺍﯼ ﻋﺠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻓﻬﺎ ﻫﻢ، ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ! ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺷﺎﯾﺪ ﻋﺰﯾﺰ! ﯾﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﻗﺮﺍﺭﯼ داشتی؟ ﺑﻨﺪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ پلنگ ﺧﻮﺵ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺠﺐ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ! ﺑﻌﺪ ﻋﻤﺮﯼ ﯾﺎﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ! ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺳﻼﻡ ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺧوﺎﺳﺘﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﻢ، ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻐﻀﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﻪ! ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ میﮑﺸﯿﺪﯼ ﺁﻩ ﻭ میﮕﻔﺘﯽ ﺑﺒﺨﺶ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺷﻢ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺩﺍشتی ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﯼ، ﺧﯿﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍشتی! ﺻﺒﺢ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺵ میﺸﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧوﺎﺑﻢ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯽ ﮔﻼﯾﻪ ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻦ... ﺳﮑﻮﺕ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ... #شهراد_ميدری
Show all...
خواستم تا از دلم ‌بیرون کنم یادت ، نشد گفته بودم می شود تنهایی ام عادت ، نشد رفتی و هرگز خیالت از سرم بیرون نرفت سالها بگذشت اما خاطرم راحت نشد یاد دارم دائما از عشق می گفتی سخن حیف از آن عاشقی دیگر شبی صحبت نشد گفته بودی عهد می بندی که تا هنگام مرگ همدمم‌ باشی در این دنیا ولی قسمت نشد با غمت سر می گذارم روی دوش لحظه ها سهم ‌من از زندگی چیزی به جز محنت نشد بعد تو ای برده از خاطر مرا ، این‌ روزها هیچ ‌کس در خلوت ‌شبهای من دعوت نشد هرکجا هستی بدان ‌من دوستت دارم هنوز خواستم این را بگویم عاقبت فرصت نشد #آنجلا_راد
Show all...
: چــــــالش شعر خوانی دونفره  یک بیت خانم یک بیت اقا شروع کننده  خانم  👇👇 آمدے، رد شدے از دور نگاهم ڪردی چشم بر هم زدے و چشم براهم ڪردی بغلم ڪردے و دلبستہ ے این زهر شدم بغلم ڪردے و دیوانہ ے یڪ شهر شدم بغلم ڪردے و آفاق تماشا مے ڪرد ماہ با دیدنمان روزنہ پیدا مے ڪرد در و دیوار پر از حس حسادت شدہ بود بوسہ هامان جلوے آینہ عادت شدہ بود تا سر درد و دل پیرهنت وا مے شد بین چشم من و موهاے تو دعوا مے شد هرڪسے فڪر خودش بود ڪہ تنها نشود ڪہ سر و ڪلہ ے هر فاصلہ پیدا نشود من بہ این فڪر ڪہ دنیا نڪند بد بشود نڪند چشم ڪسے از بغلت رد بشود نڪند بے خبرم بگذارے از حالت نڪند باد بیاید ڪہ بیافتد شالت من بہ تو خیرہ ڪہ دیوانگے آغاز شود تو بہ من خیرہ مبادا یقہ ام باز شود عاشقے فرم جدیدے بہ نگاهم مے داد حملہ مے ڪرد و خودش نیز پناهم مے داد اصلا انگار منے نو متولد شدہ بود مثل یڪ ڪافر بالفطرہ ڪہ عابد شدہ بود تا نگاهم بہ نگاهت متقاطع مے شد نور از مرڪز این صاعقہ ساطع مے شد جز خدا هیچ ڪسے شاهد این نور نبود چہ شد آن شب؟ بہ خدا چشم خدا شور نبود آسمان بار امانت دگر از من نگرفت عشق را هیچ ڪسے بعد تو گردن نگرفت مادرم دل نگران بود و دعایم مے ڪرد توے خوابم وسط گریہ صدایم مے ڪرد پدرم  ڪفرے رفتار بعیدم مے شد دزدڪے خیرہ بہ موهاے سفیدم مے شد چہ شد آن ڪورہ ے احساس سرازیر شده؟ این پسر پاے ڪدامین غزلش پیر شده؟ بعد تو آینہ هم در پے انڪارم بود شاهد سوختنم بعد تو سیگارم بود چہ بگویم نفسم بند نیاید در شعر مرگ بر خاطرہ، بر حافظہ، بر من، بر شعر حرف بسیار ولے حوصلہ ها بے رحمند مابقے را همہ از حال بدم مے فهمند من خودم معجزہ اے ژرف خیالش ڪردم بگذریم، عشق همین است، حلالش ڪردم ✍آیت _دهقان زادہ
Show all...
