cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

رمان های سکسی و عاشقانه

روزی یک یا دو پارت

Show more
Advertising posts
12 815
Subscribers
-624 hours
-417 days
-8430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#پارت_192 #دکتر_هات_من _چیه چرا ترسیدی ؟! بازومو تو دستش گرفت که از داغی دستاش مور مورم شد و لب زدم : + چیکار میخوای بکنی ؟ لباشو مماس با لبام ق_ کاری که دوست داری . با تته تپه گفتم : + من هیچی دوست ندارم ولم کن . گاز ریزی از لاله ی گوشم گرفت و توی گوشم لب زد : _از چشمات میخونم که کل هدفت این بود که منو تحریک کنی؟! نگاهمو از چشمای لعنتیش گرفتم و زمزمه کردم : _+ نه ، من همچین قصدی نداشتم من فقط ... نتونستم ادامه ی حرفمو بگم .... سری تکون داد و گفت : _ تو فقط چی؟ سکوت کردم زبون تو دهنم نمیچرخید تا حرف بزنم . پوزخندی زد و گفت : _ تو فقط داشتی گوه زیادی میخوردی ، مگه نه ؟ اب دهنمو قورت دادم و گفتم :+ درست حرف ب.. فشار محکمی به گلوم داد و غرید : _مگه نه؟؟؟ نفسم بالا نمیومد ، دستمو گذاشتم روی دستش و با صدایی تحلیل رفته گفتم
Show all...
27👍 3
#پارت_191 #دکتر_هات_من به چه حقی اومدی تو اتاق من ؟!! با صدایی که لرزش خیل￾ی کمی داشت گفت: _ برای این که تو فکر کردی من علاف توام . پوزخندی بهش زدم و گفتم : + پس برای همین هم داشتی دیدم میزدی ؟!! از حرفم کمی جا خورد که ادامه دادم : + خب چیشد ؟!! نپسندیدی ؟!! از حرفم اخمی کرد و چونه ام رو محکم با دستش گرفت و به دیوار چسبوندتم !با اعصبانیت از بین دندون های کلید شده اش غرید ؛ _ من از این حرکت ها بدم میاد وقتی پیش منی مثل هرزه ها رفتار نکن وگرنه درسی بهت میدم که تا آخر عمرت فراموش نکنی . از حرفش عصبی شدم و گفتم : + تو نمی تونی برای من تع￾ن تکلیف کنی . پوزخند وحشتناکی زد و گفت : _خیلی خب ، میگم بهت الان هنوز در حال تجزیه و تحلیل حرفش بودم که سیلی محکی خوابوند توی گوشم و شروع به در اوردن لباسش کرد . اولش جا خوردم و شوکه شدم . فکرشم نمیکردم که واقعا بخواد الان بهم دست بزنه . چشمای ترسیده م رو که دید تو گلو خندید و گفت
Show all...
18👍 2
چ زود😂
Show all...
22
ده تا موخوام😞😂
Show all...
😘 36
پارت بزارم یان اگ ارع ماچ😞😂
Show all...
😘 39
#پارت_189 #دکتر_هات_من × خوبه موفق باشی . بدون حرف دیگه ای گوشی رو قطع کردم و تو جیبم گذاشتمش ! از رو بیکاری نگاهمو دوختم به اتاق نهال ... پس چرا نمیومد !!؟ با شک و تردید از جام بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم .در اتاق نیمه باز بود و صدای شر شر آب از حموم که سمت راست اتاق قرار داشت به گوش میرسید . با قدمای نا مطمئنی به سمت حموم رفتم تا مطمئن شم فرار نکرده ! سرمو نزدیک در بردم صدای شرشر آب میومد ولی صدایی از نهال نمیومد . در حموم رو به ارومی باز کردم و نگاهی به داخل انداختم . با دیدن صحنه ی رو به روم نفس تو سینم حبس شد . مات این همه زیبایی و لوندی شده بودم ، انگار پاهام به کف حموم چسبیده بود . نهال توی وان دراز کشیده بود و چشمای بسته ش داشت نشون میداد که خوابش برده .. بدن سفید و بلوریش آدمو غرق میکرد!! نگاهم از موهای بلندش که ازادانه و خیس رو شونه های ظریفش افتاده بود کشیده شد به سمت گردن سفید و خوش تراشش
