cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

”واژه‌هایی در اوج“

آن واژه‌ دوری که تو از من میخوانی و هیچ نمی‌دانی‌اش... -از این‌جا باهام حرف بزن: http://t.me/HidenChat_Bot?start=1111720845

Show more
Advertising posts
341
Subscribers
-124 hours
-77 days
-1430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

مانده بودم و هیچ نمی‌فهمیدم که آوازه‌ی دلم را قدم بردارم یا صراطی که تو مستقیم بودنش را اصرار می‌ورزیدی و من از دوست‌داشتنش هیچ اطمینان ندارم…
Show all...
دستم را لمس کن عزیزم؛ شاید دوباره یک‌دیگر را پیدا کردیم…
Show all...
وزن سنگین حادثه را سخت می‌توان در غالب واژه گنجاند… با تمام این‌ها، مادامی که اصرار ورزیدی و نشستی تا برایت بگویم از آنچه که یک شبه فرسوده‌ام کرده بود، باید گوش‌هایم را پنبه می‌گذاشتم و نمی‌شنیدم که لحظات پرفشار ماضی شده‌ام را بیهوده پنداشتی و کم‌ارزش؛ گویی که حس کردن‌شان روزمرگی بیش نبوده… اما درست هم می‌گفتی. اتفاق می‌افتد؛ برای من، ساده اما به پیچیدگی پلک زدن بود و این را نمی‌فهمیدی…
Show all...
بدنم سِر می‌شود، دست‌ها و پاهایم زیستن را از یاد می‌برند، تنفسم به خاموشی می‌رود و حجم سنگین سکوتِ تاریک اتاق، انزوایم را می‌بلعد؛ وزین از تمامِ هرروز مُردن‌ها و تلخ از نوشیدن زهر آدم‌ها...
Show all...
The world empty of you - Mohammad Darabifar.mp312.34 MB
درد را از حنجره‌ام بیرون کشیدی و به صورتم سیلی زدی‌اش. سِیلی از نبودن را سویم روان کردی و به خیالت، زمین خوردنم را خندیدی… من دوست‌داشتن را آواز خوانده بودم و تو، بیهودگی را زیستن می‌کردی عزیزم… پاییز که شد، پرندگان کوچ کردند و من هم. تو ماندی و هیچ؛ ببین که چه خالی‌تر شدی…
Show all...
دیواره‌های حضورم سست شده است و این به محدوده‌ی خاصی از بودن تعلق ندارد، تمام ابعاد و نقاط زندگی‌ام را در بر‌میگیرد؛ درست شبیه به بند شدن همه چیز، به یک مو…!
Show all...
به سلامتی روزهای رفته، بیا تا پیک‌هامان را به هم بزنیم و از یاد نبریم خندیدنِ باهم، چه لذتی دارد…
Show all...
نور.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.