بانی بدون کلاید
روانشناسی میخونم ولی روانشناس شخصی کسی نیستم. https://telegram.me/BChatBot?start=sc-37638-bcJkNbT
Show more325
Subscribers
+324 hours
-67 days
+1730 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
اول کتاب "دوست تا همیشه" بود. دربارهی دوتا دوست صمیمی که یکیشون تصادف میکنه و میمیره، اما روحش همچنان کنار اونیکی باقی میمونه و کنترلش میکنه. هربار میخوندمش، مثل ابر بهار گریه میکردم. اوایل دورهی بیماری دوستم، قایمش کردم توی جعبهی انتهای انباری.
دومی "خطای ستارگان بخت ما" بود. وقتی آگوست، کرکتر موردعلاقهم بهخاطر سرطان فوت شد. بهقدری این کتاب روی روانم تاثیر گذاشت که حتی نتونستم فیلمش رو ببینم. این کتاب هم به همون دلیل، به سرنوشت مشابهی دچار شد.
سومی "خانهی خودمان" بود. خانوادهی مهاجری با سه فرزند. دختر بزرگ خانواده، دختری محبوب و موفق، به سرطان مبتلا شد. دختر کوچکتر خیلی تلاش کرد تا امید به زندگی رو به خواهرش برگردونه، اما موفق نشد و خواهرش توی تنهایی مرد.
و آخری؛ "پسری با پیژامهی راهراه". کتابی که سرنوشت دوستی پسرِ فرماندهی نازی ها و پسری یهودی رو به غمانگیزترین شکل ممکن به تصویر کشید و اشکم رو درآورد.
مغزم کل امروز:
"I clean your room, it's so twinkle, twinkle
Want me your wife, but she is mmm, mmm, mmm...!"
1|8 - Wife - (G)I-DLE (320).mp34.83 MB
2