Show all...
25👍 1
#پارت_188 #دکتر_هات_من این هوش پا￾نت چطور پلیس شدی !! بدون هیچ عکس العملی بهم خیره شده بود اما من کشش ندادم و دوباره به سمت اتاقم راه افتادم . لباسامو در اوردم وپرت کردم توی سبد رخت چرکا . وقتی دوش اب داغ رو باز کردم و رفتم زیر دوش حس لذت بخشی توی تک تک سلولهای تنم رسوخ کرد . چند روز بود که آب به پوستم نخورده بود و حس میکردم پوستم داره نفس میکشه . وان رو پر آب کردم و با خستگی که توی این چند روز تو جونم نشسته بود توی وان دراز کشیدم و چشمامو بستم ."نریمان" با صدای زنگ موبایلم گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم. با دیدن اسم سرهنگ گوشیم رو جواب دادم : _ جانم ؟! × زنگ زدم بهت بگم اسم این دختره به عنوان یکی از آدم های مرتبط با جمشید داخل پرونده رفته پس هر اتفاقی افتاد یا هرچیزی ازش فهمیدی گزارشش رو کتبی برام بیار . با صدای آرومی گفتم : _ چشم نگران نباشید
Show all...
22👍 2
#پارت_190 #دکتر_هات_من نگاه تبدارم از روی گردنش سر خورد تا روی سیـنه های گرد و سفیدش که زیر آب بود و برق میزد .به چشمام بیشتر از این اجازه ی پیشروی ندادم و سرفه ی مصلحتی کردم تا بلکه بیدار بشه . "نهال" با شنیدن صدای سرفه ای چشمامو با بی حالی باز کردم . با ترس خودمو جمع کردم که با دیدن در که لاش باز متوجهینریمان شدم . خواستم صداش کنم که با صدای بمی از پشت در گفت : _ زودتر دوش بگیر بریم ، دیر شده . با شنیدن صداش یه حس عجیبی بهم دست داد و نقشهی شیطانیی تو ذهنم قوت گرفت . به سمت در حموم رفتم و گفتم : + باشه الان میام . سریع از توی رختکن حوله ام رو برداشتم و دورم پیچیدم .حوله ام حسابی کوتاه بود و میدونستم با این حولهیکوتاه چطور باید نریمان رو به تله مینداختم . قبل از این که دیر بشه از حموم بیرون رفتم، نریمان که داشت به سمت در اتاق می رفت به سمتم برگشت و نگاهش روم ثابت شد . فاصله ام رو باهاش کم کردم و با اخم ظاهریی گفتم :
Show all...
42
چطورین😁
Show all...
👍 29💔 8😁 6
#پارت_187 #دکتر_هات_من بدون توجه به حرفم به سمت در ساختمون رفت و زنگ یکی از همسایه ها رو زد . بعد از چند ثانیه در با صدای تقی باز شد ورفتیم داخل ، سوار اسانسور شدیم که دست تو جیبش کرد و کارت بانکیشو در اورد . از اسانسور که بیرون رفتیم با کارت درو باز کرد و منتظر شد تا برم داخل . کفشامو در اوردم و بدون اینکه نگاهی به جانبش بندازم یا تعارفش کنم داخل رفتم . پروتر از این حرفا بود !! پشت سرم وارد خونه شد و روی کاناپه لم داد . به سمت اتاقم رفتم تا دوش بگیرم اما وسط راه با شنیدن صدای بمش سر جام متوقف شدم ._ حواست باشه که فکر فرار به سرت نزنه ، چون اون موقع به بدترین شکل تنبیه میشی! عصبانیتم به اوج رسید ... ً توی یک قدمیش ایستادم و گفتم : به سمتش قدم برداشتم و دقیقا +چرا باید فرار کنم ؟ کجا رو دارم که برم ؟! واقعا گاهی متعجب میشم که با
Show all...
41👍 2