دکلمه ‏میدونین چرا بغل کردن حس خوبی به آدم میده؟ چون سمت راستت قلب نداری و وقتی کسی رو که دوسش داری رو بغل میکنی انگاری دوتا قلب داری و این دو قلب در قالب دو جسم یکی میشن گاهی ، اِنگار که بینِ من و تو هوا کم بود من به هوای آغوشِ تو "نفس" میکشـم. ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ که ﺯﻧﺪﮔﯽ من ﭼطوری داره میگذره. من ﻋﺎﺷﻖ اون ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ تو اﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ میکنی. ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ میشن. دوست داشتن دلیلی کافی برای موندن نبود، وگرنه دلبر میموند اما دلبر اینم بگم رفتن هم دلیل خوبی. برای دوست نداشتن نبود، اما تو رفتن رو انتخاب ‌کردی. چون هدفت موندن نبود‌. چون اون آدمی که میخواستی من نبودم. اما هیچ وقت نفهمیدی که آغوش تو. دلچسب ترین حلقه دنیا بود برای تمام دلتنگیام. من دیگه اینقدر بین آدما قلبم ترک برداشت که دیگه اگه کسی خواست بره یعنی میخواد بگه که در وهله‌ی اول نباشه. و هر چیز بهتر از بودنشه، و بودنی که به اندازه‌ی کافی بزرگ یا کوچیک. نباشه در نقطه‌ی عطف هیچ اتفاقی نخواهد افتاد، دلبر میخواست بگه که نَگفت، اما ای کاش میگفت ولی من اینا رو از چشمهاش که دوست داشت و از پاهاش که رفت،فهمیدم. دلم رو بدجور شکست‌.. بدون اینکه متوجه بشی خودش هم میدونست که من کسی رو ندارم تا اشک هام رو پاک کنه. خلاصه بگم. فکر کنم بزرگ شدن همین باشه که دیگه نمیخوای آدمها رو به هر قیمتی نگه داری. آدمایی که تو زندگیت باعث رنجشت میشن رها کن بزار بره. رفیق من تو زندگیم خیلی چیزا یاد گرفتم. به طور  مثال تو به یه درخت نگاه کن قبل از اینکه شاخه‌هاش زیباییِ نور رو لمس کنه، ریشه‌هاش تاریکی. رو لمس کرده گاهی برای رسیدن به نور، باید از تاریکی‌ها گذر کنی.. تا آدم امن زندگیت رو بشناسی. گاهی تو تاریکی هم میشه بهترین نور رو دید. اگه خواستی تکیه بدی نه به چهره ها اعتماد کن نه به زبون ها فقط به دو تا چیز میشه تکیه کرد؛ یکی مرام و مردونگی دومی انسانیت اولی نمک میشناسه دومی هیچ وقت ظلم نمیکنه! موندن و ساختن رو یاد بگیر. آدم ها همیشه اونجوری که میخوای نمیتونن یعنی اون چیزی که تو میخوای باشه نیستن، گاهی وقتا درد داری،پر از خشمی ،ناراحتی، و فقط دلت درک شدن میخواد، تو این شرایط یاد بگیر‌ید. جایگاه ادمارو زود به کسی نبخشید، درمون باشید اونم برای درد شخصی که همه جوره پاتون موند. و فقط سعی کرد تا درکتون کنه. ‏آدم درست زندگیت رو درست انتخاب کن چون باعث میشه تو خودتو دوست داشته باشی چون باعث میشه بیشتر به خودت اهمیت بدی،،، پیشرفت کنی و حتی زیباتر بشی‌.. و در آخر بگم دم اونی که #تــنــهاســت گرم، نه اینکه نتونسته با کسی باشه. نه؛ چون نخواسته با هر کسی باشه. و اما ای قلمم حوصله کن. درد فراوان دارم.. بینهایت گله از بازی دوران دارم. #مهــدی_محمـــودی
Show all...
