cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

تشعشع.

نوشتن نوره، باهاش مسیرو روشن میکنم.

Show more
Advertising posts
404
Subscribers
-224 hours
-17 days
+1030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

«می‌گویم قشنگی، تو خیلی قشنگی. چشم‌هات مثل یک دشت ناشناس است که مرد، شبِ مهتاب به آن رسیده باشد.» •شهریار‌ مندنی‌پور
Show all...
4🕊 1
احساس سنگین بودن. انگار باید سبک‌تر باشم. آزاد‌تر. خودم رو بیشتر به چالش بکشم، اینور و اونور برم و دغدغه‌های بیشتری داشته باشم. یه حس کرختی دارم، ناشی از عادی گذروندن زندگی. دوست ندارم تو جامعه گم بشم، میخوام خلاف مسیر رود شنا کنم.
Show all...
12
میخوام یک موضوع بدم، تا اگه چیزی راجع بهش در چنته دارید بنویسید؛ اون احساسِ کنج قلبت که هنوز اسمی براش پیدا نکردی. پیام و فوروارد کن تا بتونم چیزی که نوشتی رو ببینم اخر تمشب چندتا از قشنگ‌هاش. رو اینجا میذارم☕️
Show all...
تجربه‌ی تلخی از نگهداری از گربه تو ایران داشتم. به نظرم مرگش‌ تقصیر خودم بود که نتونستم خوب ازش مراقبت کنم. اینجا با وجود اینکه هزینه نگهداری ازشون به مراتب پایین تره تا جایی که می‌شد سعی کردم مقاومت کنم و حیوون خونگی نداشته باشم ولی خب تنهایی چیز عجیبیه‌‌. نمیشه باهاش کنار اومد. حتی وجود یه حیوون تو خونه هم باعث ایجاد یه سر و صدایی‌ میشه و خونه رو از اون وهم سکوت و تنهایی خارج میکنه.
Show all...
14🕊 4🌚 2
پیچیدش‌ نکنیم دوباره گربه خریدم.
Show all...
14🌚 1
البته اگه مامانم اینجا بود بابت به کار بردن لفظ بابا برای یه گربه نفرینم‌ می‌کرد در نتیجه، من صاحب یه گربه شدم.
Show all...
1
ساعت هشت و نیم صبح ۲۵ می، من بابا شدم.
Show all...
1
Repost from N/a
یه روز منم خونه‌ی خودم مهمونی می‌گیرم و خودم غذا می‌پزم و می‌نویسم خونه‌ی علی. امیدوارم یعنی.
Show all...
7
از ترکیب دوتاییشون‌ خوشم نیومد. جدا جدا زیباتر بودن.
Show all...
Sunrise ~ sunset
Show all...
1