🎵 تنبور 🎵 کاش هر دلمرده ای غمخوار داشت بختِ لاکردارمان افسار داشت هر سری بر سینه ای همدرد بود غربتِ گوشه نشینان یار داشت روحِ ما ویرانه ای دیوانه است چون سکوتی از سرِ اجبار داشت دست و پای واژه ها زنجیر شد کاش می شد آلتِ اقرار داشت تک تکِ ناگفتنی ها را نواخت جای سه، تنبور سیصد تار داشت خواستم معتادِ آغوشم شوی دورِ گنجِ بسترت دیوار داشت عقل می دانست سهمم نیستی دل ولی کر می شد و اصرار داشت جز تو که زیبای بی آلایشی هر گلی در باطنش یک خار داشت کاش جان می دادم و اشکت نبود درکِ من با غصه ات پیکار داشت قصهٔ خندیدنت یک فیلم بود روی پرده روز و شب تکرار داشت 💐 هواجان 💐 ☆☆☆☆☆
Show all...
در دل آشوبی چشمان تو بیچاره شدم عاشقت گشتم و از شهر تو آواره شدم من جهان سوزی چشمان تو را می فهمم شوق دل بستن ایمان تو را می فهمم ای جهانسوزترین شعله ی آشوب نفس مانده امروز دلم مثل قناری به قفس می خراشد دلم از حادثه ی رفتن تو می شوم زنده در آئینه ی پیوستن تو تو همانی که به احساس غزل می خندی چشم بر حس و تمنای دلم می بندی تو اگر از نظرم دور شوی می میرم بگذارید که چشمش بکند تفسیرم باش تا کوچه به شوقت غزلی تازه کند عشق گمنام تو را شعر پر آوازه کند من غزل در غزل قرمز لبهای توأم عاشق قافیه ی خونی دنیای توأم تو که دلدار و دل آزار و دل آرام منی تو که داروی من و قاتل خوش نام منی من نفس در نفس کوچه به دنبال توأم سیب افتاده به خاک سبد کال توأم تو بیا تا غزلم با تو خدایی بشود غرق آتش نفس تلخ جدایی بشود من همانم به خدا شاعر آواره ی تو به فدای تو شود عاشق بیچاره ی تو با توأم با تو که دور از دل و دنیای منی شاهد سوختن و لحظه ی فردای منی پیش من باش و نفس در نفسم تنگ مکن قسمت شیشه ی عمر دل من سنگ مکن دیگر از گریه ی شبهای خودم می خندم چشم احساس دلم بر همگان می بندم کاش آوارگی دست مرا می دیدی برگ تنهایی من از شب من می چیدی آسمان باش و به روی دل من تنگ نشو جان من جان خودت این همه دل تنگ نشو بال بر هم زدن چشم مرا ، دنیا تو موجهای دل سرگشته ی من ، دریا تو بعد تو از غزل و عشق نباشد خبری بعد تو از دل من کس ننماید گذری ای فدایت همه ی هستی من شاد بیا بی تو ویرانه شدم خانه ات آباد بیا من دل و جان و غزل را به فدایت کردم با همین شعر در آئینه صدایت کردم تو نباشی غم تو جان مرا می گیرد دود دل سوختنم شهر شما می گیرد #آمنه_اقلیدے_باران
Show all...
منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای قول دادی همه ی دار و ندارم باشی در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی من به بد قولی چشمان تو عادت کردم به همین بودنت از دور قناعت کردم ترسم این است بیایی و صدایم نکنی کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی ترسم این است صدایم به صدایت نرسد بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد نکند حادثه ای باز به بادم بدهد داغ فهمیدن یک راز به بادم بدهد نکند جای تو را فاصله ات پر بکند خاطره روی تورا سایه تصور بکند از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم بین صد خاطره گندیدم و مرداب شدم آه، مرداب شدم، تا که تو دریا بشوی پای تو آب شدم، تا که تو سر پا بشوی مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی این همه شعر نگفتم که بخوانی،بروی پای یک مرد زمین خورده نمانی،بروی سخت ماندم که مرا یاد تو رسوا نکند در خودم گریه کنم بغض دهان وا نکند خبر رفتن تو تلختر از هر خبر است بوسه دلگیرترین لحظه قبل از سفر است بی تو حتی من از آغوش خودم دورترم از کهنسالی این فاصله رنجورترم تَرَم اندازه ی ابری که به باران بزند تو در این شهر نباشی، به بیابان بزند هرچه بر سر بزند عاقبتش وصلی نیست جز غم انگیزی پاییز دگر فصلی نیست آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت یک بغل خاطره صد بغض هزاران گله داشت گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم حال با خاطره های تو چه باید بکنم؟ #مهدے_سهیلی
Show all...
‌ ‌بے رحم ترین خاطره !شلاق چہ دارے لخت است خیالم،بہ تنم داغ چہ دارے عمرے ست ڪہ جز حسرت از این باغ نچیدم اے سیب ترین مزه این باغ !چہ دارے من خشڪ ترین زوزه ے طوفان ڪویرم اے برف بہ تن ریختہ !قشلاق چہ دارے در هر وجبت عشق ڪمین ڪرده بہ تاراج بازنده ے محض آمده ،ارفاق چہ دارے از دایره هاے تنت از هندسہ عشق از حسرت این پیڪر مشتاق چہ دارے از منحنے و پبچ و خم حادثہ خیزت بے رحم ترین حسرت من !داغ چہ دارے اے دڪمہ ے پیراهنت آغاز شڪستن اے برف بہ تن ریختہ !اے بستر بهمن بے تابم و تن  تشنہ ے این برف مذابم سر رفتہ هواے تنت از گوشہ ے خوابم من مرتڪب عشق تو در خواب و خیالم تو ممڪن الامڪانے و من بے تو محالم بے تاب ترین قوس!هوسناڪ ترین شعر! اےدختر اندام تراشیده ے این شعر من دست شدم از بدنت شعر تڪاندم هر منظره بر روے سرم ماشہ چڪاندم چون قطره ے جارے شده بر گونہ خیست با خون دلم مےشوم اندام نویست بگذار تصور ڪنمت با سر انگشت اے داد ڪہ این هندسہ عشق مرا ڪشت من چشم شدم بر بدنت شعر بسابم اے گیجے بیرون زده از گوشہ ے خوابم از عطر تنت گیجم و دیوانہ ترینم من خواهش بے تاب ترین مرد زمینم من خواستہ آخر پایے لب گورم از هالہ ے اندام تو در حال عبورم اےشعلہ ات آتش زده جد پدرے را اے خانہ نشین ڪرده خیالت 'صفرے' را من هیزم این آتشم اے عشق بسوزان ڪوڪم بزن و بر تن خورشید بدوزان! اےسیب ترین مزه این باغ چہ دارے بےرحم ترین حسرت من !داغ چہ دارے #علے_صفرے
Show all...